راوی
نامه در دستش بود، روی تختی نشسته بود که سالها شاهد زنانگیهای معشوقش بود.
خیره به کلماتی که نمیفهمیدشان، خیره به ان حرفها، خیره به اتاق خالی از لباسهایش…
نگاهش به بالش روی تخت افتاد، شاید تنها چیزی که از او باقی مانده همین بود، تنها چیزی که عطرش را میداد!
دست دراز کرد و بالش را برداشت، به بینی چسباند و عمیق نفس کشید.
نصف شب، در این تاریکی، وقتی خواست مثل هر شب به حورا سر بزند، نبود، ندیدش…
حتی سر شام هم نیامد، چه کسی اهمیت داد مگر؟
نامه را دوباره مقابل چشمانش گرفت و از سر خواند:
_ گفته بودم، شنیدم چی گفت، بهت خیانت کرده، بچه از تو نیست…دنبالم نگرد!
همین، در چند جملهی کوتاه، کل نامه…بوی زنی را میداد که شکسته بود، بوی زنی که داشت خرده شیشههای قلبش را جمع میکرد، تا در شیشهی سینهاش نگه داردشان، تا دیگر دست کسی ندهد…
پلک بست و قطره اشکی از چشمانش چکید، دوباره چشمش به برگهی ازمایش افتاد، بالش را عمیقتر بو کشید. آن ده درصد توانایی که با خط درشت نوشته شده بود آزارش میداد، دستانش میلرزید، این مرد غیرتی، گند زده بود.
دستی به صورتش کشید و تمام ورق ازمایش را از نظر گذراند، دعا میکرد کاش انگلیسی بلد نبود، آنگاه دیگر بلد نبود چه در دست دارد!
دیگر نمیفهمید قضیه از چه قرار است، و لاله…لاله به گفتهی حورا، به او خیانت کرده بود!
باید به شکلی میفهمید، باید مطمئن میشد، باید دوباره آزمایش میداد، باید لاله را زیر نظر میگرفت، دیگر این حس و حال منفی برایش مفهومی ندارد، اینکه شبها کنار زنی بخوابد که نمیداند فرزند درونش از اوست یا مردی دیگر!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 245
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ای وای
لطفان پارت رو 2تا 2بزاريد
والله از آنجا که این رمان رو چندین ساله داریم میخونیم چیزی به نام عشق از قباد ندیدیم
جز متلک وخشم ودندان قروچه
نویسنده ها دیگه رد دادن نمیدونن چجوری جمع کنن داستاناشون
به قباد میگه باغیرت؟واقعا؟ کجاش غیرت داره مرتبکه هوس باز
بعد از چند وقت پارت نسبتا قشنگی بود
فاطمه خانم لطفا روبیکا تو چک کن
والا مثل اینکه حورا و نویسنده فامیلن
جفتشون بهشون فشار میاد زیاد بنویسن
دوتا کلمه نوشته تو نامه کلا
😂😂😂😂😂
دقیقا 😂😂😂
چقد غم انگیز 🥺
از اونجا بزار كه قباد داشتن به حورا خيائت ميكرد و حورا ميديد چه حساسي به از قباد دست ميادد وقتي ميديد حورا نارحت ميشد
والا رمانا ایرانی هیییچ فرقی با فیلمای ترکی ندارن
عزیزم ترکیه اسمش دررفته وگرنه همین ایران بدترازترکیه هست
رمان ایرانی:
فجور
میقات
عروسی سکوت
آقبانو
هوست شهر را سوزاند
کاراکال
وقتتون رو برای هر چیزی میذارید به این فکر کنید که آیا بار منفی بهتون اضافه میکنه یا مثبت؟
این رمانهایی که گفتم عالین👌 خیلیهای دیگه هم هستند که اسمشون در خاطرم نیست.
نویسنده دیگه نمیدونه چه جوری جمعش کنن😂😐
مثل نویسنده دلارای که دیگه هیچی به فکرش نمیرسه و هفته ای یک دور پارت میده😐😐
خوب اومدی
چه عجب یه تکونی خورد این قباد احمق
یکم داره اوضاع خوب میشه فقط امیدوارم بعد اینکه قباد فهمید لاله خیانت کرده حورا مثل احمقا نبخشه
خدایا اخه چرا اینقد کم . بچه من کلاس اوله .املای روزانه که من ازش میگیرم سه برابر اینه . آیا دست نویسنده درد میگیره که بیشتر بنویسه یا مخش نمیکشه و ایده برای ادامه داستان نداره . اخه تو که اینقد کندی غلط گردی یه رمانو شروع کردی و عده ای رو علاف خودت
ریدم دهنتتت قباد..اینجاس ک شاعر میگه دیر اومدی خیلیی دیره😂😐باز خوبه یکم داره سر عقل میاد اگه با همین روند بره جلو و باور کنه لاله بهش خیانت کرده نه اینکه باز نقاب قبلشو بزنه و ب احمقیش ادامه بده!!
خب دارع رمان به جاهای خوبش نزدیک میشع
اوففف وقت رو شدن دست لاله رسید چه هیجانی کاش همه ی پارت ها مثل این هیجانی باشه نه ابکی
این زن مگه مجبور بود برای شوهرش بره خواستگاری که الان بخواد تیکه های قلبشو جمع کنه
چه عجب از زبان قبادم نوشتی یچیزی واینکه بالاخره نامه رو خوند وآزمایش رو دید وای این حورا چه اعصاب خرد کنی هست والا میمردی بیشترتونامه توضیح میدادی یا دستت ناکارمیشد دیوانه