سپس صدای خنده‌ی ریز لاله و بوسه‌ها…

نرفتم، داخل نرفتم که خلوتشان را بهم نزنم، بی صدا به سمت اتاق برگشتم و ترجیح دادم، با دهان خشک و تشنه بخوابم.

 

این روزها خواب تنها رفیقم بود گویا، البته خالی از لطف نماند، کیمیا روزانه می‌امد، از گفت‌وگوهایش با وحید برایم میگفت.

 

با اینکه برایش خوشحال بودم، اما حتی مثل قبل نمیتوانستم خوشحالی‌ام را ابراز کنم. حتی در دل کمی به او غبطه میخوردم، زندگی بدی نشده‌است؟

 

زیادی بی انصاف، شاید هم شانس من بد بوده؟ نه نبوده…قباد بد نیست، قباد خوب است، زیادی خوب…اون سال‌ها از من دفاع کرد.

 

سالها مثابل خانواده‌اش برای من ایستاد و کمتر از گل به من نگفت، نمیتوانم بگویم بد بود، نمیتوانم این اتفاقات چند ماه اخیر را مقصر کنم برای بد بودن قباد.

 

خودم هم سهل انگاری کردم، اعتماد نکردم، گول خوردم و قبادم را دستی دستی فروختم…

 

چشمانم گرم خواب شد و مابقی افکارم ماند برای روز بعد. چشم که باز کردم افتاب روی پنجره افتاده بود و مثل هر روز سر و صداهایی از قبیل آماده شدن قباد برای سرکار رفتن شنیده میشد.

 

بدنم حسی نداشت، توانایی تکان خوردن نداشتم، حسی میگفت باز هم بخواب، خواب زیادی لذتبخش بود، همه چیز را فراموش میکردی و عجیب خوب بود!

 

همان هم شد، چشمانم دوباره گرم خواب شد و دفعه‌ی بعد که چشم گشودم بخاطر تقه‌هایی بود که به در میخورد. تقه‌های بلند و سریع و پشت سر هم‌.

 

_ حورا، حورااا…بیداری؟ باز کن درو…

 

نگرانم کرد، از جا پریده به سمت در رفتم. صدای پچ پچ‌ها میان صدای کیمیایی که داشت برای باز کردن در التماسم میکرد در را باز کنم:

 

_ حوراجون، تو رو خدا، اگه بیداری باز کن…یا حداقل جواب بده…

 

در را گشوده متعجب خیره‌یشان شدم. کیمیا جلوی در بود و قباد پشت سرش…مادرش و لاله هم آنطرف‌تر…

 

شوکه پرسیدم:

_ چیشده؟

 

 

 

کیمیا با چشمان خیس بغلم کرده و قباد با خشم غرید:

 

_ چرا درو قفل کردی؟ چه غلطی داشتی میکردی؟ هااان؟

 

گیج بودم، خواب بودن من مگر چقدر سنگین بود؟ کیمیا با همان حال بدش به سمت برادرش چرخید و با گریه نالید:

 

_ ولش کن داداش، نمیبینیش‌‌…بسه دیگه چقدر ازارش میدین!

 

بغضی که به گلویم چنگ زد را نادیده گرفتم و رو به قباد گفتم:

 

_ خواب بودم، نفهمیدم چیشده، معذرت میخوام…اگه، اگه نگرانتون کردم…

 

قباد با خشم خواست حرف دیگری بزند که لاله بازویش را گرفته با ملایمت گفت:

 

_ عشقم، گفت که خواب بوده، چرا انقدر سختش کردین…

 

سپس نگاهی به من کرده گفت:

 

_ عزیزم خب درو نبند مگه تو این خونه غریبه هست؟ همه به هم محرمیم دیگه، مگه نه؟

 

هیچ نگفتم، بغض اجازه نداد، برای اتفاقی که خودم در ان دخیل نبودم هم باید مواخذه میشدم!

 

کیمیا من را داخل کشید و در را بست، روی تخت نشاندم و به ارامی لب زد:

 

_ واقعا خواب بودی؟ ساعت دو ظهره حورا، چقدر مگه ادم میخوابه؟

 

حرفی نزدم، فقط دوباره دراز کشیدم. کنارم لبه‌ی تخت نشست و دستم را گرفت:

 

_ چرا داری اینکارو با خودت میکنی؟ جای اینکه نشون بدی چقدر قوی‌ای و نیازی به کسی نداری، اینجوری خودتو ازار میدی؟

 

چشم بسته به ارامی لب زدم:

_ برام مهم نیست، خوابو هم دوسدارم، صبح تا شب که بیکارم…فقط خواب برام میمونه!

