رمان حورا پارت 249 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

سریع کنارش خزیدم و دستش را گرفتم:

 

_ خر شدی باز کیمیا؟ چی میگی؟ بخدا من کسیو دعا نکردم، بدی کسیو نخواستم، نخواستم هیچکدومتون زندگیتون بد پیش بره… حتی، حتی دیدی که برای خوشبختی قباد و بچه‌دار شدنش هم راضی شدم لاله رو بگیره…اینکه لاله چیکار کرد به هیچکدوم ما مربوط نبود، خودش خراب کرد و جزاش رو دید…

 

دستش را بیشتر فشردم، سعی کردم دلگرمی باشم:

 

_ درست میشه، بالاخره مامانت هم خوب میشه، حتما میشه، چرا نشه؟ هوم؟ لاله هم میره پی زندگیش و دست از سرتون بر میداره، شما بچه‌تونو به دنیا میارید، قباد هم زندگیشو دوباره میسازه…مگه نه، وحید؟

 

وحید انگار فهمید قصد دارم امیدوارانه قدم پیش بگذارم که سریع سری تکان داد:

 

_ دقیقا، منم همیشه همینو بهش گفتم… اما باور نمیکنه، خوبه که تو هم بهش بگی…

 

به شکمش که کمی برامده شده بود اشاره کردم:

_ ببین روز به روز داره بزرگتر میشه، نباید غصه بخوریا…یهو دیدی چشاش کج شد!

 

با چشمان درشت شده نگاهم کرد که خندیدم. مشتی ارام به بازویم زد:

_ بچه خودتم میبینیم خانوم، کج قیافه‌ی بچته!

 

اینبار بلندتر خندیدم، حاجیه‌خاتون که برگشت، گونه‌هایش گلگون شده بود، لعنتی در سن پیری هم شیطنت بود مگر؟ دل چقد باید جوان باشد که همچین کارهایی کنی؟

 

حتی وحید و کیمیا هم متوجه شدند، خاله حلیمه که آن دو را دید، ذوق کرد، بوسیدشان و حالشان را پرسید و به لطف انها قرار شد غذای خوشمزه بپزد، خوش به حالم پس!

 

#پارت547

 

 

 

 

 

تمام تعطیلات عید بدون اینکه بوی عید بدهد میگذشت، به کیمیا و وحید گفته بودم دیگر نمیخواهم خبری از جانب قباد و مادرش بگیرم، حتی ذره‌ای دلم نمیخواست بفهمم چه میگذرد.

 

حس میکردم که روی روحیه‌ام تاثیر میگذارد، وارد ماه سوم بارداری‌ام شده بودم و یکی دو بار دیگ هم با دکترم ملاقات داشتم، بخاطر وضعیت حساسم مدام تذکر میداد!

 

وقتی شنید که از شهر خارج شده‌ام و در طبیعت به سر میبرم هم بسیار استقبال کرد، انگار که بگوید اشعه و دود و دم شهر و شلوغی‌اش برایم مضر است.

 

بهرحال، میگذشت و سعی داشتم با کودکم آسوده خاطر باشم، و همین هم بود، کمی صورتم ورم میکرد، پرخور شده بودم و صبح‌ها کم و بیش حالت تهوع داشتم، اما نسبت به قبل خیلی بهتر شده بود!

 

از محمد غافل نشوم، برادرانه و عین یک رفیق بامعرفت هوایم را داشت، مدام میگفت بچه دختر باشد دایی‌اش میشوم اما پسر شود خودش را صاحب اختیار نمیکند!

 

ظاهرا او هم دختر دوست بود، اما با تشرهای مداوم خاله حلیمه، که مدام میگفت از ترشی خوردن‌هایش معلوم است پسر است، حرص میخورد.

 

همه چیز خوب بود، همه چیز خوب بود اگر خبری از قباد نمیرسید!

انگار روزهایم زیباتر میشد وقتی سعی میکردم به او فکر نکنم و مشکلاتش را یا حتی اتفاقات روزمره‌اش را نشونم.

 

اما همه چیز موقتی بود انگار، هربار باید چیزی از قباد میشنیدم یا میفهمیدم که ذهنم را درگیر کند، مثل بلایی که به سر لاله آورد.

 

 

راوی

 

 

دیگر طاق و تحملش سر آمده بود، شماره را برای بار چندم گرفت و وقتی باز هم رد تماس خورد، از جا برخاست و درحالی که پیامی ارسال میکرد لب زد:

 

_ حالتو میگیرم، وقتی آبروی دخترتو بردم میفهمی جواب منو ندادن یعنی چی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 232

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تقاص یک رؤیا

    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ
دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا

  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی جانم حک‌ کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی

  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین خسرو خان… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول

    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره…مایک حتی با هم نوعان خودش هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی

    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم، انگشتان کوچکم زنجیر زنگ زده تاب را میچسبد و پاهایم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پری
پری
6 ماه قبل

جریان این خاله حلیمه چیه؟ چه گونه گلگونی چه شیطنتی ؟ این اداها چیه؟ سر پیری و معرکه گیری؟ اصلا تو از کجا فهمیدی یهویی، این زنه مگه بیوه نبود ؟ مگه تنها نبود ؟ کار داره میره به جاهای باریک ، خیلی باریک

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط Parinaz
صدیقه
صدیقه
6 ماه قبل

خدایی مریضی چیزی هستی خوب جون بکن بابا پارت بزار برات متاسفم

ترانه
ترانه
6 ماه قبل

پس پارت بعدی کوووووووو 🙄🙄🙄🙄

دریا
دریا
6 ماه قبل

اوفففف پارتتت

jemm
jemm
6 ماه قبل

و منی که وقتی احساس میکنم وقتی برای نابود کردن،کشتن و بی مصرف بودن دارم میام حورا میخونم خداوکیلی اگر اهل خوندنید برید یه رمان درست و حسابی_نه از رمان دونی😂_بخونید تا تفاوتو متوجه بشید.تا بفهمیم که خلق کردن نوشته چه فرقی داره با ریختن چرندیاتی که با دوستت پشت تلفن میگی توی یه سایت به اسم رمان

بی نام
بی نام
پاسخ به  jemm
6 ماه قبل

این سایت رمان هاش خیلی مزخرف شدن اغلب که یک هفته ی بارن..چند رمان خوب داشت که تموم شد. بقیه……..

آنا
آنا
6 ماه قبل

افتخار میدین پارت بعدی رو بزارید ؟

بی نام
بی نام
6 ماه قبل

الان نمیخوای پارت جدیل بدی که چی مثلااااا

♡ روا ♡
♡ روا ♡
6 ماه قبل

مرسی واقعا من حالم تو باغ بهتره همینو به چهل جمله گوناگون تبدیل کردی تحویل ما دادی که چهل تاش یکی نمی ارزه نویسنده مگه با خر طرفی

.....
.....
6 ماه قبل

پارت بلند و خوب بود
محتوای خوبی هم داشت
دستت درد نکنه نویسنده

آنا
آنا
6 ماه قبل

عادت به تو خماری گذاشتنش فققققققط ، جان جدت ترک کن این عادت رو

هانی
هانی
6 ماه قبل

تلاش نویسنده ستودنیه

ناسناس
ناسناس
پاسخ به  هانی
6 ماه قبل

تلاش شما هم برای فهموندن این به نویسنده ستودنیه

دسته‌ها
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x