پوزخندی زد تا بتواند بغض و حال بدش را کنترل کند:
_ اونقدر تو تربیتت کم گذاشتی که الان وضعم اینه، یه ماهه نرفتم شرکت، چند هفتهس عید شده و من انگار عزادارم…
با درد خندید و پر بغض نالید:
_ زندگیمو دو دستی خراب کردم، از خودخواهی و حماقتم خراب کردم، بد کردم، با حورا، با خودم، با زندگیم…
سر روی زانوی مادرش گذاشت و عمیق هق زد:
_ ری..دم تو زندگیم…چرا منو مثل ادم حسابیا بزرگ کردی وقتی نیستم، چرا کاری کردی طمع و حرص و خشم دامنمو بگیره و گند بزنم به زندگیم…چرا، چراااا؟
هق هق گریههای مردانهاش بلند شد و در سکوت خانه طنین انداخت، زنی که اشک از چشمانش شره میکرد اما توان حرف زدن نداشت، توان دست کشیدن بر سر پسرش را نداشت.
زنی که بد کرده بود و داشت با دیدن حال و روز جگر گوشهاش از درون کباب میشد، نه توان دلداری داشت، نه تواند محبت، بدن سرد و بی روحش که دیگر تکان نمیخورد، انگار که مرده باشد مردهای که میبیند، میشنود، میفهمد، اما قادر به ابراز احساساتش نیست.
که در دل ای کاش میگفت، برای تمام لحظاتی که احساساتش را بی اجازه و بی تفکر ابراز کرده بود، زندگیای که با خودخواهی پیش برد به فلاکت رسید و حالا سهمی جز نگاه کردن و محتاج دیگران بودن نداشت.
####
صدای زنگ در، مجبورش کرد بی حوصله از جا برخیزد تا در را باز کند، طبق این روزهای سکوت خانه، یا کیمیا بود و وحید، یا نگهبان مجتمع که قبض و پاکتهای پستی را بیاورد.
پاکتهای پستی که شامل کارهای شرکت بود، حتی توانایی رفتن به سر کار را هم نداشت، در خانه روبهروی مادرش مینشست و هربار چیزی به لب میراند:
_ بشین اونجا و اونقدر زندگی فلاکتباری که برا جفتمون ساختی رو ببین که مرگ بیاد سراغت!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 218
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نه به اون شوری نه به این بی نمکی
میگم الان چی شد فکر کنم یه پارت جا مونده
بازم دستت درد نکنه یکم پارت ها رو زود گذاشتی
جای قباد بودم انقدر حرص نمیخوردم
لاله اصن خودش مگه مهم بود که خیانتش باشه
ولش میکردم. اینکه آبروش رفت تا آخر عمر
خودش یه مجازاته دائمه
حورا هم اگه نمیخواد برگرده اوکی، اجباری نیست
ازش عذرخواهی میکردم، همه حق و حقوقشم میدادم که یه بخش از اذیتی که شده جبران شه و خودشم کم خونه اینو اون باشه
واسه مادرم یه پرستار میگرفتم کمم رو مغزش راه میرفتم، اون تاوان سه سال گناهشو داره تا آخر عمرش میده دیگه بالاتر از این؟
بعد دو سه سال که همه چی آروم شد و روحیهم برگشت زن میگرفتم و اینبار شرایطمو کامل واسش توضیح میدم و یه زندگی خوب با کمترین اشتباهات میساختم..زندگی در جریانه
فقط حیف اون بچهای که حورای حکیم تشخیص داد که باید نگه داره کمی شرایطو پیچیده میکنه
یکی از عجیب ترین نظرهایی بود که خوندم
همه چیز به اون آسونی که گفتی نیست
ولش کن چرت داره میگه 🥴 🙄 🤣 🤣 🤣 🤣 🤣
😂😂😂
بلهه که جز عجیب ترین نظرهای نامحبوبه که خوندی و منم جز این انتظار نداشتم. چون اینجا اکثرا(نه همه) فقط به سرنوشت بلند مدت یک شخصیت فک میکنن، “حورا” که بره مستقل شه گدرتمند شه.
خب بقیه چی؟ انتظار نداری که همه بمیرن فقط حورا بمونه؟ یا یکی مث قباد، ۵۰ سال زندگی باقی موندشو بشینه واسه سه سال زندگی مشترک گریه کنه؟ شاید ما اینارو بخوایم اما اینا پیش نمیاد، چون یه مشت خواسته فانتزی و غیر منطقه.
ولی اگه واقعا طرفدار طلاقید و میخواید حورا یه زندگی جدا بسازه باید بپذیرید احتمال اینکه قبادم یه زندگی جدا بسازه وجود داره و با این موضوع مشکلی نداشته باشین و تنها هدفتون رهایی حورا باشه.
تنها کسایی که طرفدار وصال این دوان و نمیخوام حورا و قبادو جز باهم ببینن میتونن از این احتمال بدشون بیاد.
منظور من اصلا به این که حورا طلاق بگیره یا نه نیست اینکه میگی قباد حرص نخوره و لاله نباید براش مهم باشه عجیبه حتی علاقه ای در کار نباشه بازم از مرد های ایرانی بعیده که بتونن با این مسئله کنار بیان هر چی باشه زنش بوده و ازش خیانت دیده
و اینکه چرا حورا نباید بچه ای رو که به خاطرش زندگیشو داده نگه نداره یه مادر نمی تونه این کار رو بکنه