رمان دونی

 

 

 

_ به نام؟

 

_ کیمیا کاشفی…

 

_ تا دو ساعت دیگه وقت هست، اگه تشریف بیارید راه میفتید در غیر این صورت نوبتتون میفته پس فردا!

 

هول شده سریع پاسخ دادم:

 

_ باشه باشه، میایم…ممنون!

 

با خدافظی سریعی تماس را قطع کردم و به کیمیا که منتظر چشم به دهانم دوخته بود گفتم:

 

_ تا دو ساعت دیگه باید مطب باشیم وگرنه نوبتت میفته پس فردا…

 

با استرس ناخن به دندان گرفت:

 

_ داداشمو چجوری بپیچونیم؟ با هم بریم بیرون که شک میکنن…خصوصا تو که زیاد بیرون نمیری!

 

اخم کردم:

 

_ بعد از این همه مدت برم بیرون، باید اونقدری درک داشته باشه که نیاز به تغییر هوا دارم، تو هم به بهونه دانشگاه برو…سر خیابون با هم ماشین میگیریم، خوبه؟

 

سر به تایید تکان داد، لبخند زده دستش را فشردم:

 

_ نگران نباش، باشه؟

 

با لبخندی لرزان و تلخ خیره‌ام شد، کمی نزدیک شد و سپس سر روی شانه‌ام گذاشت:

 

_ کاش برات جبران کنم حورا…کاش!

 

آهی که از گلویم بیرون زد قلبم را به درد اورد، روزگار بدی بود نه؟ اما خوبی کردن را که از ما نگرفته‌اند، گرفته‌اند؟

 

اصلا مثلی داریم، تو نیکی میکن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز…

 

صبوری خوب است، زمان هم عجیب درس زندگی را بلد است که همه‌را به درستی حا میکند!

 

 

 

 

لباس پوشیده مقابل اینه ایستادم، شالی خاکستری و مانتوی ساده و مشکی رنگ کوتاه، با ان شلوار جین یخی.

 

آهی سوزناک از گلویم خارج شد، قبلتر چقدر حال خوبی داشتم که همه‌ی لباس‌هایم انچنانی است و من، حالا که به دنبال لباس ساده میگردم فقط این هارا پیدا کردم!

 

صورتم رنگ پریده بود و موهایم را کامل زیر کرده بودم که مبادا ان چند تار سفید دیده شود!

 

نگاهم به لوازم ارایش روی میز افتاد، باید استفاده میکردم؟ زیر چشمان گود شده و ان لب‌های پریده شاید کمی رسیدگی میخواست!

 

نه برای خودم، راستش خجالت میکشیدم نزد دکترم بروم و اینگونه من را ببیند!

 

دست به کرم پودر بردم و لایه‌ی کمی که صورتم را از ان رنگ پریدگی نجات دهد به پوستم زدم و رژلبی کمرنگ هم به لب‌هایم!

 

همین کافی بود و جالب است که همین هم بسیار تغییرم داده بود، البته شاید اگر قبل از این مشکلات بود چیز کمی به حساب می‌امد!

 

اما این مدت که چنان مثل روح سرگردان شده‌ام، این دو قلم ارایش چهره‌ام را شاداب‌تر کرده بود!

 

کیفم را برداشتم و کارت بانکی‌ام را چک کردم، با اینکه پس‌انداز‌هایی بود که قباد هر هفته برایم میزد، اما این مدت پولی دریافت نکرده بودم!

 

چند هفته بود؟ دو؟ سه؟ حتی حساب روزها هم از دستم در رفته بود! از اتاق بیرون رفتم و پله‌ها طی کردم.

 

نفس عمیقی کشیدم و وارد پذیرایی شدم که با قباد چشم در چشم شدیم.

 

 

 

 

 

لحظه‌ای شوکه شدنش را دیدم، اما به محض اینکه اخم کرد، من هم نگاه گرفتم. به سمت در قدم برداشتم که بازویم کشیده شد.

