تشکر کردم، وقتی رفت من هم از جا برخاستم و به سمت خانه رفتم که همان لحظه مش حسن از دور، دوان دوان نزدیک شد.
منتظرش ماندم و پتوی مسافرتی نازکی که به دور شانههایم بود را محکمتر گرفتم:
_ حورا دخترم…واسا یه دقه باباجان.
لبخندی زدم، لحن مهربان و پدرانهاش زیادی خوب بود، برای منی که تجربهاش نکرده بودم!
_ وحید زنگ زد، گفت…گفت بهت بگم…
نزدیک شد و من از حرفش گوشهایم تیز شد، دستی به کمرش کشید:
_ گفت بهت بگم یه مشکلی پیش اومده، یه مدت نمیتونن بیان سمتت، اما خودشون زودی میان همه چیو بهت میگن…
نگرانی به دلم دوید، هرچیزی به سرم زد، قباد جایم را فهمیده بود؟ کیمیا مشکلی داشت؟ بچهاش؟ یا نکند لاله بالاخره فرار کرده باشد؟
_ خب نگفت چیشده؟
سری به طرفین تکان داد:
_ نه بخدا دخترم، بهشم گفتم این بچه آبستنه، بشنوه چیزی شده دلنگرون میشه براش خوب نیست، اما خب…انگار نمیتونست به من بسپره!
آهی کشیدم، دیگر تا کیمیا و وحید خبری میدادند من از نگرانی میمردم، با اینحال سعی کردم آن چند روز را سر کنم، با درس و گشت زدن در باغ و خوردن برای بطن درونم…
که بالاخره آن روز رسید و کیمیا و وحید سر زده امدند. متعجب به استقبالشان رفتم، که با دیدن سر و رویشان بیشتر ترسیدم، کیمیایی که چشمانش کاسهی خون بود و وحیدی که پریشانی از سر و صورتش بیداد میکرد.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 231
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
بعدش
فکر کنم مادر قباد مرده
واای خدایا اصلا باورم نمیشه که بین خبر آوردن مش حسن و اومدن وحیدو کیمیا نیم خط فاصلس نه سی چهل تا پارت مزخرف از احساسات درونی حورا و این که ما رو چند ماه الاف کنه تا کیمیا و وحید بیان
وای اون یکی رمانه هم بذاربد جمعس فئوذال
خخخ باز بعد این همه رمان حورا معلوم شد لاله خائن،رمان از کفر من تا دین تو فقط کشش میده بیخودی هیچم جلو نرفته وپارتا هم کوتاه میشن .
واییی باورش چه سخته حورا با یه خط اتفاقات توضیح داد خخخخ بمیری هی حورا بابا برو دوباره رو زبون قباد زودتر تموم کن ها خستمون کردی با این قلمت
خوردن برای بطن درونم😑😑🫤😂
طبیعیه ک من با این جمله خنده م گرفت؟
وا😐😐😐
رمان جون وقتشه تموم شی
چقدر مفید واقعا خب یه دو خط بیشتر بنویسه چی میشه اصلأ نصفش مونده برای فردا گذاشتم
باور کنم که چند روز اتفاقات مهم مثل خوردن و خوابیدن و توی باغ قدم زدن و درس خواندن رو با یک جمله رد کرد؟؟!
😶😶😶😐🤨🙂💃💃💃