رمان جزر و مد پارت 8 - رمان دونی

 

 

_فعلا که خیلی به موقع اومدن

 

_مامان از صبح تا حالا سرم داره میترکه الانم یه ساعته منو سرپا نگه داشتی هی برو برو

میدونی حرف زور تو کتم نمیره پس ول کن این قضیه رو

 

_زور کدومه؟ تا الان من بزرگت کردم چون بچه ی مردی بودی که دوسش داشتم و نمیخواستم پیش پدربزرگت باشی الان که نیست وظیفه ی اوناس ،

میبینی که از پس سه تاتون برنمیام

 

خیره به چشماش بودم نفسم سخت شد و اشکم چکید

نامرده…….نامرده چون میدونه چقدر روش حساسم و داره از قصد دلمو به درد میاره تا برم

حالا که اینطور میخواد باشه

 

_میرم گم میشم نترس

 

ساکمو کشیدم از دستش

 

_لازم نیست پشت بند هم دروغ تحویلم بدی

 

هادی_مامان چرا گریه شو درآوردی؟؟

آبجی بمون نمیخواد

تا خرداد صبر کنی منم کار میکنم پولمون بیشتر میشه میتونیم بریم از اینجا

 

دستشو کشید

 

_دروغ نگفتم بهت…….توام لازم نکرده حرف بزنی بیا کنار ببینم……

 

مامان دست دوتاشونو گرفته بود و من تنها روبه روش داشتم نگاهشون میکردم

چرا برای اولین بار احساس کردم اضافی ام؟!

 

فکش میلرزید و به زور جلوی خودشو گرفته بود

منم کنایه زدم

 

_میرم ولی پشیمون میشی ببینی چطوری خوشبختم میکنن چطوری با کسی که این همه سال حسابش نیاوردن انگار که نیست رفتار میکنن……

 

_اونا آدمای خوبی ان ریحانه

 

_اوهوم……خییییلی

اتفاقا جات خالی دیروز همین پسره که میگی ازش تشکر کنم داشت از اینکه چطوری رئیستو گول زدی و زنش شدی حرف میزد

 

#جزرومد

#پارت۳۷

 

 

_هر چی ام بگن به من میگن با تو کاری ندارن

 

در حال انفجار بودم

 

_حالا میبینیم…….اون روزم میرسه بدتر از اینایی که به تو گفتم به من میگن اون موقع میام همه رو برات تعریف میکنم

 

به هادی و هانیه نگاه کردم ولی مامان دیگه نه

نباید اینطوری میکرد ،من بابا نداشتم حالا خودشم ازم گرفت

 

از خونه زدم بیرون و از حرصم درو محکم کوبیدم

 

ماشینش هنوز تو کوچه بود

ای کاش میرفتم انقدر میزدمش تا دلم خنک بشه

ولی نه حوصلشو دارم نه اعصابشو که باهاش بحث کنم

رامو کج کردم و رفتم سمت خیابون

 

هیچ وقت حتی نمیتونی حدس بزنی که بدتر از اونی که برات پیش اومده هم هست

خدایا زندگی ما چرا هی داره سختتر میشه؟ من الان چیکار کنم بدون اونا؟؟

 

انقدر راه رفتم تا رسیدم به پارک نزدیک خونه و نشستم رو یکی از نیمکتاش

 

به بچه ها خیره بودم و حرفای مامان همش تو سرم تکرار میشد

بهش گفتم داره درست میشه ولی کوتاه نیومد این دفعه خیلی ترسیده بود ولی نباید دلمو میشکوند

خم شدم رو زانوهام دستم و گرفتم رو صورتمو بی صدا گریه کردم

 

زیاد گذشت شاید نزدیک یه ساعت که دیگه از گریه کردن سیر شدم

صاف نشستم که با دیدن اون کنارم جاخوردم

 

لعنت بهش…. یک ساعت داره منو نگاه میکنه؟سریع رومو برگردوندم و صورتم و پاک کردم

 

_تازه یادت افتاد خجالت بکشی؟ یک ساعته هر کی رد میشه یه نگاه به تو میندازه…..خوشت میاد از جلب توجه؟

 

#جزرومد

#پارت۳۸

 

 

_آره من تشنه ی جلب توجهم

اصلا دوست دارم همه بگن چه دختر بدبختیه

مادرش از خونه به خاطره بعضیا بیرونش کرده و الانم آوارس……خودت چرا اینجایی که خجالت بکشی

 

_چون از الان به بعد مسئولیتت با منه……نه صرفا به خاطره اینکه دختر عمو امیر علی و از خانواده ی شمس هستی بیشتر  به خاطر مادر جون که متاسفانه میدونم خیلی براش عزیزی

 

متاسفانه؟؟؟؟

 

_ببینم نکنه به من حسودیت میشه؟ محال نسبت به کسی که نمیشناسی انقدر کینه داشته باشی و ناراحت بشی از اینکه برای مادر بزرگت عزیزم

 

_بخش اول حرفتو نشنیده میگیرم انقدر که احمقانه اس

 

احمق پرمدعا خودتی ….