 

 

 

 

بازویم را گرفته تکانم داد، ناچارا چشم گشودم، نگاهش سرشار از نگرانی بود:

 

_ چیزی شده کیمیا؟

 

حرصی نفسی کشید و گفت:

 

_ دیوونه‌ای یا چی؟ چرا اینطوری میکنی کیمیا؟ چطوری میتونی این همه بخوابی؟ بخدا خوب نیست برات قربونت بشم…

 

کلافه رو گرفتم و خواستم باز هم بخوابم که دستم را کشید:

 

_ حورا، اینکه از دیشب به اون زودی خوابیده باشی، تا الان که از ظهر هم گذشته، طبیعی نیست…نظرت چیه بریم پیش روانشنـ…

 

دستش را پس زده غریدم:

 

_ مگه دیوونه‌م؟ چیزیم نیست کیمیا، فقط خسته‌م، دلم از دنیا گرفته، همین…وقتی میخوابم اروم میشم!

 

دستانش را به نشانه تسلیم بالا اورد:

 

_ خیله خب، ببخشید…هرجور راحتی!

 

کلافه نفس عمیقی کشیدم، پاهایم را روی تخت جمع کردم، او هم بیشتر نزدیک شد و با لبخند گفت:

 

_ حورا…وحید به داداشم گفته!

 

لبخندی روی لبم نشست، بالاخره بعد از این چند روز یک خبر خوب شنیدم:

 

_ خب؟ چی گفته؟

 

با همان ذوقی که سعی داشت پنهانش کند گفت:

 

_ قرار خاستگاری رو گذاشتن،فرداشب میان، خیلی ذوق دارم، اما جلو داداشم خجالت میکشم!

 

با لبخند دستانش را گرفتم:

 

_ خوشحالم برات کیمیا، سعی کن خوشبخت باشی، نذار چیزی بینتون قرار بگیره…مطمئنم وحید لیاقتشو داره…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
رمان افگار
دانلود رمان افگار جلد یک به صورت pdf کامل از ف -میری

  خلاصه: عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست رفته اش،دوباره پا در عمارت مجد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خاطره سازی

    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن ابرویِ امید و بهم خوردنِ نامزدیش شده) از پدرِ جانان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عاشقم باش

  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی را با او از سر می گیرد…. پایان خوش…. به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد

  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری داریا دامون ( عفریت). غافل از اینکه تمامی این جریانات

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هیچکی مثل تو نبود

  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و نظرات خانواده اش گاهی با اون یکی نیستن مجبوره زیر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
24 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahnaz
Mahnaz
1 سال قبل

يكم پارت بندي رو بيشتر كن دو تا خط مينويسي ميفرستي هيجان كه نميده هيچ ادم و از رمان خسته ميكني

Fateme
Fateme
پاسخ به  Mahnaz
1 سال قبل

دقیقا توهمه پارتا هم هیچ داستان جلو نمیره فقط حورا مینالع

Delvin _yasi
Delvin _yasi
1 سال قبل

نمیدونم چرا توی هر رمانی زن ها رو ضعیف و حقیر نشون میدن ، به جای اینکه یک زن رو قوی و مستقل نشون بدین دارین حقیر و بیچاره نشونش میدی . اوکی میگیم سرنوشتش اونجوری بوده حداقل یه کاری کن حورا مسقل و قوی بشه از پیش اینا بره یه جوری زندگی حورا رو تغییر بده که همه افرادی که بهش ظلم کردن حسرت زندگیشو بخورن .

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  Delvin _yasi
1 سال قبل

رمان داروغه رو بخون شخصیت مرده عالیه دختره هم قویه

n.ch
n.ch
1 سال قبل

من میگم حورا حامله اس برای همین همش میخوابه
بعد بچه لاله هم بچه قباد نیست از یکی دیگه اس

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط n.ch
Fateme
Fateme
پاسخ به  n.ch
1 سال قبل

چند ماهه باهم رابطه ندارن حورا هم پریود شد

بی نام
بی نام
1 سال قبل

ایی خسته شدم. بعید ی پارت باشه و حورا نخواب. خوب د یه حرکتی بزن نویسنده .. تمام رمانت این القا میکن اگر آدم بدی باشی رو به پیشرفتی واگر آدم خوبی باشی بدبختی

آسمان
آسمان
1 سال قبل

میدونما ربطی ب این رمان نداره ولی رمان شاه خشت رو چرا نذاشتین😐

بانو
بانو
1 سال قبل

به نظرم حورا از طریق کیمیا و وحید دوباره زندگیش و درست میکنه ….اونا به قباد میگن که چی شده

