رمان حورا پارت 272 - رمان دونی

 

 

 

 

 

 

بی راه نمی‌گفت، میدانستم این حرکتم ریسم بزرگی ایجاد کرده، اما خب قباد که من را نمیخواست، فرزندش را که میدید قطعا من هم دیگر برایش مهم نخواهم بود و طلاقم را توافقی میگیرم.

 

_ بگذریم خاله نبات، گفته بودی یه خبر برام داری؟ واسه اون اومدم، راننده پایین منتظره…

 

کمی در جایش جابه‌جا شد:

 

_ چرا علاف کردی خب بیچاره‌رو میگفتی بیاد تو یه چای رو لایق ندونستی براش؟

 

لبخندی زدم، اگر محمد را میدید قطعا میفهمید دلیل نیاوردنش چیست:

 

_ نه خاله‌‌، غریبه نیست، خودش نخواست بیاد… نمیخوای خبرتو بدی؟

 

سری تکان داد و برگه‌ای از روی میز برداشت:

 

_ دو ماه پیش بود یه خانم اومد اینجا…

 

منتظر خیره‌اش بودم، انگار در گفتن تردید داشت:

 

_ گفتش سال هفتاد یه بچه آوردن و اینجا ولش کردن…با شناسنامه!

 

آهی کشید و من همچنان منتظر خبری بودم که میخواست بدهد، حتی نمیدانم این قضیه کجایش به من ربط داشت!

 

برگه را به سمتم گرفت:

 

_ گفتن اسمش حورا بوده…اولش تعجب کردم اما بعد که پرونده‌ی تو رو از بایگانی آوردم و بررسی کردم، فهمیدم با هم جور درمیاد…

 

قلبم ثانیه‌هایی را از دست داد و انگار نفس تنگی را مهمان سینه‌ام کرد.

با بهت کاغذ را از دستش گرفته نگاه کردم، هر کلمه و موضوعش خنجری میشد و در سینه‌ام فرو میرفت.

 

#پارت576

 

 

 

 

 

_ اصرار داشتن ببیننت، ظاهرا…عمه‌ت هستن، اسمشون هم…

 

_ نمیخوام!

 

اشکی که میخواست بچکد را مهار کردم، انقباض شکمم نشان از فهم کودکم میداد، انگار حس و حال من هم او را می‌آزرد.

کاغذ را روی میز انداختم و از جا برخاستم:

 

_ هیچوقت نمیخوام کسیو ببینم…

 

وسایلی که موبایل و کیف کوچکم بود را برداشتم:

 

_ حالا بذار باهاشون حرف بزنی خب حوراجان، بعد این همه مدت شاید حرفی دارن که برگشتن…

 

با تفرت خیره‌اش شدم:

 

_ حزف داشتن، بیشتر از بیست سال وقت داشتن برا حرف زدن! نمیخوام، لطفا بهشون دیگه دیگه مزاحم نشن…من هیچکسو ندارم، جز همین بچه کسی هم نمیخوام!

 

از اتاق مدیر بیرون زدم، اما صدای خاله نبات هم به دنبالم کشیده شد:

 

_ هول نکن، حورا…ای خدا دستم به دامنت، این بچه حامله‌س…حورا جان، عزیزم، نمیخواد هول بشی بخدا کسی اینجا نیست…

 

بچه‌ها از سالن غذاخوری داشتن بیرون می‌آمدند، دیدنشان حس و حال روزهای کودکی‌ام را داشت، از میانشان گذشتم و انگار خاله نبات هم بالای پله‌ها میان ازدحام و سوال‌های بی سر و ته بچه‌ها گیر افتاد.

 

بیرون زدم و محمد با دیدنم به سمتم شتافت، متعجب پرسید:

 

_ چیشده این چه حالیه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 189

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دودمان
دانلود رمان دودمان قو به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان دودمان قو :   #پیشنهاد ویژه داستان در مورد نوا بلاگر معروفی هست که زندگی عاشقانه ش با کسی که دوستش داشته به هم خورده و برای انتقام زن پدر اون آدم شده. در یک سفر کاری متوجه میشه که خانواده ی گمشده ای در یک روستا داره و در عین حال بطور اتفاقی با عشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مانلی
دانلود رمان مانلی به صورت pdf کامل از فاطمه غمگین

    خلاصه رمان مانلی :   من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ‌ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر   سال آخر هنرستان رو پشت سَر می‌ذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ  که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقه‌ات تحصیل کنی و از بازی با رنگ‌ها لذت ببری. در کنار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انتقام آبی pdf از مرجان فریدی

  خلاصه رمان :   «جلد دوم » «جلد اول زندگی سیگاری»   این رمان از یه رمز شروع می شه که زندگی دختر بی گناه قصه رو زیر و‌رو می کنه. مرگ پدر دختر و دزدیده شدن دلسای قصه تنها شروع ماجراست. یه ماجرای عجیب و پر هیاهو. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عبور از غبار pdf از نیلا

  خلاصه رمان :           گاهی وقتها اون چیزایی رو ازدست می دیم که همیشه کنارمون بوده وگاهی هم ساده ساده خودمونو درگیر چیزایی میکنیم که اصلا ارزششو ندارن وبودونبودشون توزندگی به چشم نمیان . وچه خوب بودکه قبل از نابودشدنمون توی گرداب زندگی می فهمیدیم که داریم چیاروازدست می دیم و چه چیزایی را بدست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان راز ماه

    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی مهتا و اتفاقای عجیب غریبی که برای این مرد اتفاق

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خسته
خسته
4 ماه قبل

گندت بزنن با این وضع پارت گذاری. هردمبیل شده!
اینهمه بی نظمی و بی اعتنایی به مخاطب تا کی آخه ؟!

Mamanarya
Mamanarya
4 ماه قبل

اسکول شاید ارثی چیزی بهت رسیده باشه خب

...
...
4 ماه قبل
پاسخ به  Mamanarya

آفرین با سر میفته تو کاسه عسل😂😂
ولی واقعا از ادمایی حالا چ زن چه مرد که اوایل جوونی ازدواج میکنن، بعدا که به یه پول و تحصیلاتی رسیدن سرشون گیج میخوره، به شریکشون میگن نیستی در حدم و میزارن میرن خوشم نمیاد. انگار زن و شوهر و بچه مسخره اونان. خدا هیچ چیزیو به بی جنبه‌ش نده

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x