کمی دیگر دقت کرد:
_ یعنی چی این خانوم دکتر؟ ممکنه بچه ناقص شه؟
لبخندی زد:
_ نه، یعنی هنوز زوده برای تصمیم راجع به این موضوع، باید ازمایشات و مراحل غربالگری رو پیش ببری ببینیم چی میشه، اما دارم میگم که، بخاطر ضعفی که بدنت داره، خصوصا بعد از جراحی سختی که داشتی…ممکنه بارداری سختی باشه، باید خیلی رعایت کنی!
دستمالی به دستم داد:
_ شکمتو تمیز کن، تا نتیجه سونو رو بگیرم برات!
دستمال را به ژلی که روی شکمم بود کشیدم:
_ خب، چی میشه؟ یعنی…چطوری باید مراقب باشم؟
مشغول کارش بود، دستیارش هم یاریاش میکرد:
_ چیزای سنگین برنداری، بدو بدو نکنی، زیاد سر پا نمونی، زیاد بیداری نکشی و به خودت خستگی ندی، غذا و تغذیهت کامل و مفید باشه، چربی و قند زیاد مصرف نکنی، همه اینا واسه هر زن بارداری ضروریه، اما برای تو شدیدتره!
سری به تایید تکان دادم، غم بارداری که هیچ، حالا غم مشکلاتش هم به دلم افتاد.
پاکت سونو را گرفته بعد از تشکر و سفارشات لازم بیرون زدم، راهی مطب دکتر شدم، پیاده میرفتم، چون چند خیابان بیشتر فاصله نبود!
دستم را روی شکمم حلقه کردم، اواسط راه حرفهای دکتر در سرم پیچید، نباید زیاد سر پا میماندم، نباید خسته میشدم، نباید بدو بدو میکردم…
لحظهای وسط پیادهرو متوقف شدم، حتی حالا هم داشتم نقض میکردم، اگر اینگونه مدام فراموش میکردم، آسیب میدید؟
غم دنیا داشت روی دلم سنگینی میکرد، چه کار میکردم؟ کجا میرفتم که خوراک سالم داشته باشم؟ محیطی راحت و به دور از کار؟ اصلا چند ماه دیگر کنکور بود؟
بغض که بر دلم نشست دید چشمانم هم تار شد، انگار دل نازک هم شده بودم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 221
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
حورا از اول رمان دم دقیقه تا یه چیزی میشه میزنه زیر گریه یکم قوی باش
آقا پارت گذاری هاتون خیلی کم و کوتاهه
درسته منظم شده ولی جدا خیلی کم نیس؟