تاکسی گرفتم، هرچند مسیر کوتاهی بود، اما پیاده میشد گفت بیست دقیقه راه بود، نمیدانم یعنی، زیاده روی بود رفتارم؟ داشتم سخت میگرفتم؟
هرچه که بود حساسیتی عجیب پیدا کردم، حرفهای دکتر سونوگرافی مدام در سرم تکرار میشد و گوشزد میکرد، سالها دلم بچه خواست، دکتر رفتم، امدم، درگیری داشتم و چه دعواها که از سر نگذراندم…
فقط برای داشتن یک کودک، از خودم، برای خودم…
حالا که داشتمش، نباید مواظبش میبودم؟ نباید دقت میکردم؟ چرا…حقم بود، باید میچسبیدمش، نمیگذاشتم ذرهای اذیت شود! سپر بلایش میشدم، جان میدادم برایش، حتی برای مامان گفتنش هم فدایش میشدم…
وارد مطب شدم، منشی با دیدنم سریع من را شناخت، نتیجه ازمایش و سونو را دستش دادم و گفتم:
_ میشه به دکتر نشون بدی؟ ضروریه!
سری تکان داد، از این قبیل مسائل زیاد پیش میآمد، برای همین بین مریضها اکثرا عدهای هم داخل میفرستادند، کسانی مثل من، با شرایط خاص!
_ بشین این یکی بیاد بیرون بعد تو برو تو!
سری تکان دادم و روی نزدیکترین صندلی نشستم، شلوغ نبود، برای همین هم با خیال راحت سر به دستم تکیه دادم و سعی کردم برای چند دقیقه هم که شده ارام باشم و بی قراری را کنار بگذارم…
و قضیه اینجا بود، دکتر نمیدانست باردار هم شدهام، اگر میدانست قطعا برایم روند بارداری را نوبت دهی میکرد و من اگر میخواستم دور شوم و بروم، چطور به دکترم میرسیدم؟ چطور ازمایشات و سونوگرافیهارا انجام میدادم؟
اصلا کیمیا جایی پیدا میکند؟ وحید به قباد نگوید؟ خدایا، واقعا نگوید؟
باز هم افکار منفی در مغزم چیده شدند، انگار این مشکلات تمامی نداشتند!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 189
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
بیشتر شبیه انشاست تا رمان
من بودم
وحید به قباد نگویید
قباد نفهمد
آیا به کیمیا بگویم
دکتر چه میگوید
نکند خطر ناک باشد
تو که داری زحمت میکشی و مینویسی همه اش هم تکراری حداقل دوسه خط بیشتر بنویس نیاز به فکر کردن زیادی هم نداری چون تو پارا ت های قبلش نوشتی و تکرار میکنی
والا از کیه که می خواد بره و نمیره درس میخونه ولی خودشم نمیدونه چی یه بار هنر یه بار وکالت باردار شده ولی یه بار می خواد سقط کنه و یه بار میگه تا پای جان ازش مراقبت میکنم به خدا هم خود حورا گیج شده با این نویسندگیت هم خودت هم ما
همش نگرانیای الکی حورا تو همه ی پارتا رو میگه😑
رمان نیست که مزخرفات و چرت و پرتهای توی ذهن حوراست بدترین رمان سایته اصلا پیش نمیره یکنواخت و کسل کننده بدون هیچ هیجانی.
واقعا دیگه کلافه شدم چرا انقدر این لامصبو کش میدی بابا بخدا من خودم نویسنده ام خودم رمان نوشته بودم دیگه تو ۱۰۰ پارت تمومش کردم.
۲۰۰ پارت دادی همشم با موضوع تکراری تروخدا تمومش کن
باز یه مشت چرت و پرت😡