خندید و دست در جیبهایش فرو برد:
_ پیرزن پیرمرد چی میدونن خب؟ بذار اخر عمری حالشو ببرن!
دهانم بیشتر از تعجب باز شد، فکر اینکه این پیرزن و پیرمرد از من هم اهلدلتر باشند عجیب بود!
_ امکان نداره!
دوباره خندید و سری به تاسف تکان داد:
_ لقمهتو بخور…من برم بار ماشینو بزنم، بره شهر واسه فروش…
سری تکان دادم، وقتی رفت باز هم از فکر آن دو خندهام گرفت.
حالم کمی بهتر بود، مشغول خوردن لقمه شدم، پنیر و گردو، خوشمزه بود!
راوی
به جواب ازمایش خیره شد، همان جواب…تغییری نداشت و کلافه دست به چشمانش کشید، برگه را کناری انداخت و دوباره به بالش حورا خیره شد.
_ کجا رفتی تو…
از جا برخاست و در اتاق گشتی زد، چه روزهایی که در این اتاق خاطره نساختند، همه را با دستان خودش نابود کرد…
همه را با وارد کردن لاله به زندگیشان نابود کرد!
با زنگ موبایلش گوشی را از جیب بیرون کشید، شمارهی کسی که گذاشته بود تا لاله را زیر نظر بگیرد روی صفحه نقش بسته بود.
_ الو؟
_ الو اقا…لاله خانوم همین الان از مطب دکتر بیرون اومد، یه خانومی همراهشونه، دارن میرن سمت یه ماشین شاسی بلند…رانندهش یه پسر جوونه!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 247
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نویسنده عزیز با توجه به تجربیات ما درمورد رمانت ندادن پارت هیجاتی اضافه نمیکن
من وقتی از شرح حال قباد میگه بیشتر دوست دارم هم اتفاقات جدید تری میفته هم خوشحالم از پشیمونی قباد هرچند ک حورا خودش هم خیلی خریت کرد.
حورا کلا خریت کرد
نویسنده اون تویی که تو روبیکا رمان حورا رو پارت گذاری میکنی؟اخه دیشب یکی پارت اول رمانت تو چنل رمان خودش گذاشت تعجب کردم گفتم شاید خودتی
اسم چنل رو میگی عزیزم؟
حس این قسمت خیلی خوب بود
وای این پارت خوب بود پارت بعدیش عالی تر هم میشه
گلم پارت بعدی لقمه خوردن حورا. زیاد خوشحال نباش
خدانکنه اع یادم نبود نویسنده بیشعور تر از این حرفاست پارت بعدی هم از زبون قباد جلو ببره
خوب این نویستده رمان حورا بعد سالی واندی هنو ی حرکت جالب نزده تو رمان مثل این از لاک پشت بخوای مثا ببری چیزی بدو
آخه این هیچی نیست لاک پشت زیادیشه
خوبه که لاله هم شناخته شد
لاله از اول اگه دقت میکردن شناخته شده بود منتها قباد مامانش چشم گوشاشونو بسته بودن
نگو لاله خانوم
بگو…ده خانوم
دقیقا