پیچیدن صدای قباد در گوشم، بیشتر از اینکه قلبم را آرام کند سوزاندش.
سوزشی عمیق و دردناک و ممتد…
یعنی بچه انقدر مهم بود؟
که مردی که زمانی برایم جان میداد و قرار بود همه کسم باشد را اینطور از من بگیرد؟
اینطور از من متنفر کند؟
قبل از اینکه اشکم چکیده و آرایشم را خراب کند، سر بالا گرفتم و با دستانم صورت ملتهبم را باد زدم.
چندین بار نفسم را بیرون فوت کردم و کمی که به حالت طبیعی برگشتم بلند شدم.
بینی ام را بالا کشیدم و لباسم را مرتب کردم. پیراهن آستین داری که بلندی اش تا روی زانویم بود و ساپورت مشکی برای پوشاندن پاهایم.
رنگ سرخش بدجور در چشم بود.
دقیقا همان اندازه که آن پارچه ی سفید در چشم بود…
شال نازک مشکی رنگم را روی موهایم انداختم و از اتاق بیرون رفتم.
قرار بود مجلسی کوچک و خودمانی باشد اما به لطف لاله همه ی اقوام و آشنایان را دعوت گرفته بودند.
همان صیغه ای که من برای تحقیرش گفته بودم را هم علیه خودم استفاده کرد.
با این جشنی که بریز و بپاش هایش کم از عروسی نداشت، میخواست به من یک چیز را ثابت کند.
که چه صیغه باشد و چه عقد، ارج و قربش از من بیشتر است.
مهمانها آنقدر زیاد بودند و بعضی هایشان از اقوام دور، که جز در مراسم عروسیمان دیگر ندیده بودمشان.
کنارشان با لباس پوشیده راحت تر بودم.
مخصوصا که میدانستم امروز بیشتر از اینکه حواسشان به عروس و داماد این بزم باشد، به من است.
زنی که با پای خود برای همسرش به خواستگاری رفت.
زنی که شاید از نظرشان عزت نفس نداشت و خوار و خفیف بود.
اما هیچکدام جای من نبودند… هیچ کدام حقایقی که من میدانستم را نمیدانستند…
هیچ کدام نمیدانستند که من برای حفظ غرورم این کار را کردم.
پله ها را پایین رفتم و همزمان با آخرین پله، صدای جیغ و دست و سوت به هوا برخاست.
سر جایم خشکم زد و همین که سر بلند کردم با قباد چشم در چشم شدم.
گوشه ی لبش به تمسخر بالا رفت و به آنی نگاه از من گرفت. فکر نمیکرد تا اینجا پیش بروم…
آنقدر از عشق و احساسم مطمئن بود که باورش نمیشد روزی او را به دست کسی دیگر بسپارم.
روی همین عشق حساب باز کرده بودند و نقشه ی بیرون انداختنم از زندگیشان را کشیده بودند.
اما شد آنچه نباید میشد. تمام چیزهایی که روزی فکرش را نمیکردیم به وقوع پیوست و هم من و هم او، شاید دیگر انتظار هر چیزی را در زندگی داشته باشیم.
حتی دلم نمیخواست از گوشه ی چشم لاله را نگاه کنم. زنی که زندگی ام را برهم زد نگاه کردن نداشت.
سعی کردم آب دهانم را ببلعم اما غده ای بزرگ و کشنده راه گلویم را بسته بود.
راه نفسم بیشتر بسته شد و به سرفه افتادم.
آنقدر شلوغ بود و هر کس مشغول کاری، که کسی حواسش به من نبود.
هنوز مرا ندیده بودند و از این بابت خوشحال بودم که کسی مرا در این قیافه ی زار و نزار نمیبیند.
قباد با صورتی جدی و نگاهی خشک مشغول خوش و بش با مهمانان بود و من ذره ذره اش را می بلعیدم.
چقدر در آن کت و شلوار دامادی برازنده شده بود. چقدر آن مدل مو به آن صورت بزرگ و مردانه می آمد.
خدای من!
قلبم چطور این مصیبت را تاب میاورد.
این مرد، برای من بود و حالا کنار او زنی جز من قرار داشت…
با تعارف مادر قباد همه سمت اتاق عقد رفتند. جمعیت مقابلم رفته رفته کم میشد که ناگهان صدای لاله در گوشم پیچید و توجه همه را به من جلب کرد.
_ اوا حورا جون، سلام عزیزم… بیا کنار ما چرا اون عقب وایستادی؟
تو بیشتر از همه تو شادی ما سهیمی، بیا عزیزم.
نالان لبخندی محو زدم و چند لحظه ای همانجا ایستاده بودم که شروع شدن پچ پچ ها پاهایم را به تکان خوردن ترغیب کرد.
همه منتظر بودند تا نارضایتی را در چهره ام ببینند و بازار حرف های خاله زنکی شان را راه بی اندازند.
