رمان دونی

رمان حورا پارت 110

💤«حـــــورا»💤

💫💫💫💫💫💫

 

 

به خانه که بازگشتیم، قباد نبود و لاله هم مشخصا عصبی بود، ظاهراً دعوا کرده بودند، من که میدانستم قباد چقدر طبع گرمی دارد و به محض تحریک شدن میبایست ارضا شود در غیر این صورت، اعصابش به هم میریخت!

 

شام را دور هم خوردیم و قباد اواسط شام بود که بازگشت، از چهره‌اش خستگی و بی حوصلگی فریاد میزد، نیشخندی در دل زدم، بیچاره از صبح تا حالا نیازش را نتوانسته بود رفع کند!

 

لاله به محض دیدن قباد به سمتش رفت و او را بوسید، نگاه پر حرص کیمیا را دیدم و بی اراده خندیدم.

خنده‌ی مزاحم توجه‌ها را به سمتم جلب کرد و مادرجان گفت:

 

_ به چی میخندی، بگو ما هم بخندیم!

 

لقمه‌ی دهانم را قورت دادم و درحالی که پارچ اب را برمیداشتم گفتم:

 

_ هیچ مادرجون یاد یه چیز قدیمی افتادم!

 

ابروهایش بالا رفت و قباد هم داخل شد:

 

_ خب این چیز قدیمی چیه، حوراجون؟

 

صدای پر از ناز لاله مثل سنباده‌ای روی مغزم بود، لبخندی تصنعی زدم:

 

_ یه چیزی بین من و دوستای دانشگاهم، دوران جالبی بود!

 

و نگاهی به قباد کردم، چشم ریز کرده بود و خیره نگاهم میکرد. رو گرفتم و دیگر کسی پیگیرش نشد، به محض تمام شدن غذا، مادرجان لاله را به قصد استراحت به اتاقش فرستاد و میگفت ماه‌های اخر بارداری سخت است!

 

ماه‌های اخر بارداری را مسلما منظورش ماه پنجم که نبود؟ زن پنج ماهه دردش چه بود را نمیدانم، صرفا میخواستند او را به چشم عزیز کنند!

 

وگرنه که زیاد دیده بودیم زن‌های بارداری که نظافت کامل خانه‌یشان را به عهده داشتند!

ناچار با کیمیا مشغول جمع کردن سفره و آشپزخانه شدیم.

 

میان کار هم هر از گاهی صحبت از اقایون میشد!

 

 

 

 

 

 

از وحید میگفت که گاهی شیطنت میکند و او نگران است، با این حال به او اطمینان دادم که تا نامزد هستند لذت دنیا را ببرند، هر دو به هم می‌آمدند، مشکل جدی‌ای هم نداشتند که دیگری از ان بی خبر باشد!

 

پس نگرانی‌های کیمیا چندان مهم نبود، اما نگرانی من این بود که چه تصمیمی بگیرم که اشتباه نباشد؟

لجبازی کنم؟ لاله را حرص دهم؟ ازارش دهم؟ به چه قیمتی، به قیمت غرورم؟

 

یا اینکه همین فرمان پیش بروم و هربار طور دیگر زور بشنوم، طور دیگر غرورم لگدمال شود و تحقیر شوم، و در هر صورت من ازار میدیدم!

 

من هرکار کنم آخرش این شود که رها شوم…

قباد را با دلبری به سمت خودم بکشم، لاله را حرص دهم، تن و بدنم را دوباره در اختیار مردی قرار دهم که من را یکبار پس زده است…

 

مردی که چندین سال به من عشق ورزید و با کم و کاستی هایم سر کرد، من را پس زد!

دلم میخواهد انتقام بگیرم، تلافی کنم، لجباز شوم…

 

اما چیزی درونم مانع میشود و نمیدانم به حرف دلم گوش دهم یا عقلم!

با اینکه حتی نمیدانم عقلم چه میگوید و قلبم چه!

 

بعد از تمام شدن کارها، کیمیا با زنگ تماسش به دنبال پایخ دادن رفت و من هم به اتاق برگشتم.

مشغول درس خواندن شدم و هر از گاهی هم سر در موبایل فرو میکردم.

 

مداد در دست مشغول تست زنی بودم که صدایی مثل افتادن چیزی از بیرون شنیدم. از جا برخواستم و به سمت در رفتم، صدای جر و بحث کمی هم میشنیدم. ابتدا خونسرد پوزخند زدم، که به یکباره صدای کوبش در امد.

