_ قربونت برم من شازده دوماد!
دیدی گفتم به حرف ما گوش کنی ضرر نمیکنی؟
یه تار موی گندیده ی لاله می ارزه به صدتای این دختره ی غربتی!
صدای کوبیدن دستش روی پاهایش آمد. عادتی که هر بار میخواست پیاز داغ چیزی را زیاد کند سراغش می آمد.
_ اینهمه پشتش در اومدی و حسرت بچه داشتن خوردی، تهش برگشت گفت خودت مشکل داری.
چقدر بهت گفتم این دختره ی وزه وصله ی تن ما نیست قباد… گوش نکردی که…
آهی کشید و ادامه داد:
_ حالا ایشالا لاله که بچتو حامله شد، شر این نمک نشناسم از سرت کم میکنیم.
بالاخره توام روی خوش زندگی رو میبینی مادر به فدات.
غش غش خندید و با صدایی آرام شده پچ زد:
_ به اون ورپریده بگو پسر دسته گلمو خسته نکنه!
هر چقدر خواستین بمونین اونجا ولی دست پر برگردین که یه عمره آرزوی این روزو دارم.
برو مادر، لاله رو منتظر نذار، خوش بگذره بهتون.
خیره به سقف همه ی این چند روز را با خود مرور میکردم.
قباد خیلی راحت حرف هایم را قبول کرد و کوتاه آمد.
چرا به نظرم مشکوک نیامد؟
یا حتی رفتار زیادی تندش با لاله…
آهی کشیدم و به کمک کابینت سعی کردم بلند شوم. هنوز هم گیج بودم اما دیگر میدانستم چه بلایی بر سرم نازل شده.
احتمالا تا چند وقت دیگر مجبور میشدم جول و پلاسم را جمع کرده و آواره شوم.
_ داداشم یه آزمایشی نشونت بده اون سرش ناپیدا.
بچشو که کرد تو چشمت جواب آزمایشو واضح میبینی دختره ی بیشرف.
کیانا بود. پس همه خبر داشتند و این نقشه ی شوم از همان شبی که تنهایم گذاشتند شروع شد.
الحق هم که خوب نقشه ای بود، مو لای درزش نمیرفت.
اگر امروز پایین نمی آمدم هم شاید تا روزی که بچه بغل سراغم بیایند سرم را مانند کبک در برف کرده بودم.
پوزخندی به میوه های روی کابینت زدم و همانطور که بی سر و صدا آمدم، بی سر و صدا هم رفتم.
آینده کاملا روشن بود. اگر یک درصد قباد مشکلی نداشت و لاله باردار میشد، من مهره ی سوخته بودم.
همه به زندگی عادیشان میرسیدند جز منی که از همه جا طرد میشدم.
جز منی که بی کس تر میشدم…
گوشه ی تخت نشستم و قاب عکس دوتاییمان را برداشتم. دستی روی صورت قباد کشیدم و خندیدم.
_ قبادِ من لای چوب و شیشه ی این قاب عکسا موند. تو همون روزا تموم شدی قباد، تا همینجام بیخودی کشش دادیم.
به پهلو دراز کشیدم و چشم بستم. بازی ای که خورده بودم چنان شوکه ام کرده بود که حتی دیگر اشکی هم برای ریختن نداشتم.
_ میدونی چرا تونستی بازیم بدی قباد؟ چون تو تنها کسی بودی که فکرشم نمیکردم باهام این کارو کنی…
گاهی آدم بعد از سیبل شدن مقابل هزاران درد و مشکل، به بی حسی مطلق میرسد.
دیگر نه تلاش میکنی چیزی را درست کنی و نه برای از دست رفته هایت ماتم میگیری.
من هم به همین نقطه رسیده بودم که برایم هیچ چیز مهم نبود.
بی حسی مطلق!
اینکه قباد بر سرم هوو آورده و حالا که من روی این تخت و در تنهایی خود در حال مردن هستم آنها دارند با هم عشق بازی میکنند…
اینکه تمام نجواهای عاشقانه ای که زیر گوشم میخواند، حالا زیر گوش لاله خوانده میشد…
اینکه همه منتظر بسته شدن نطفه ای هستند که شاید همین حالا در رحم لاله ریخته شده باشد…
هیچ کدام دیگر آزارم نمیداد و من شناور بودن در بی حسی مطلق را تجربه میکردم.
در سکوت و در نهایت بی حسی منتظر ادامه ی سرنوشتم بودم.
بگذار هر جا که میخواست مرا ببرد… گور بابای تمام این زندگی…
با ذهنی که هزاران جا چرخ میخورد و قلبی که دیگر نفس های آخرش را میکشید به خواب رفتم.
_ من سه ساله دارم میام و هر بار دکتر جوابم میکنه…
متعجب به اطرافم نگاهی انداختم. مطب دکتر بود، من اینجا چه میکردم؟
دستانم را بالا بردم و به لباس های تنم زل زدم.
لباس های بیرون تنم بود.
