در نهایت به سمت ماشین برگشتیم، در را برایم باز کرد و کمک کرد بنشینم.
به سمت روستا حرکت کرد، میان راه دستش روی دستم نشست، منتظر نگاهش کردم، فکر کردم کاری داشته باشد اما به ارامی فقط دستم را گرفت و به رانندگیاش ادامه داد.
با اخم و تخم خواستم دستم را پس بکشم که محکم گرفتش:
_ لطفاً… کاری ندارم، فقط بذار حس کنم که هستی!
با اخم نگاهش کردم، خوشم نمیامد دستش روی پایم باشد، پس دستم را کنار صندلی انداختم تا با ان چند انگشتی که نوازش میکرد کارش را کند.
حوصلهی بحث نداشتم، خسته بودم و دلم خواب میخواست.
تا رسیدن به خانهی خاله حلیمه هم موزیک گوش دادیم و دستم نوازش شد، حس بدی نمیگرفتم اما دوست نداشتم که حس خوب هم بگیرم!
حس این را داشتم که سعی میکند من را خر کند، اما کور خوانده بود، محال بود اجازه دهم بار دیگر آزارم دهد!
ماه هشتم بارداری داشت طی میشد و همچنان قباد اینجا بود، محمد هم رفت و آمدش را بیشتر کرده و گاهی سر میزد، وقتی قباد خواست مخالفت کند، یک کلام جوابش را دادم که:
_ وقتی میخوای حال منو خوب کنی، بهتره اینم در نظر بگیری که محمد دوست منه و حرف زدن باهاش حالمو خوب میکنه!
خفه خوان گرفت و جز نگاههای خصمانه دیگر چیزی نداشت برای مخالفت.
ماه هشتم بارداری هم تمام میشد و دیگر شهریور نزدیک بود، انتخاب رشته هم چند روز دیگر بود و قرار شد کیمیا برایم انجام دهد.
_ میشه انقدر راه نری؟
آرام گفتم، نگاهی به سمتم انداخت و گفت:
_ دکترتو عوض کرده بودی و من احمق نفهمیدم که بیام سراغ این دکتر…یادمه روزایی که دوست دخترم بودی مشکلی داشتی میومدی اینجا، بعد ازدواج دکتر عوض شد!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 193
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
واقعا بع نظر خودت این حجم از پارت اصلا ارزش اینو داری بزاریش؟ خوب این چیه یه چسه پارت مسخرشو در اوردید همتون دیگه یکم پارتاتونو بلند کنید
دیگه حوصله شو ندارم
قباد نه مخفیانه زن گرفت نه دست بزن داره نه فحش داده نه بی عرضهس نه معتاده نه دزده نه رفیق بازه نه بیکاره نه خسیسه نه ولخرجه نه عصبیه نه دیکتاتوره نه مث خانوم پنهون کاره و بی ادبه که اگهههه هر کدوم از ایناهم بود باز راه حل و درمان داشت…ببخشید پرنسس که خدا یه آدم بی نقص واسه شما خلق نکرد تا در گذشته بیشتر بتونید نون روغنیو و شلیل و گردو بخورین
فک کنم رمان رو از وسطا خوندی 😂🤦♀️
اشتبا فک میکنی
اتفاقا هم بی عرضه است هم عصبیه هم دیکتاتوره
قباد خیلییییی حورا رو بعد ازدواج با لاله اذیت کرد خیلیییی تحقیرش کرد خیلییییی
اگه نقدی به حورا وارده به خاطر رفتارش با قباد نیست چون خیلی داره با لطافت واقعا رفتار میکنه با قباد
همچین اینطورم نیست اونم واسه اینکه حورا رو زجر بده خیلی کارا کرد
بالفرض آره کرد! ولی نه “میکنه” نه “خواهد کرد”
چرا وقتی آدما عوض شدن عاقل شدن، عوامل شر حذف شدن خود آدم ول کن نباشه؟ طلاق مال زوج هاییه که امیدی به تغییرشون نیست که اونم تشخیصش کار مشاوره.
آخه مگه بچه بازیه که نه بیا طلاق بگیریم من قهرم تو یه زمانی بهم بیتوجهی کردی، بجاش به زنی که من برات گرفتم توجه کردی😑.. بعدشم تو برو دنبال زن جدید من شوهر جدید دخترمم پیش ناپدری و ماجراهای دیگه..
واقعا وقتی انقدر سواد مردممون در رابطه کمه، سواد بقیه در مشاوره هم کمتر؛ عجیب نیست که از هر ۱۰ ازدواج، نصف بیشتر به طلاق ختم میشه. زندگی هایی دیدم درمان شدن که اینا یک دهمشم نیست.
چون فقط دو اشتباه خیلی ساده قباد و حورا رو به اینجا رسوند. پنهون کاریه حورا /لجبازی قباد
حالا داره لجبازی حوراهم بهش اضافه میشه