وحید بیچاره را نگران کرده بودم، نام زایمان طبیعی همانگونه الکی و از استرس از دهانم پرید و او همان را جدی گرفت.
با شرایط دو قلو بودن بچههایش و پارگی کیسه اب، سریع به بیمارستان رساندیمش، نمیدانم اگر دیر میرسید چه میشد اما به خیر گذشت، عملش با موفقیت انجام شد و فقط ماندیم من و محمد و وحید، البته…
من در نمازخانهی بیمارستان بودم، دراز کشیده و در تلاش برای کمی استراحت، خانوادهی وحید هم آمدند، حتی ظاهرا قباد هم آمد اما من ندیدمش.
همانکه تلفنی با وحید حرف زد من به نمازخانه پناه بردم. چشمانم کم کم داشت به خواب میرفت که زنگ موبایلم بلند شد.
نگران و پر دلهره موبایل را برداشتم و نگاهش کردم، شماره ناشناس بود و من به کل از یاد برده بودم خاموشش کنم، اگر قباد باشد؟
ترسیده بودم و آنقدر خیره به صفحهی گوشی ماندم که قطع شد، وحید وقتی دید وضعیت کیمیا خوب است منی که با وضع بارداری وخیمم سر پا بودم را اینجا فرستاد که از استرس و خستگی دور باشم.
اما همین تماس نگرانم کرد. پشت بند قطع شدنش سریع پیامکی امد، به خیال اینکه صاحب شمارهی ناشناس باشد سریع بازش کردم اما درواقع شمارهی ناشناس دیگری بود.
و یک چیز عجیبتر، پیامکهایی که من هنگام هول و ولای کیمیا به کل حواسم به امدنشان نبود، انگار با روشن شدن موبایلم سیل پیامکهایی که نرسیده بود روان شده و حالا از یک شماره، نزدیک به پنجاه پیامک داشتم!
با دلهره بازش کردم، خوبی پیامکها این بود که نشان نمیداد خوانده میشود یا خیر.
اولین پیامک قلبم را چنگ زد:
«کجایی حورا؟»
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 178
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
گایز مشکل مامان بودن کیمیا چیه ؟
الان کیمیا سر زا میمرد اون بچه ها آیندهشون بیشتر تضمین بود
کیمیا یه بچهم واسش زیادیه
بچه پدر و مادر بالیاقت میخواد
دیگه چه برسه دوقلوهم باشن