حتی خود لاله هم منتظر همین بود تا کوچک شدنم را ببیند.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چرا پارت نمیاد؟؟؟
نبودم ،،، الان میزارم
چرا پارت نیست باید امشب میومد
ببخشید می تونم در صفحه ویسگونم رمانتون رو به اسم خودتون به اشتراک بزارم ؟
اگه در نظرتون صحیح بود اینو 👇 تایید کنید ممنون
😘 😁
دورود و خسته نباشید
میخواستم یکمی اطلاعات از چگونگی نوشتن و خوندن رمان بدم.
^شخصیت نقش اول دوم رمان + موضوع رمان + ژانر رمان^
چیزایی هستن که قبل از نوشته شدن تعین میشه . و ما به عنوان خواننده حق اعتراض به این سه تا عنصر رو نداریم .
ما خواننده هایی که بخشی از موضوع رمان یا شخصیت ها رو نمیپسندیم میتونیم اون رمان رو نخونیم.
بعضی از خواننده ها واقعا انتظار دارند نویسنده تو پارت های اولیه رمان رو تموم کنه یا از شاخه ای به شاخه دیگه بپره (مثلا میگید هیچ اطلاعات کاملی از شخصیت ها ندارید . یا میگید حورا میرفت و زودی به قباد میگفت و……بعدم یه دردسر جدید و اونم به راحتی حل میشد و بعدی و بعدی )
شما ها فکر میکنید اینا اشکالات رمان هستند اما اینا قوی بودن قلم نویسنده نشون میدن یعنی قلم نویسنده اونقدر قوی هست که خواننده تو پارت چهل سوم نمیدونه اسم مادر شخصیت اول رمان چیه و….. اینچنین چیزایی عنصر کنجکاوی رو درون خواننده قرار میده که مشتاقانه به ادامه رمان میپردازه،
میدونید! هر رمان پرطرفداری در قسمت های غمگین و سخت دچار مشکلات با طرفدار هاش میشه چون اون ها انتظار دارند که همیشه همه چی خوش و خورم پیش بره.
(بستگی به این داره که قسمت بد رمان کجا باشه یا ژانر رمان چی باشه )
ژانر این رمان : اجتماعی _عاشقانه _غمگین_درام هست. اگر رمانی با چنین ژانر هایی دوست ندارید نخودید .
*لطفا کمی رمان هایی رو بخونید که نویسنده های با تجربه نوشتند _ اطلاعات خود را ارتقا بدید *
“رمان های زیادی هستند که موضوعشون متفاوت و شخصیت های دختر و زن تو اون رمان فوقالعاده قویه با یه سرچ کوچیک میتونید پی دی اف اون رمان هارو دانلود کنید ”
(ممنون از ادمین که رمانی با چنین قلم زیبایی رو منتشر کردن )😘
لطفا تایید نکن 👇😁🙏
دورود و خسته نباشید
میخواستم یکی دو تا اطلاعات از چگونگی نوشتن و خوندن رمان بدم
^شخصیت قباد و حورا عضوی از موضوع رمان هست که قبل از نوشته شدن تعین میشه . و ما به عنوان خواننده حق اعتراض به اخلاق و رفتار شخصیت ها رو نداریم .
ما میتونیم راجب قلم نویسنده – روند پارت گذاری نظر بدیم و به چگونگی ادامه رمان کمکی نچندان بکنیم.
ما خواننده هایی که بخشی از موضوع رمان رو نمیپسندیم میتونیم اون رمان رو نخونیم
بعضی از شما خواننده ها واقعا انتظار دارید نویسنده تو پارت های اولیه رمان رو تموم کنه یا از شاخه ای به شاخه دیگه بپره (مثلا میگید هیچ اطلاعات کاملی از شخصیت ها ندارید . یا میگید حورا میرفت و زودی به قباد میگفت . ) اما اینا مشکلات رمان نیستند و قوی بودن قلم نویسنده نشون میدن
*لطفا کمی رمان هایی رو بخونید که نویسنده های با تجربه نوشتند *
“رمان های زیادی هستند که موضوعشون متفاوت و شخصیت های دختر و زن تو اون رمان فوقالعاده قویه با یه سرچ کوچیک میتونید پی دی اف اون رمان هارو دانلود کنید ”
(ممنون از ادمین که رمانی با چنین قلم زیبایی رو منتشر کردن ) 😘
ل
اححح
حورا خیلی خره خب بره ب قباد بگه چرا این کارو کرد همه چیز و بکوبونه تو صورتش و بگه حالا راحت باهاش عروسی کن
ولی بنظرم قباد از هیچی خبر نداره همش نقشه مادر شه
واقعا خیلی چرت این عشق نیس اسمش خفت
و من احمق همچنان منتظر بهم خوردن عقد 💔
رمان تخمی
👍یکی دیگه پنهونی صیغه و خیانت کرده بازم حورا باید گریه کنه معدن اشکو گریس
من تاحالا نخواندم این چرا داره شوهرش داماد میکنه برن بچه پرورشگاه بیارن
میشه بگید چی شده
خواهش
عزیزم باید بخونی نمیشه که از وسط رمان بخوای شروع کنی بفهمی ما خودمونم خیلی چیزارو تو این رمان نمیدونم از بس نویسنده قشنگ و منطقی توضیح میده
چقدر چرت فقط میتونم اینو بگم
و من همچنان منتظر یه اتفاق شُک آورم 🙄