با خداحافظی سریعی که از کیمیا کردم، سوار اژانس شده ادرس سالن کوچکی که برای عقد، خانوادهی وحید گرفته بودند را دادم.
چقدر لاله تلاش کرد که لباسم را ببیند، انگار به جانش بسته بودند که اگر لباس من را نبیند خواهد مرد!
چندین بار هم کیمیا را بهانه کرد که حداقل بگذار او ببیند اما، کیمیا با گفتن اینکه قبلا دیدهاست، زبانش را قیچی کرد!
در مقابل در تالار، کرایه را پرداخت کردم و همان لحظه کیمیا پیامک داد که لاله همراه قباد راهی شدند!
پس هنوز وقت داشتم…
نمیدانم چرا حتی داشتم اینگونه مثل جیمز باند پنهانی و نقشه چینی میکردم!
فقط دلم نمیخواست مراسم زهرمارم شود!
به اتاق عقد سر زدم، همهچیز آماده و کامل بود، مادر قباد را هم دیدم، همراه با مادر وحید داشتند بر روی کارگرها نظارت میکردند، تک و توک مهمانهای درجه یک میآمدند، که یکیشان مادر لاله بود!
به ساعت نگاهی انداختم، حالا بود که دیگر قباد و لاله هم برسند، به محض امدن وحید و کیمیا عقد به پا میشد و من نباید در اتاق عقد حضور مییافتم!
درست است که میگویند مطلقهها نباید باشند اما…
خرافاتی هم نیستم، ولی ترجیح دادم که نباشم! نمیدانم، به هر دلیلی که بود…
دوست نداشتم حرف و حدیثی شنیده شود، اینگونه خودم راحتتر بودم!
راه حیاط پشتی را از قبل میدانستم، به راه افتادم و کنار حوضچهای که بود نشستم، هوا سرد شده بود و مچ پای برهنهام زیر پالتو داشت یخ میبست!
دستانم را دور زانوهایم حلقه کردم و پایین پالتو را محکم دور پاهایم گرفتم، چانه روی زانو گذاشتم و پیامکی به کیمیا دادم:
«خوشبخت باشی مامانم، بلهی قشنگتو به بابایی دادی بهم پیامک بده»
لبخندی به متن ارسالی زدم، موبایل را کنار گذاشتم و به حوضچهی خشک شده خیره شدم، در زمستان ظاهرا پرش نمیکردند، زیادی سرد بود!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 231
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
بنظر تو اهمیت داره مردم آزاری برای این مردم آزار ها؟
واااای دارم لحظه شماری میکنم اون موقعی رو که قباد لباس حورا رو ببینهه 😃😃
چی میکنه ، شب میاد عوضشو در میاره دیگه عزیزم این مشتاق بودن نداره ، زن آینده ی علیرضا تو طرف کی هستی ؟؟؟ حق یا …(حتی ناحق هم نیست دیگه اون محقه)😂🤣🤣🤣
چجوری میتونه واسه کسی که بد بختش کرد آرزوی خوشبختی کنه ؟
هر چقدر هم بخشش و دل رحمی باشه نمیتونه ازش دل چرکین نباشه و اینجوری براش آرزوی خوشبختی کنه
رمانه دیگه تو چرا باور میکنی😂😂😂
نویسنده اش روانیه چص مثقال مینویسه انتظار داره دستاشم ببوسی
وای یعنی میشه اینبار دیگه دعوا نشه
نه ( بخاطر این دیدگاه هام بهم اخطار داده شد خیلی دیدگاه هام رو سریع مینویسم آرومتر ، الان برای اینکه آرومتر شه دارم این چرت و پرتا رو مینویسم)
محض اطلاع نویسندگان عزیز زنی که حامله باشه نمیتونه تا بعد به دنیا اومدن بچه اش عقد دائم کسی بشه
حالا نمیدونم اگه طرف پدر بچه باشه و عقد موقت بودا باشن ممکنه موضوع فرق کنه
من شنیدم حتی زنی که از راه نامشروع باردار بشه حتی بعد سقط بچه هم عده داره(دقیقا نمیدونم یه چیزایی شنیدم)
نمیفهمم چی میگی😂 درمورد کی میگی ، این رمان درمورد ۷۲۸۲۸۲۸۲۸۸ نفره
کاش هر چه زودتر برسه روزی که قباد به گوه خوردن بیفته
ای کاااش
تا اون موقع مامان من به آرزوش رسیده ، نه تنها کارشناسی ارشدمو گرفتم، شوهر کردم، شیشمین بچمم تو راهه . تو رو نمیدونم…