من که در خانه بودم، روی تخت…
_ اگه دکتر جوابت کرد دیگه نیا دختر جون، وقتی بگه نه یعنی نه… الکی زندگیت رو تلف نکن…
متعجب و ترسیده به زنی که کنارم نشسته بود نگاه کردم.
«پارت هدیه»
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت هدیت گذاشتی که امشب پارت نذادی
نه یادم رفته الان میزارم
این رمان چی هست ک پارت هدیه داشته باشه😒😒
ایشالا ک عقیم باشه بی شرف سگ پدر
نویسنده جان لطفاً این هفته پارت بذار هر روز یا حداقل تا جایی که قباد برگرده ..نوروزه همه بیکار تریم خیلی این جا های حساس اذیت می کنه لطفاً با احساسات نداشته من یکی بازی نکن 😂😂و خواهش می کنم حالا که حورا داره به خودش میاد وقتی قباد برگشت دیالوگ های خیلی محکم وخاصی از زبون حورا بذار تا جیگرمون حال بیاد
ممنون بابت پارت هدیه ❤ لطفا پارتا رو بیشتر کن 🥺
این حورا چرا ول نمیکنه اینارو خداییش خیلی کنه ی برو دیگهههه
این حورا چرا طلاق نمیگیره؟!!!
فردا هم پارت میده چون روز زوجه؟
وای خدا چطوری یهو پرید یه جای دیگه 😂🥺
کند پیش میره چرا؟ تو خماری می مونیم
انشاءالله به حق پنج تن لاله و قباد بچه دار نشن مشکل از قباد باشه اونوقت وقتی برگرده پیش حورا ، دیگه حورا قبولش نکنه خدا کنه یه بلای اسمونی سرشون نازل شه ، در حورا بیفته رو سر همشون
لطفا هروز پارت بزار خواهش میکنم خیلی کنجکاوم لطفا بیشتر بزار رمانت هم عالیه واقعا مرررررسی❤️❤️❤️
تا حالا اینقدر یه رمان ناراحتم نکرده بود…خیلی وحشتناکه یه روز یه آدمی که ادعای عاشقی کرده و بهت امید داده که هست تا آخرش ..آدمی که تا چند روز گذشته گفته عاشقتم یه دفعه این کار رو باهات بکنه …خاک تو سر لاله که به قباد اعتماد کرده واقعا احمقه که همچنین مردی رو می خواد ..متاسفم برای انسان نما ها و کسایی که فقط نر هستند نه مرد …نر بودن با خودشون مرد بودن نمیاره همین طور انسان بودن انسانیت ….خانواده قباد به تمام معنا یه مشت حیوان هستند که هیچ درکی از دنیا اطراف شون ندارن و مثل حیوانی که حتی تکنولوژی هم روشون اثر نداشتنه …اگه این رمان زمانش ۱۳۵۰ یا ۱۳۶۰ یا حتی نهایتا ۱۳۷۰ برام قابل درک تر بود این رفتارشون …ولی کثافت های اشغال که خدا حتما جواب تون میده دیگه امروزه کافیه که بخوای و تلاش کنی برای بچه داشتن.. اینقدر مثل حیون هستند این شخصیت ها که واقعا متاسفم که میگم حیون چون اونا هم درک و عاطفه دارن که این نشد بدی اون نشد بدتری ،اینگار زن مثل لباسه …قباد پدرسگ که دختر یتیم آوردی تو خونت، تو که عرضه نداشتی تو که جنم نداری گوه می خوری دختری رو میاری تو خونه ت که خودش ضربه دیده به اندازه تمام دنیا ،درد بی کسی و بیچارگی کشیده ای.. لعنت بر برای تمام قباد های دنیا واقعی
عزیزم من خودم دخترم ببین توی خیانت همون قدر که مرد مقصره اونی زنی که باهاش بوده هم مقصره ،
تو این دنیا باید یادت بگیری از حقت دفاع کنی و گر نه حقتو میخورن
لاله خودشم بی عرضه هس
خواهشاً اول متن رو خوب مطالعه کن بعد جمله نویسی کن ..من اینجا نگفتم کی مقصر هست کی نیست ..گفتم قباد نسبت زنش مسئوله به خصوصی که زنش یتیم بوده و بچه بهزیستی و کسی رو ندارم …بعدش هم معلومه دختری که اگه اینطوری نبود اول گناه قباد رو میدی که زن ندارع نه لاله مجرد رو ..و اگه قرار بر مقصر بودن باشه همه شخصیت های داستان مقصرن از حورا گرفته تا خواهر قباد
حس میکنم مشکل از پسره هس چون دکتر گفت دختره هیچ مشکلی نداره
اره مشکل از قباده
کاش همیشه از این هدیه ها باشه😍❤️
مرسی نویسنده جان دستت درد نکنه
دمت گرم فاطمه جون❤
ازرمان بوسه برگیسوی یارخبری نیس،؟؟؟
ممنون از پارت هدیه ات هرچندخیلی کوتاه بود