لبهایم را با زبان خیس کردم، باید میگفتم که راه چارهای مقابلم بگذارد:
_ خانم دکتر، ممکنه نتونم جلسات رو مرتب بیام!
متعجب نگاهم کرد:
_ یعنی چی؟ پس میخوای چیکار کنی؟
شانه بالا انداختم:
_ قراره یه مدت از خونه دور بشم، نمیخوام تو جو متشنج خونه بمونم، در جریان زندگیم هستید…برای همین معلوم نیست کجا برم، اگه راهم نزدیک باشه، میام مرتب اما اگه دور باشم، باید یه کاری انجام بدم، چمیدونم…باید یه جوری این جلسات رو جبران کنم؟
سری به تایید تکان داد و مشغول ادامهی نوشتنش شد:
_ اره، نگران نباش یه کاریش میکنیم، فقط سعی کن تنها نمونی، تو این شرایط بهتره یکی باشه که کمکت کنه، نباید زیاد خسته شی و سر پا بمونی، یعنی بهتره جز کارای شخصی کار دیگهای انجام ندی!
با نفس عمیقی که شنیدم، حرفش را هم تایید کردم، لبخند زدم و او در پایان نسخه را به سمتم گرفت:
_ داروهاتو تهیه کن، این آدرس هم بگیر، هرموقع نتونستی مراجعه کنی هم به منشی خبر بده، هم به این ادرس ایمیل بده که برات توضیح بدم چیکار کنی.
لبخندی پر از حزن زدم:
_ ممنون دکتر، کاش میشد جبران کنم، خیلی در حقم لطف داشتین!
از جا برخاست و به سمتم امد، نسخه را گرفتم و ادرسش که گفت هم روی کارت ویزیتش بود، برداشتم:
_ وظیفهی خودم میدونم که روند مراجعه کنندههام رو به درستی پیش ببرم، تو هم یکی مثل بقیهشون، هیچ فرقی برام ندارین، بی خبرم نذار…
دست دادیم و من بیرون زدم، نفسی عمیق کشیدم…آسوده شده بودم انگار، با اینکه میدانم سختیها تازه شروع میشدند!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 207
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نویسنده جان چرا انقدر کوتاه
میشه لطفا بیشتر بنویسی حداقل یه چند خط بیشتر بنویس به ما هم حق بده دیگه با شوق ذوق میایم پارت بخونیم با ۳ ۴ خط که تو صدم ثانیه تموم میشه مواجه میشیم
لازمه بگیم خیلی کمه یا نمی خواد؟؟؟🙄🤔🤔🤬🤬
انتظار داری اسم اینو پارت بزاریم؟
ما ب این چص پارتم نمیگیم بمولا/:
ببخشید نویسنده جون همین رمان دروز یک بار بزار ولی بیشتر بزار تا شروع میشه تمام میشه