سری تکان دادم و به سمت اجاق گاز رفتم.
یک لیوان اب را در تابهی کوچک ریختم و روی گاز گذاشتم تا به جوش بیاید، رب را هم برداشتم و منتظر ماندم:
_ برای منم میذاری؟
تیز به سمتش برگشتم، کت و شلوار پوشیده آمادهی رفتن به سر کار بود، بینی چین دادم:
_ نهخیر!
شوکه نگاهم کرد، دوباره به اب خیره شدم، داشت به جوش میامد، رب را برداشتم و یک قاشق در آب انداختم تا کمی رنگ بگیرد، فلفل سیاه و کمی زرچوبه هم فراموش نکردم:
_ حورا چیکار میکنی؟ نودلو ادویه میزنن مگه؟
اخم کردم، نزدیک میشد و بویش اذیتم میکرد، کاش دور شود…
_ من میخورم نه تو چیکارم داری؟ برو عقب!
گیج قدمی به عقب برداشت، همانطور خیره و ساکن نگاهم میکرد و من هم کار خودم را میکردم.
نودل را از بسته بیرون کشیده در اب مزهدار شده گذاشتم، منتظر ماندم نرم شود:
_ حورا مطمئنی خوبی؟ اصلا چرا الان بیدار شدی؟
کلافه دست زیر چانهام زدم و بی جواب دادن، به نودلم خیره شدم، چرا نرم نمیشد؟
_ گشنمه واسه منم یه چیزی بیار!
عاقل اندرسفیه از گوشهی چشمم نگاهش کردم، کلافه سری تکان داد و خودش به سمت یخچال رفت. من هم باز به نودلم خیره شدم. معدهام بدجور بیتابی میکرد، غلط نکنم از علائم بارداری بود!
کلا یک ماهش است و اینگونه ازارم میدهد؟ وای به حال وقتی که ویارهایم شروع شود!
چه میکردم؟ اصلا کسی میتوانست به ویارهایم برسد؟ قباد، نمیرسد؟
نه، نمیخواهم بداند…لیاقت ندارد، نباید بفهمد!
چه میکردم پس؟ اگر به کیمیا میگفتم؟ کمک میکرد؟ میشد اعتماد کرد به او؟ نکند به قباد بگوید؟ اخر همیشه ذوق داشت بچهی قباد را ببیـ…
_ نسوزونش حورا!
شوکه به نودل خیره شدم، آبش تمام شده بود و داشت به تابه میچسبید، سریع خاموشش کردم و بعد از زدن ادویهی خودش، هم زدم، بدک نبود!
در ظرفی خالی کردم و پشت میز نشستم:
_ جایی میخوای بری؟
سر بالا انداختم و اولین چنگال را در دهان گذاشتم، داغ بود اما میارزید:
_ یواش، حورا چته تو؟
چرا اصلا چشمم او را نمیدید؟ انگار فقط غذا را میخواستم…اشتها پیدا کرده بودم:
_ حورا؟
کلافه با دهان پر نگاهش کردم:
_ هااا؟ ولم کن بذار بخورم دیگه!
چشمانش داشت از حدقه بیرون میزد، لقمهای که گرفته بود را در دست گرفت و سوییچش را از روی کانتر برداشت:
_ من میرم، چیزی نمیخوای؟
دوباره سر بالا انداختم و چنگال دیگری به دهان بردم، آخر با این رفتارها سر خودم را به باد میدادم!
صبحانهام را با لذت خوردم، تمام که شد به اتاق برگشتم و طبق برنامهی این روزهایم مشغول درس خواندن شدم اما هر خط را چندین بار میخواندم تا بتوانم افکارم را از بارداری مزخرف و بدموقعم منحرف کنم!
نزدیکهای ظهر بود که دیگر نتوانستم ادامه دهم، موبایلم را برداشتم و سریع به کیمیا زنگ زدم، انگار در لحظه تصمیم گرفته باشم!