 

_در ضمن به اندازه ی کافی شناختمت که بفهمم چه جور دختری هستی……

 

_مطمئن باش هر چی باشم کسی نیستم که به تو اجازه بدم برام رئیس بازی دربیاری و از مسئولیتت حرف بزنی…..مگه من دو سالمه؟

 

نفسشو کلافه فوت کرد و محکم پلک بست

و منم حواسمو دادم به زمین بازی بچه ها

 

_میای عمارت حواستو بهش میدی و ازش مراقبت میکنی…‌.

 

نگاهش کردم ،میدونست چاره ای ندارم جز رفتن به اون خونه و اینا همه کار خودش بود فقط منوچهر مامانو مجبور به انتخاب کرد

 

تردید کردم ازش بپرسم ولی نگرانی برای مامان و بچه ها مصممم کرد

 

_منوچهر……مطمئن باشم تا چند ماه نمیتونه بیاد سراغشون ؟اون کینه ایه اگه بیاد بیرون تلافی میکنه منم که نیستم

 

_مثلا میخواستی جلوشو تو بگیری که نگران دور بودنتی؟

 

_کم مسخره کن……باشم خیالم راحته

 

نگاهش به روبه رو بود

انقدر مکث کرد که دیگه نا امید شدم از حرف زدنش ولی یهو زبونش باز شد

 

#جزرومد

#پارت۳۹

 

 

_باید اول ترک کنه ، تو و مادرتم که قرار نیست رضایت بدید پس حداقل یک سالی طول میکشه…..

 

_مادرم شکایت کرده ؟پس چرا به من گفت کار تو بود؟

 

_چون من مجبورش کردم

 

خوبه حداقل از تو ترسیده به حرف من که گوش نمیداد ولی چیزی بهش نگفتم تا پرو نشه

 

_افتخار میکنی به بقیه زور میگی مگه نه؟

 

_مگه این کارم به نفعتون نبود پس مشکلش کجاست؟…… آهاااان مگه اینکه از عمد بخوای باهام یکه به دو بکنی و ادا در بیاری؟

 

_چی میگی تو؟آره کار خوبی کردی قبول ولی چرا با افتخار از قلدری کردنت برای مادرم حرف میزنی؟

 

_راجع بهت درست فکر میکردم آدم قدردانی نیستی…..وگرنه الان باید از حرفات خجالت زده میشدی

 

شنیدن حرفاش خیلی زور داشت برام

چشمام تار شد و میخواستم لرزش صدام معلوم نشه ولی نتونستم

 

 

_قدردان ؟؟؟شوخی میکنی؟ یه طوری حرف نزن انگار به خاطره من این کارو کردی همش به خاطره مادر بزرگته وگرنه این همه سال کجا بودید وقتی زیر لگدای اون کثافت له میشدم

الان با یه کمک کوچیک حرف از قدردانی من میزنی؟

 

نگاه حرصیمو ازش گرفتم و با پشت دستم اشکامو پاک کردم

 

_خوب گوش کن…..دیگه اینجا جایی نداری خونت اینجا نیست پیش مادر جونه

 

این دیگه چی بود گفت؟

 

_چند ماه بیشتر نمیمونم…….

 

_من حرف میزنم و تو باید قبولش کنی

فکر میکنی بعد از اینکه بهت وابسته شد اجازه میدم بری؟

 

تو دلم بهش خندیدم

آره منم منتظر اجازه ی توام

به من گیر میده ولی خودش از من بچه تره هی مادرجون ،مادرجون

هرچی….عیبی نداره به نفع من

 

_میام ولی طرف حسابم تو نیستی……

اینو یادت نره

 

_حالا معلوم میشه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 99

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو

  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس می کردم که هراز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بادیگارد pdf از شراره

  خلاصه رمان :     درمورد دختریه که بخاطر شغل باباش همیشه بادیگارد همراهشه. ولی دختر از سر لجبازی با پدرش بادیگاردها رو میپیچونه یا … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا

  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را درک میکنی و من چه دیر فهمیدم زندگی تازه روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Batool
Batool
1 ماه قبل

رمان خیلی جذاب وقشنگیه اگه بشه هرشب پارتگذاری بشه یا یه روز درمیون خیلی عالی میشه

Batool
Batool
1 ماه قبل

ممنونم عزیزدلم رمان خیلی زیبا وجذابیه اگه میشه هرشب بزاری یا یه روز درمیون خیلی عالی میشه

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x