چشم ریز کردم:
_ خیلی ممنون، اما…به جا نیاوردم؟
سکوت دوباره پشت خط برقرار شد، چه میکرد؟ میخواست استخاره بگیرد؟ مسخره کرده بود؟
_ خانوم؟ شما کی هستید؟
با شنیدن بوق ممتد اخم کردم، باز هم قطع کرده بود، گیج به صفحهی موبایل و شماره تماس خیره شدم، مسخره کرده بود انگار، بیکار!
موبایل را کنار انداختم و دوباره روی تخت لم دادم، اصلا حس اینکه به کسی فکر کنم را نداشتم اما…
این وضعیت فکر کردن میخواست!
من باردار بودم، باردار بودم و واقعا، چه میکردم؟
باز هم همان افکار، کلافه بالش را برداشتم و روی صورتم کوبیدم و سعی کردم بخوابم، تقریبا موفق هم شدم!
صبح با حس بهم خوردن معدهام از خواب پریدم، دست خودم نبود و هر آن انتظار داشتم هرچه در معدهام است را بیرون بریزم.
از جا پریده سریع به سمت توالت رفتم، عق زدم، تف کردم، هرچیزی که در معدهام بود؟ تمامش زرداب و مایع معده بود!
معدهی خالی که بهم بخورد چیست؟ عالیست…
همانجا به دیوار تکیه دادم، که دستگیرهی توالت بالا پایین شد، چشم ریز کرده خیرهاش شدم، اصلا ساعت چند بود؟
_ کسی اون توعه؟
صدای قباد بود، وحشت زده از جا پریدم و دست و صورتم را شستم:
_ حورا؟ تویی؟ خوبی؟
نفس عمیقی کشیدم، صورتم را خشک کردم و در را باز کردم، با بالاتنهی برهنه مقابلم بود و گیج و خیره نگاهم میکرد:
_ برو اونور راهو بستی!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 247
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
قبلا هر پارت درس خوندنو دستشویی رفتن حورا بود الان یبار استفراغ حورا رفتن به توالت یه پارت میشه
یه هزارم ثانیه هم نشد که این پارتو خوندم😑😑
کل پارت: رفتم توالت بالا آوردم ،قباد اومد .
خیلییییییی مفید بود خیلی
اندازه پارت:چص مثقال
وضعیت و روند رمان:اتفاق خاصی و هیجانی نیفتاده و بیخود
احترام نویسنده ب خواننده ها:صفر
نمیدونم چرا ادامه میدم این رمانو و هربار چک میکنم پارتای جدیدو در صورتی ک هیچ احترامی از قبال نویسنده نمیبینم
نویسنده جان مهم ترین اصل اینه ک به خواننده های رمانت احترام بزاری چون همین خواننده هان ک ارزش میدن ب رمانت
اصل یک داستان و رمان اینه ک سرتاسر هیجان باشه و هربار ی موضوع برای ترغیب خواننده ب ادامه ما نیومدیم ک خابیدن حورا و دسشویی رفتن حورای داستان رو بخونیم که درسته ک نوشتن و بیان کردن یکسری چیز ها باعث زیباتر شدن رمان میشن ولی نه تکرار مکرر این یکسری ها نه برای شمایی که پارت هاتون سر جمع پنج خط هم نمیشه
پس لطفن ی فکری به حال رمانت بکن چون مخاطب هاتو از دست میدی با این روند…
خاک تو سر ما که این رمانو میخونیمش و ایقد پیگیرشیم
قبادم که همش لخته!
خب این که حورا میره دستشویی یا میخوابه برای ما واقعا مهم نیست!!
نویسنده نمیخواد بفهمه؟!
خب تکلیف اون فردی که پشت خط بود رو مشخص کن لازم نکرده برای کش دادن رمان هر پارت بنویسی حورا تا لنگه ظهر خوابید
حورا درس خواند
حورا دستشویی رفت
کیمیا آمد و با ذوق از بارداری و شوهر خوبش تعریف کرد
بسهههههه
حداقل پارت کوتاه میدی بی محتوا ندهههه
برو سر اصل مطلب!
اگر میخواد فرار کنه زوتر
اگر میخواد بگه زودتر
فقط زووود
قباد با بالاتنه برهنه از بغل لاله بلند شد که حال حورا رو بپرسه ؟
قباد داره به شعور حورا توهین میکنه یا واقعا همینقدر حیوون و پست شده
نویسنده جان مجبور نیستی وقتی وقتت پره رمانت رو منتشر کنی. بشین سر فرصت رمانت رو کامل کن و بعد بذار یا فایلش رو پخش کن. من خودم یه نویسندهام الان رمان جدیدی که دارم مینویسم سی پارته اما گفتم تمومش کنم بذارم تا هم با فراق باز بدون عجله کار قشنگی بدم بیرون و هم شرمنده خواننده نشم
میخونم ،،چیکار کنم دیگه مجبورم خوابیدنای حورا رو تحمل کنم 🥲
ن بخدا نمی دونم
پارت بعدی
گفتم برو راهو بستی
قباد مات و مبهوت این حورا رو نگاه کرد
دیگه با دیدنش قلبم نمیزد بلکه حالم بهم میخورد
نویسنده هم که مارو اسکول گیر آورده
یه چسه پارت میزاره میره هفته بعد میاد یه پارت مسخره دیگه بابا همه رمان ها توی این سایت پارت که میزارن طولانی تر میزارن فقط
این رمانه که پارتهایکوتاهمیزاره
وهمش هم کم محتوا تادیروز یارو عشق بچه
بود الان از بچه بدش اومده بعدش میخواست کنکور هنر بده حالا میخواد کنکور انسانی بده
این رمان پره سوتی هست که نویسنده فکر میکنه مخاطب شعور و سواد نداره
پارتای اول اسم هارو هم یادش میرفت 🤣
آره اینو یادم رفت بگم 😂😂
این نویسنده ام راه دلارای و ادامه میده