وقتی اطلاع دادم که به خانهی ما بیاید، مخالفت کرد و گفت کار دارد، و من به پیششان بروم، خانهیشان را فقط یکبار بعد از عروسی رفتم، جای نقلی و قشنگی بود، وقتی مطمئن شدم که وحید خانه نیست، قبول کردم که بروم…
باید زودتر بگویم، روی سینهام سنگینی میکرد، باید به یکی میگفتم، فکر کنم این هم از علائم بارداری باشد!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 248
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
منتظران پارت مثقالی حورا😳😳🥱🥱🥱🥱
وای دلم میخواد بدونم چیکار میکنه بالاخره تورو خدا پارت جدید بزار
با اینکه هر بار سر این رمان حرص میخورم و اعصابم بهم میریزه ولی بازم دارم می خونم می خوام ببینم بالاخره چه غلطی میکنه حورا میره میمونه 😤
نمیخوای پارت جدید رو بفرستی
واقعا شخصیت مبهم داره حورا
ثبات نداره
نمیدونه چی میخواد ،البته نویسنده عزیز هم لنگه حورا هستش
الان باور کنید حورا اگه شیر و نارگیل بخوره اسهالی شه یا گوز در کنه میگه علائم بارداریه🗿 پفیوز دیه همه چی رو گردن بارداری ننداز که
به طرز عجیبی شخصیت های این رمان نچسب و حال به هم زنن مخصوصا حورا که اگه اینجا بود دونه دونه موهاشو میکندم تا یکم از حرصم خالی شه
قشنگم یه حس اینکه* من الان دیگه خیلی دانام و کسی از من فهیم تر تو دنیا وجود نداره*از رفتارای حورا دیده میشه که فک میکنه عالی داره پیش میره در حالیکه همش در حال گند زدنه خاک بر سر
متاسفانه فک میکنه یه عنی شده ولی هیچ عنی نشده…!
تا درودی دیگر بدرود/:
ی جوری عادی زندگی میکنه ک انگار ن انگار اگه میخوای نگهش داری باید ب قباد بگی ک بعدش انگ خیانت نزنن بت ک اگه بچه قباد بود چرا نگفتی تو ک ارزوشو داشتی و فلان
اگرم میخوای سقطش کنی سریع تر ک این بچه قلبش تشکیل نشده باشه خودتم اونقدر بش وابسته نباشی
رمان حورا با اختلاف افتضاح ترین کاراکتر زنو داره اون از خواستگاری رفتنش واسه قباد اینم از این
اینقدر قصه این رمان و خوردم انگار قباد شوهر منو لاله هوومه یا برو یا بساز جز اینا نیست یا قوی باش یا ضعیف باش با شکم جلو اومدت میخوای چ کنی؟فک کردی قباد با این زورگوییاش میذاره بری دانشگاه؟اونموقعی ک باری رو دوشت نبود نمیذاشت الان ک …
آخه مشکل اینجاست حورا اصلاً نمیخواد از حاشیه امنیت دورش بیاد بیرون😂 به همین قفس و خفت خوردن راضیه. این افکارش هم فقط مای خواننده رو از اول پارت درگیر کرده وگرنه همونی بود که بود.
ثبات نداره و بلاتکلیفه نمیدونه چی میخواد و باید برای چی بجنگه فقط میدونه که قباد بَده اگه بده ولش کن و برو
حتی اگه قراره بری تو خیابون زندگی کنه هیچکس بدتر از قباد و تجاوزش بهش نیست و کسیم قرار نیس با زبونش هی تیر پرت کنه ب حورا
مگه قراره همیشه وضعیتت همین بمونه؟برو ی کار شبانه روزی پیدا کن برا خودت شاید ب اون اسونی ک من میگم نباشه ولی ب سختی ک حورا فکر میکنه هم نیست و حتی اگر باشه میارزه
خیلی مسخرست کسی که پا به پا دنبال بچه بود حالا که به آرزوش رسیده داره بخاطر یکی دیگه لگد میزنه به بختش
چه مسخره
انگار نه انگار چند سال آرزوی بچه داشت
بیرون روی پیدا کرده بودم فکر کنم از علائم بارداری باشد
حالا همچی از علائم بارداریه/:
دقیقا😂
ای کاش هر کاری که می کنه فقط جوری باشه که قباد بسوزه یکم دلمون خنک شه 😈😈😈