 

از ترس در را رها کرده فاصله گرفتم، به سمت تختم رفتم و دوباره نشستم که تقه‌ی ارامی به در اتاق خورد، همه خواب بودن و اتاق من هم جز چراغ‌ مطالعه‌ی کوچکم نور دیگری نداشت، اما کنجکاوی مانع شد و گفتم:

 

_ بله؟

 

در به ارامی باز شد و کله‌ی کیمیا داخل شد، نفس راحتی کشیدم و دست روی قلبم گذاشتم:

 

_ ترسوندیم دختر، بیا تو ببینم…

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند

    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمی‌کنه… چون یه حس پدرانه به صدف

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوگار

    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب رو برام حَروم کرده…!   اون لعنتی از مَـن یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری

    خلاصه رمان :         دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی خودش رو با دوتا داداشش بهش نشون میده جوری که از زندگی عرش به فرش میرسه …. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از عشق برایم بگو pdf از baran_amad

  خلاصه رمان :   جلد دوم ( جلد اول یکبار نگاهم کن)       نقش ماکان تو این داستان پر رنگ تر باشه و یه جورایی ارشیا و ترنج کم کم می رن تو حاشیه و ماکان و چند شخصیت جدید وارد ماجرا می شن که کلی میشه گفت یجور عشق ماکان رو نشون میده! به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان سرد

    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام افتاده بود و انگار کسی با تمام قدرتش دستهایش را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

        خلاصه رمان :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش نمی دونست و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

22 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
nah
nah
11 ماه قبل

پارت کو؟

Viana
Viana
11 ماه قبل

ااین رمان و واقعا دوست دارم
توروخدا بره جلو

چشم به راه جین شی
چشم به راه جین شی
11 ماه قبل

میترسم آخرش نویسنده از شدت زیاد نوشتن فوت کنه
چشام خسته شد بس که زیاددد بود

♡ روا ♡
♡ روا ♡
11 ماه قبل

چقدر حرص میخورم آخه اینم شد دلارای دومی

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

میشه تارگت رو بذارین امروز

بانو
بانو
11 ماه قبل

ننه ندا چرا این رمان اینجوری کند پیش میره؟؟
تورو خدا جواب بدین آدم حرص میخوره ….نمیشه هر روز پارت بدین؟

بی نام
بی نام
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

خوب. بزن شتکش کن نمیشهه. لطفااا

زهرا
زهرا
11 ماه قبل

دوستان من قبلن یه رمانی تا نصفه خوندم ولی رومخمه میخوام دانلود کنم کامل بخونمش ولی اسمش رو یادم نمیاد خیلی هم قشنگ بود داستانش درمورد یه دختری بود که از نامزدش جداشده بود بعد دوست نامزدش بهش ابراز علاقه می‌کرد ولی دختره قبول نمیکرد به دوست نامزدش میگفت دایی چون نامزدش دایی صدا میکرده این دوستشو دختره هم خیلی با این دایی راحت بود مثل دایی واقعا قبولش داشت شما نمیدونید اسمش چیه

به تو چه😐
به تو چه😐
11 ماه قبل

و در اخر این دلم بود که مثل همیشه برنده شد 🤣😅

آدم معمولی
آدم معمولی
11 ماه قبل

نویسنده جونم یکم دیگه 🥺

lilo
lilo
11 ماه قبل

ماشالا چقدر نویسنذه زحمت میکشه😐😐

Nasrin
Nasrin
11 ماه قبل

باز هم بدون محتوا

لی لی
لی لی
11 ماه قبل

دریغ از یکم هیجان:/

ف.....ه
ف.....ه
11 ماه قبل

چقدیخ بود اه

باران
باران
11 ماه قبل

واقعا مسخره کردن دیگه

ladyshinnn
ladyshinnn
11 ماه قبل

روند داستان خیلی کند و حوصله سر بره مدام یسری چیزا تکرار میشه طرف صبح پا میشه سرکوفت و نیش و کنایه میشنوه ناهار میخوره سفره جمع میکنه بعدظهر میره بیرون دور دور شب هم که میاد خیانت شوهرش رو با لاله میبینه شب تا صبح درس میخونه و دوباره روز از نو روزی از نو… 😒ادمین جان لطف کنه اگه روزانه پارت بزاره خیلی بهتره وگرنه رمان جذابیت ش رو از دست داده واس مخاطبا

آرام
آرام
پاسخ به  neda
11 ماه قبل

این رمان vip داره؟؟

آرام
آرام
11 ماه قبل

دستت دردنکنه نویسنده عزیز
خیلی خسته شدی این چند خط رو نوشتی
خیلی پارت جذاب و پرمحتوایی بود این چند هفته ی اخیر خیلی از قلمت کار کشیدی ما هم که خودت میدونی صبرمون کمه پارت ها رو طولانی و پر محتوا مینویسی🙂
اووووف خسته شدیم بخدا از دست این رمان 😔

مایان
مایان
11 ماه قبل

واقعن توی هر پارت چه اتفاقی میوفته؟
معطل کردن مخاطب تاکی؟
اگه رمانت طولانیه و اینطوری
حداقل روزی یه پارت بزار ملت اینجا کنجکاون

دسته‌ها
22
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x