 

ترسیده به سمتش برگشتم، با اخم‌های در هم و لحنی طلبکار پرسید:

 

_ کجا؟

 

اب دهانم را قورت دادم، لبخند کمرنگی زدم و به بازویم که هنوز در دستش فشرده میشد خیره شدم:

 

_ خواستم، خواستم برم خرید…خیلی وقته نرفتم…

 

نگاهم را از دستش جدا نکردم، نمیتوانستم چشمانش را ببینم:

 

_ قباد عشقم…

 

دستم را با صدای لاله رها کرد:

 

_ جان؟

 

نفسم سنگین شد، امل خود را کنترل کردم و بی توجه به انها به سمت در رفتم:

 

_ منو میرسونی تا پاساژ؟ با دوستم قرار دارم…

 

زمزمه‌ی قباد را هم در جوابش شنیدم:

 

_ این همه میری خرید چرا نمیبینم چیزیم بخری…دوستات کی‌ان اصن؟

 

کفش پوشیدم و ایستادم:

 

_ وا عشقم، چندتا از بچه‌های دانشگان دیگه، با هم میریم میگردیم تفریح کنیم، نمیشه که همش تو خونه بمونم بپوسم…

 

در را باز کردم و خواستم خارج شوم که صدایش را شنیدم:

 

_ صبر کن حورا، تو رو هم میرسونم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی

  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل که عشق به خورشید هیچ جایی در آن نداره با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمان صفر
دانلود رمان زمان صفر به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

      خلاصه رمان زمان صفر :   داستان دختری به نام گلبهاره که به دلیل شرایط خانوادگی و تصمیمات شخصیش برای تحصیل و مستقل شدن، به تهران میاد‌‌ و در خونه ای اقامت میکنه که قسمتی از اون ، از سمت مادر بزرگش بهش به ارث رسیده و از قضا ارن ، پسر دایی و همبازی بچگی شیطون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حس مات pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:       داستان درباره سه خواهره که در کودکی مادرشون رو از دست دادن.پسر دوست پدرشان هم بعد از مرگ پدر و مادرش با اونها زندگی میکنه ابتدا یلدا یکی از دختر ها عاشق فرزین میشه و داستان به رسوایی میرسه اما فرزین راضی به ازدواج نیست و بعد خواهر دوم یاسمین به فرزین دل میبازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دنیا دار مکافات pdf از نرگس عبدی

  خلاصه رمان :     روایت یه دلدادگی شیرین از نوع دخترعمو و پسرعمو. راهی پر از فراز و نشیب برای وصال دو عاشق. چشمانم دو دو می‌زند.. این همان وفایِ من است که چنبره زده است دور علی‌ِ من؟ وفایی که از او‌ انتظار وفا داشته‌ام، حالا شده است مگسی گرد شیرینی‌ام… او که می‌دانست گذران شب و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مانلی
دانلود رمان مانلی به صورت pdf کامل از فاطمه غمگین

    خلاصه رمان مانلی :   من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ‌ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر   سال آخر هنرستان رو پشت سَر می‌ذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ  که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقه‌ات تحصیل کنی و از بازی با رنگ‌ها لذت ببری. در کنار

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

سلام فاطمه جون خوبی عزیزم میگم کی پارت میدی پس ؟؟

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

سلام عشقم تورو خدا طولانی باشه
ممنونم

Bitch I'm best
Bitch I'm best
1 سال قبل

قباد نمیتونه بچه‌ دار شه اینم داره خیانت می‌کنه ک حامله شه م مجبور نشه قباد رو ول کنه شت شت

Busy bee
Busy bee
1 سال قبل

بخدا این لاله سلیطه داره خیانت میکنه چون چند بار دگ هم همینجوری پیچونده بود ک با دوستامم وایییی چقدر دلم خنک میشه قراره همه بفهمن خیانت میکنه

ArEs
ArEs
پاسخ به  Busy bee
1 سال قبل

دارم صحنه ای رو که قباد مچش رو مثلا با دوستاششش بگیره رو مجسم می کنم

Mersana
Mersana
1 سال قبل

آره دیگه دوتا دوتا میزنه زیر بغلش جا به جا میکنه😂😉

یه بدبخت دنبال پارت
یه بدبخت دنبال پارت
1 سال قبل

😐😐😐

Leyla ❤️
Leyla ❤️
1 سال قبل

همیشه همینه هر چقدر آروم و مظلوم باشی دیگران بیشتر بهت ظلم میکنن و نادیده گرفته میشی، هر چقدرم هار و سلیطه باشی بقیه بیشتر بهت توجه میکنن😏

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
1 سال قبل

فاطمهه جوننمم ه مناسبت روز دختر یدونه دیگم نمیدی؟🥺اصن به عنوان شیرینی نی نی کوچولوت حداقل تلوخدااا

الہہ افشاری
الہہ افشاری
1 سال قبل

اینجوری پیش بره رمان چند سالی طول می‌کشه تموم شه پارت ها هم که کمه

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x