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

آخرش از غصه حورا و طلوع دق میکنم😢

باب اسفنجی
باب اسفنجی
1 سال قبل

وای وای یعنی اینا نگران بودن حورا مرده باشه 😐😂😂😂
چه جوک خنده داری بود لابد نگرانیشونم این بود که تو فامیل بپیچه توله لاله پا قدمش نحس بوده😑😐😂

ساناز
ساناز
1 سال قبل

پایانش خوبه دیگ مگ نه؟

Fateme
Fateme
پاسخ به  ساناز
1 سال قبل

میترسم تا پایانش زنده نباشبم با این وضعیت پارت دادن

Delvin _yasi
Delvin _yasi
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

وای موافقم

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  ساناز
1 سال قبل

اره گفت پایانش خوشه

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

حورا هیچ تلاشی برای نجات خودش از این زندگی نکبت نمیکنه و متاسفانه معجزه ای هم قرار نیست اتفاق بیفته براش پس فقط باید خودش تلاش کنه تا خودشو نجات بده بسته این همه تو سری خوردن نویسنده عزیز خواهش میکنم یه خورده نوک قلمتو به سمت موافق با حورای بدبخت حرکت بده لطفا. حالا قبول داریم ممکنه زندگی واقعی از اینم دردناکتر باشه برای یه زن بی کس و کار ولی حداقل بزار دلمونو به این رمانها خوش کنیم که زندگی اینقدرم ظالم نیست.

معتاد رمان
معتاد رمان
1 سال قبل

من آخرش یه جا این قباد میکشم ده بگو آخه به تو چه چیکار میکنه برو پیش لاله جونت دست از سر این بدبخ بردار حالم از لاله بهم میخوره
حورا هم خیلی سادگی می‌کنه حورا می‌تونه طلاق بگیره و باکسی که لایقه ازدواج کنه و بچه دار بشه و قباد بفهمه بچه مال خودش نیست و بفهمه چه جواهری از دست داده

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

وااااای اگه بچه واقعا از قباد باشه چی بعد لاله سر زایمان بمیره و حورا بچه رو بزرگ کنه
فک کنم این پایان خوش نویسندست
این نویسنده خوشی سرش نیست تو رمان فئودالم اونکار سر گلین بیچاره اورد 💔💔💔💔💔💔💔

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

نویسنده خیلی خیلی بی رحمه چطور کیمیا با اون همه گناه و کثافت کاری زندگیش هیچ تغیری نکره بعد حورای بیچاره با این همه مهربونی اینجوری شده زندگیش💔
قبادم که از اولش هی میگفت عاشق حورام عاشقشم اگه راست میگفت از همون اول قبول نمیکرد مگه حورا اسلحه گذاشت رو سرش که لاله رو بگیر ،،،قباد اگه راست میگه که حورا رو دوست داره باهاش برای بچه میرفت دکتر نه اینکه نمیرفت هی😭💔💔💔

. .........Aramesh
. .........Aramesh
1 سال قبل

قباد اشغال فکر کرده حورا داره چیکار میکنه تف بهت خودت آدم هوس بازی هست فکر کرده حورا هم مثل خودشه
قباد بی همه چیز تازه لاله رو هم میبوسه تف بهت بی لیاقت تو لیاقت عشق حورا رو نداشتی اشغال

به تو چه😐
به تو چه😐
پاسخ به  . .........Aramesh
1 سال قبل

ن بابا فک کردن حورا خودکشی کرد یا بک بلایی سر خودش آورده. ولی خب اره لیاقت عشق حورا رو ندارع

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  . .........Aramesh
1 سال قبل

آشغال آشغاله دیگه

یکتا
یکتا
1 سال قبل

این داستان درس عبرتی هست برای دخترا …
تا وقتی پسری میاد جلو ولی خانواده اش مخالفن ،فک نکنه که خانواده مهم نیست یا بگه من که نمی خوام با مامان باباش زندگی کنم.رضایت خانواده در اولویته چون طرف نمی تونه برای تو تا همیشه کوتاه بیاد تا همیشه طرف تو باشه از یه جایی به بعد از اینکه باید بین خانواده و زنش انتخاب کنه خسته میشه ،از جنگ بینشون زده میشه و از اون جایی که هیچ کس نمی تونه مامان و بابا شو ولی کنه بیشترین ضرر رو زن می‌کنه حتی اگه مثل حورا ساکت و بی آزار باشه

فاطیشم
فاطیشم
1 سال قبل

هر یه روز حورا سه روز میگذره ادامه‌ش میمونه برا سه نسل بعد

دسته‌ها
24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x