رمان دونی

 

 

 

 

 

 

پالتویم را کندم و کنار باقی وسایلم در کمدی که انجا بود، گذاشتم.

کیف مجلسی و کوچکم را، همراه با موبایلم به دست گرفته نفس عمیقی کشیدم، نگاه دیگری به آینه انداختم و با دیدن خوب بودن همه چیز، لبخند به لب، راهی بیرون شدم.

 

راهروی رختکن طوری بود، که چند پله رو به پایین میخورد و سپس میتوانست برای مهمان‌ها جلب توجه کند!

علاقه‌ای به اینکه کسی خیره‌ام شود نداشتم، دروغ چرا کمی استرس داشتم، استرس و نگرانی بابت عدم اطلاع از برخورد احتمالی قباد!

 

چند زنی که از کنارم گذشتند، با چشمان برق زده خیره‌ام بودند و خوب میدانستم دقیقا به چه فکر میکنند، اینکه این همه زیبایی را امشب روی هوا خواهند زد!

_ زن اول قباد کاشفیه، موندم چطوری دلش اومد سر همچین زن خوشگلی هوو بیاره!

 

پوزخند کمرنگی از پچ پچی که به گوش دوستش رساند روی لبم نشست، اعتماد بنفس داد، کاری کرد که سر بالا بگیرن و بدون استرس با قدم‌های محکم راهی سالن شوم، و به لطف پاشنه‌های بلندم و صدای ملایم موزیک، صدای پایم در سالن اکو شد.

 

لحظه‌ای افراد نزدیکتر برگشتند و خیره‌ام شدند، باز هم ترس در دلم نشست، یک حس هیجان بود!

چیزی که برای بار اول تجربه میکردم، حس خوب و بد با هم، یک نگرانی اما پر از هیجان و حس خوب…

 

چیزی که انگار میگفت، یکبار هم که شده خودم تصمیم گرفتم!

خودم خواستم، خودم انجام دادم…

به خواسته و نظر کسی متکی نبودم…

لباس را خودم انتخاب کردم، خودم پوشیدم، خودم به نمایش دادم، کسی نظر نداد، کسی نگفت انجام بده، یا نده!

 

و این تصمیم گیری، هرچند کوچک، به من نوعی، به من زن! نشان داد که مستقل بودن، هرچقدر هم کم…حس خوشایندیست!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 203

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شهر بازي
رمان شهر بازي

  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا

  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را درک میکنی و من چه دیر فهمیدم زندگی تازه روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهمان زندگی
دانلود رمان مهمان زندگی به صورت pdf کامل از فرشته ملک زاده

        خلاصه رمان مهمان زندگی :     سایه دختری مهربان و جذاب پر از غرور و لجبازی است . وجودش سرشار از عشق به خانواده است ، خانواده ای که ناخواسته با یک تصمیم اشتباه در گذشته همه آینده او را دستخوش تغییر میکنند….. پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی

  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

17 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Esfp99
Esfp99
7 ماه قبل

وفهمیدیم تو چقدر زیبایی

Esfp99
Esfp99
7 ماه قبل

خیلی چرت بود
همش رو دو تا جمله خلاصه میشد من مستقل شدم من از کسی نظر نخواستم و……..

باشه فهمیدیم تو مستقل شدی

Zizi
Zizi
7 ماه قبل

کم کم ۲۰ پارت داری از لباس میگی
بس کن دیگه 😐

خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

چرا از وقتی لاله اومده تو زندگی قباد از دید قباد داستان پیش نمیره اصلا
فاطمه خانم میشه سال بد و قایم موشک رو هم بذاری

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
7 ماه قبل

ممنون

fatemenura
fatemenura
7 ماه قبل

گی بوره این رمان دله با این پارت هاش
دیگه نمیخونمش

آخرین ویرایش 7 ماه قبل توسط fatemenura
Bahareh
Bahareh
7 ماه قبل

ای بابا چرا قفلی زدی رو لباس بابا بکش بیرون فهمیدیم چه لباس خفنی پوشيده حورا دیگه اینقدرام نمیخواد روش تاکید کنی. این چهار تا دونه خطم اسمش پارت نیست بیشتر شبیه پیامک بود تا پارت.
کاش این رمان و اشتراکی میکردی ادمین به جای آواکادو و هامین 🤣🤣

آخرین ویرایش 7 ماه قبل توسط Bahareh afsar
fatemenura
fatemenura
پاسخ به  Bahareh
7 ماه قبل

👍👍👍👍👍😂😂

روا
روا
پاسخ به  Bahareh
7 ماه قبل

میخواهد بگه منم لباس دارم میبینییییییی

...
...
7 ماه قبل

واییییییییییی ازدستت نویسنده
پارت آینده مسیری که از پله میره پایین و بقیه نگاش میکنن
پارت بعدترش قباد سرشو بلند میکنه
پارتی خیلی بعدش قباد عصبی میشه و…

البته اگه بشه به اینا پارت گفت:/

رهگذر
رهگذر
7 ماه قبل

خیلی کم بود

ریحان
ریحان
7 ماه قبل

مردشور خودت لباست ببره اههههه
ول کنم نیست

حنا
حنا
7 ماه قبل

وااااای
چقدرررررر طولانی
آخه فلان فلان شدههههههه این پارتهههههخهخ احمقققققق۳ق

روا
روا
7 ماه قبل

چی بگم قسمت بدم ازت خواهش کنم به خدا هیچی ازت نمی‌خواهیم فقط به عنوان یه نویسنده درست پارت بده لطفا درست پارت بده درسته الان حدودا داری یه روز در میون پارت میدی ولی این یه روز در میونت هیچی جلو نمی‌بره چون واقعا سر هم ۵ خط هم نمینویسی همش هم خاطرات ذهنی حورا یکم از قباد بگو

روا
روا
7 ماه قبل

واییییییی به این چصی میگن پارت ؟

دسته‌ها
17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x