لباس را برداشتم و به ارامی تن کردم، رو به روی آینه ایستادم، برای بستن زیپش کمی سختم شد، اما بالاخره توانستم!
خیرهی خودم شدم و باز هم ان معاشقهها در مغزم چیده شد، تنها مردی که من را لمس کرده بود و عاشقانههایش را خرجم میکرد…
تنها مردی که کنارش ارام میشدم، کنارش همه چیز را تجربه کردم…
مگر گذشتهی من چه بود؟ جز یک سالن بلند و بزرگ، پر از تخت…
روزها خالی و شبها کودکانی در خواب!
اینکه پدر نباشد، مادر نباشد…
هیچکس نباشد برای محبت کردن، قطعا قباد همهی زندگی و خانوادهی من بود!
تنها کسی که همه چیز را با او اغاز کردم و همهی زندگیام شد…
مگر میشد دل کندن و فراموش کردن؟ تنها کسی بود که به من اهمیت داد، من را دوست داشت و کنارم ماند…
اینکه درون ان همه ادمی که در زندگیام فقط رهگذر بودند، او امد و ماند، چندین سال…
میشد؟
منی که یتیم بودم و در یتیمخانه بزرگ شدم، جز همبازیهای انجا هم کسی را نداشتم، جز همکلاسیها کسی نبود…
راحت نبود گذشتن از قباد…
مطمئنم حتی اگر دوباره به سمتم قدم برمیداشت، در آغوشش فرو میرفتم…
در آینه خیره شدم و دوباره خاطرات به ذهنم هجوم آورد…
خودم را همان عروسی میدیدم که با شادی میخندید و با فکر به شب عروسیاش گونههایش گلگون میشد از خجالت!
این روز ها را دیده بودم؟ ابدا…
حتی هنوز هم در جایی از پستوی ذهنم امیدوارم که کاش درست شود، کاش حقم را بگیرم…
چرخیدم و رو از خودم گرفتم، به ارامی دست به پشت کمر رساندم تا دوباره زیپ را باز کنم اما نمیشد…
قلبم درد میکرد، غمگین بودم و بغض ته گلویم لانه کرده بود!
عصبی هقی زدم و نوک انگشتم که به زیپ خورد، دستانم گرم شد…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 9
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
تو کل این رمان یا کیمیا با وحید سکس دارع یا حورا باز داره با این لباس ور میرع. چرا چیز جدیدی نبینم.😐
نویسنده عزیز وقتی کنار گذاشته میشی این خصلت طبیعی هست که از طرف متنفر میشی
چرا تو مخ تو نمیره اصرار به عاشقی داری
حورا کنار گذاشته شد تحقیر شد بعد میگی عاشقه ،این حماقته عشق نیست ،بفهم واقعی قلم بزن
چشم درد گرفتم چشام دیگه داره میسوزه وای چقدر بلند بود تعارف نکنیا کمترش کن چشام سوختتتت چقدر زیادند بوددد
خب درد لباس حورا به ما چه خاطرات حورا به ما چه اصلا میدونی رمان راجب چی بود اینو خودمونم میدونستم حورا بی کس کاره
چقدر محتواش خوب بود چقدر مفهوم داشت
عجب پر محتواست
عه وای 😍 باز یه پارت پر محتوای دیگه🥰🥰🥰🥰 نویسنده جون حس نمیکنی ده خط مینویسی زیادی مون بشه؟😍
بخدا راضی نیستیم انقدر زحمت میکشی مینویسی عسیسم😔🥰
خاک بر سرت حورا
واقعا اصلا حالا دلم میخواد این حورا رو بزور پرت کنن از این خونه بیرون آدم اینقد کنه و مضخرفف
از بس حورا احمقه. بعد از ۱۲۰قسمت هنوز خاطرات یتیم خانه رو میگه. ما واقعا مسخره شدیم. نظرمون هم که به یه طرف نویسنده
چقدر کم