رمان حورا پارت 155 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

_ حورا اینجا میمونه، شما برید!

 

کیمیا با نگرانی نیم نگاهی به پشت سرم انداخت و لب گزید، جرعت به خودم دادم و چرخیدم، به دستش که داشت مچ دستم را برای فشار ندادن کنترل میکرد خیره شدم:

 

_ من پیش کیمیا باشم راحت‌ترم!

 

فشاری که به دستم آورد اخم به چهره‌ام نشاند:

_ تو هم پیش من باشی من راحت‌ترم…

 

لحن و صدایش عصبی نبود، اما ان دستی که میلرزید و سعی داشت کنترلش کند چیز دیگری می‌گفت، حرفش جا برای تعجب داشت، راحت‌تر است، که من کنارش باشم…

ان هم جلوی لاله و مادرش…

 

بی اراده نگاهم به انها برگشت، خاله‌اش داشت با حالتی نیم‌خیز، خشمگین نگاهم میکرد، وقتی نگاهم به خودش را دید سریع به حرف امد:

 

_ ولش کن پسرم، قربون قدت بشم…بذار بره پیش کیمیا، بیا اینجا پیش زن و بچه‌ت…لاله دخترم ویار کیوی کرده!

 

پوزخند کمرنگی زدم و به لاله خیره شدم، دستانش میلرزید و چشمانش پر از نفرت بود، اما ان لبخند کج روی صورتش برایم گیج کننده بود:

 

_ ولم کن…

 

دستم را با ملایمت کشید و بی توجه به نگاه بقیه، صندلی کناری را عقب کشید:

_ بشین…

 

چهره‌اش، باید میدیدم، کنجکاوی داشت جانم را در میکرد…

این لحن ارام و بدون عصبانیت و طغیان، گیجم کرده بود.

سر بالا کشیدم و خیره‌اش شدم، اخم کمرنگی به صورت داشت، اما عصبی به نظر نمیرسید…

 

چشم ریز کردم، چرا رفتارهایشان عجیب بود؟

 

 

 

 

 

 

دستم را کمی فشرد، انگار که بخواهد حواسم را جمع کند:

_ بشین…

 

نگاه از صورتش گرفتم و به سمت کیمیا برگشتم، داشت نگران به دست اسیر من نگاه میکرد:

_ برید شما، تنها باشید خوشگل‌ترید!

 

کیمیا لبخندی زد و وحید که انگار چیزی میدانست، دستش را گرفت و به سمت جایگاه خودشان رفتند، یک تخت کوچک با مخمل قرمز، با تزیینات مخصوصش، مناسب عروس و داماد!

 

نگاهم به قباد برگشت، دیگر به صورتش نگاه نکردم، همان یکبار کافی بود!

دست زیر دامن کوتاه لباسم کشیده و نشستم، پا روی پا انداختم و قباد هم کنارم جا گرفت، لاله روبه‌رویمان بود، کنار مادرش…

 

و صندلی‌ای که من رویش نشسته بودم هم، خالی مانده بود!

چیزی که آشکارا فریاد میزد، که باید جای قباد میبود!

 

جوانتر‌ها مشغول رقصیدن بودند، نکه من پیر باشم…

اما منظورم از جوانتر، مجردهای فامیل بود که هر دقیقه با دختر پسری دیگر مشغول رقصیدن میشدند، اهنگ اوج گرفته و شاد شده بود، دیگر رقصیدن که چه بگویم، به در جا زدن بدل شده بود!

 

_ نمیخوای توضیحی بدی؟

 

از صدایش کنار گوشم، در ان فاصله‌ی نزدیک، استرس را به تک تک سلول‌های تنم منتقل کرد، یخ زدن دستانم را سعی کردم با پنهان کردنشان زیر کیف کوچکم مخفی کنم:

 

_ چه توضیحی؟

 

بدون اینکه به سمتش برگردم، پرسیدم!

و او دست زیر لبه‌ی صندلی انداخت و با فشاری من را به خود نزدیک‌تر کرد، شوکه به سمتش برگشته غریدم:

 

_ چیکار میکنی؟

 

نگاهش روی یقه‌ام چرخید و سپس به پاهایم خیره شد:

_ حورا خیلی دارم سعی میکنم اروم باشم…

 

پوزخندی زدم:

_ چرا؟ چون تو جو مهمونی زشته منو از گیسام بکشی و کتک بزنی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 277

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلا pdf از خاطره خزایی

  خلاصه رمان:       طلا دکتر معروف و پولداری که دلش گیر لات محل پایین شهری میشه… مردی با غیرت و پهلوون که حساسیتش زبون زد همه اس و سرکشی های طلا…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 1.5 / 5. شمارش آرا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد اول pdf از پریا

  خلاصه رمان :     داستان در مورد شاهین و نفس هستش که دختر عمو و پسر عمو اند. شاهین توی ساواک کار می کنه و دیوانه وار عاشق نفسه ولی نفس دوسش نداره و دلش گیر کس دیگست.. داستان روایت عاشقی کردن و پس زدن نفسه.. و طبق معمول شاهینی که کوتاه نمیاد.     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی

  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ
دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا

  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی جانم حک‌ کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی

  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی مخفیانه‌ی من و اون شدن مجبور شدم برم انگلیس. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
روا
روا
10 ماه قبل

دهنت راست میگیا بنظرم این کلا زنگا انشا نگارش خواب بوده

روا
روا
10 ماه قبل

اینقدری که به لباس حورا توجه میکنه به خود حورا توجه نمیکنه که اگه میکرد این وضع الانمون نبود

لباس حورا که نویسنده روش کراشه
لباس حورا که نویسنده روش کراشه
10 ماه قبل

و اینکه متوجه نمیشم نویسنده های خانوم چرا انقد سعی دارن هم جنس خودشون رو ضعیف و بی پناه نشون بدن؟ به خدا قسم رمان اینطور جذاب نمیشه بعد از هزار سال تازه نویسنده می‌فهمه که رمانش گ.ه میشه و بهتره شخصیت اصلی قوی باشه ههه.

لباس حورا که نویسنده روش کراشه
لباس حورا که نویسنده روش کراشه
10 ماه قبل

دهنت 🤣 👐🏻 وییی حق گفتیا!!
هیچوقت مود این نویسنده رو نفهمیدم و نمی فهمم پارتای کوتاه و نامرتبط ، رمانی که اگر نویسنده‌اش شعور حالیش بود بیشتر طرفدار داشت کاش انقد تِر نمی‌زد توش که ب مرور همچی یادش بره و گاف بده🙄

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط Aneyeta
رهگذر
رهگذر
10 ماه قبل

خوبه که شخصیت حورا رو داری قوی ومستقل میکنی
خوبه که حورا نگفت وقتی زیر گوشم ازم دلیل میخواست دلتنگ این نزدیکی بودم نگفت دلتنگ صداش بودم

حورا
حورا
10 ماه قبل

این آرامش قبل طوفانه دقیقا خدامیدونه چه بلایی سرش میاره بعد عروسی
چرا انقدر پارتا کوتاهن دیر که میفرستی حداقل بلندترشون کن

خسته
خسته
10 ماه قبل

این مردک هیز فقط با دیدن زنهاش که لخت و پتی باشن آروم و نرم میشه دست و دلش میلرزه هوش از کله پوکش میپره. دردش همینه انگار که سیرمونی نداره

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x