رمان حورا پارت 40

5
(1)

 

 

نمیدانم در چه حالی بودم که خنده هایشان قطع و نگاهشان روی صورتم ثابت ماند.

 

یعنی چیزی در این دنیا دلشان را به رحم می آورد؟

بعید میدانم…

 

_ عزیزم؟ حورا؟

پاشو بریم خونه، پاشو دلبر… کون لق بچه…

 

قباد کی بالای سرم ایستاد؟ چرا هیچ چیزی حس نمیکردم؟

 

انگار میان ابری پر از گنگی شناور بودم. ذهنم پر بود از خالی و اصلا نمیفهمیدم چه خبر است.

 

_ پاشو فدات شم، هم منو دق دادی هم خودتو…

 

با نشستن دست قباد روی شانه ام، آن ابر بزرگ محو شد.

از بلندی سقوط کرده و همه چیز همچون فیلمی ترسناک از مقابل چشمانم گذشت.

 

_ باز شامورتی بازیای این افریطه شروع شد!

گفتم خیلی ساکته، از این میمون خانم بعید بود لالمونی بگیره!

 

_ واه واه چه مارمولکیه، چی کشیدی این همه سال خواهر!

 

قباد بی توجه به پچ پچ های مادر و خاله اش، تن بی جانم را بلند کرد و چند قدمی هم مرا سمت در کشید.

 

نگاهم به لاله افتاد. دست به سینه و با پوزخند تمسخر آمیزی نگاهم میکرد.

 

نه، هدفش همین بود…

همه ی این بازی ها را سرم در آورد که به اینجا برسد.

اجازه نمیدادم به هدفش برسد… نه…

تا اینجا آمده بودم، عقب نمیکشیدم…

 

_ من راضیم…

 

 

آهی که تا پشت لبم آمده بود را خوردم. قول داده بودم آه نکشم، حتی بی اختیار.

 

تمام این اشک و آه هایی که مدام میخوردم و میخوردم، غمباد شده و روی دلم سنگینی میکرد.

 

اما همچنان ادامه میدادم، عجب رویی دارم من!

 

با لبخندی کوچک، چند شاخه گل از میان دسته گل بزرگ برداشتم.

ساقه هایشان را چیدم، همانطور که زمانه بال و پرم را چیده بود.

 

برای پرت کردن حواسم شروع کردم به زمزمه ی زیرلبی آهنگی که این روزها همدم ثانیه هایم شده بود.

 

_ باید نفس بکشم توی هوای خودم

باید که سر بذارم رو شونه های خودم

باید که گریه کنم واسه عزای خودم

شبونه گل ببرم خودم برای خودم

 

همزمان هم گل های سفید را دور ظرف شیرینی چیدم.

 

_ نشد نشد که بیام بازم به دیدن تو

نشد نفس بکشم نفس کشیدنتو

روزای تارِ منه شبای روشن تو

چقدر غریبه شدی منم منم…

 

با نوک انگشت جام استوانه ای کوچکی که پر شده بود از گردو و بادام را لمس کردم.

 

_ منِ تو…

 

گل ریزی را از بین گل ها جدا کردم و عمیق بوییدم. برعکس تمام این خانه و این روزها که بوی مرگ میداد، این گل کوچک بوی زندگی میداد.

 

_ تموم نشد؟

زود باش دیگه، باید تختشونم تزیین کنی!

الان مهمونا میرسن تو هنوز داری فس فس میکنی.

 

 

 

_ باید قند بسابی بالاسر نوعروس شوهرت!

کارات تموم شد خودتم آماده شو، عین ننه مرده ها اینجا غمبرک نزن!

 

_ چشم!

 

کلمه ای که این روزها زیاد میگفتم. فقط برای فرار از بحث و جدل، برای فرار از تنش و آرام ماندن اعصابم.

 

این ته مانده ی اعصاب را برای روزهای آتی نیاز داشتم…

 

نگاهی سرسری به سفره ی عقد انداختم. همه چیز تکمیل بود و باب میل لاله.

درست همانطور که دستور داده بود، سفره ای پر از گل های سفید!

 

آنقدر همه چیز عجله ای و با سرعت باد طی شد که تا چشم بر هم زدم سر این سفره ی عقد نشسته بودم.

 

اما من هنوز در ده روز پیش و لحظه ای که راضی بودن زوری ام را بر زبان راندم، گیر کرده بودم.

 

فشاری که قباد بر دندان هایش و فک زاویه دار زیبایش که روزی آماج بوسه های من بود میاورد را هنوز هم روی گلوی خودم حس میکنم…

 

آن نگاه سرخ شده و ناامید که روزی آنقدر شفاف بود که انعکاس لبخندم را درونش میدیدم.

 

من هنوز در آن لحظه و چراهایی که هنوز هم برایشان جوابی نداشتم گیر کرده بودم.

 

چراهایی که مغزم را جویده و دیوانه ام میکردند.

 

چرا با وجود اینکه به خواسته اش رسیده بود آن نگاه را حواله ام کرد؟

چرا اصرار به ادامه ی این بازی داشت؟

چرا تمامش نمیکرد؟

آه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (10)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رز مشکی
رز مشکی
1 سال قبل

دیگه دارم افسردگی میگیرم
کاش لااقل مادر و خواهرش قباد با حورا خوب بودن خیلی گناه داره

معتاد رمان
معتاد رمان
1 سال قبل

نههههههههههه عقد نهههههههههه توروخدا با حورا این کارو نکن
حورا به قباد بگه همه چیو و قبادم قید عقد بزنه توروخداااااا من میمرما بخدا من بجای حورا گریه میکنم

..Hasti@....
..Hasti@....
1 سال قبل

نتلعهتلللهلبردنجللبرلبعتار

بنده اسکل تشریف دارم😂😁

..Hasti@....
..Hasti@....
1 سال قبل

ه

Zahra
Zahra
1 سال قبل

یه پارت دیگه لطفااااااا😫

..Hasti@....
..Hasti@....
1 سال قبل

چقدر طولانی خدا مرگت بده واسه پارتی که میدی دلم واسه حورا میسوزه و از یه طرف از دستش عصبانیم چرا عین بچه ی آدم همچیو نمیگه

nazi
nazi
1 سال قبل

وای من پارت بعدیوو میخوامم
خیلی رمان قشنگه
ممنون که میزاریش واسمون

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x