رمان حورا پارت 76 - رمان دونی

 

 

 

 

خوشحال لب‌هایش کش امد، اما سریع اخم کرده پرسید:

 

_ اما حورا…باید حسابی برا مراسمم خوشگل کنی، احتمالا نامزدیو بذارن برا هفته‌ی بعد، عروسی هم چندماه بعدش…

 

نفس عمیقی کشیدم، خوشگل کنم؟ برای چه کسی؟ اصلا چرا؟ مگر نیازی به قشنگی دارم؟ دلم نیامد دلش را بشکنم، ناچار سر تکان دادم:

 

_ باشه عزیزم…بهترین هارو برات آرزو میکنم!

 

ذوق زده بود، درکش میکردم، اوایل ازدواج من هم همین بود، خوشحالی، برایت بهترین حس‌های دنیا به ارمغان می‌آید، زندگی قشنگی را عاشقانه شروع میکنی…

 

اما وقتی کار به جایی میکشد، که میدانی فقط دوست داشتن کافی نیست، همه چیز از هم فرو میپاشد، شاید نیاز باشد این را به او بگویم، شاید باید بداند که دوست داشتن تنها چیزی نیست که زندگی را سر پا نگه بدارد!

 

_ کیمیا…

 

چشم به دهانم دوخت، زبان روی لب‌های خشکم کشیدم و لب زدم:

 

_ سعی کن فقط به دوست داشتن اکتفا نکنی…

 

گیج نگاهم کرد، دستش را گرفتم و به ارامی پشت انگشتانش را نوازش کردم:

 

_ دوست داشتن، چیزی نیست که بخوایم بزرگترین ملاک برای ازدواج در نظرش بگیریم…گاهی، یه مشکلاتی به وجود میاد، که ادم نیاز داره درک کنه، درک بشه، کوتاه بیاد، کوتاه نیاد و جدی باشه، اعتماد کنه و قابل اعتماد باشه…گاهی دوست داشتن کافی نیست!

 

چهره‌اش متفکر شد، لبخندی زد و دستم را ارام فشرد:

 

_ ممنونم حورا، شاید اگه تو نبودی…اگه اون روز اتفاقی نمیفهمیدی که چه اتفاقی برام افتاده، هیچوقت نمیتونستم به اینجا برسم…

 

 

 

 

 

شاید راست میگفت، چوب خدا را خورد و من هم به او ثابت کردم کسی نبوده‌ام که فکر میکرده!

 

فردای ان شب رسید، با اینکه نمیخواستم حضور داشته باشم، بارها دو زنه بودن قباد را بهانه کردم که اگر من باشم، ممکن است به دید خوبی خانواده را نبینند و مشکل شود.

 

اما وقتی کیمیا، اطمینان داد که قباد لاله را به خانه‌ی مادرش برده، چون به گفته‌ی خودش، نیاز داشته که بخاطر بارداری از شلوغی دوری کند و شب هم انجا خواهد ماند!

 

دیگر نشد بهانه بیاورم، خودش از صبح من را بیدار کرد و سعی کرد آراسته‌ام کند، لباسی ساده و زیبا اما پوشیده برایم انتخاب کرد، همراه با شالی ست و زیبا…

 

خودش هم کت و شلوار گلبهی رنگش را پوشید و شال صورتی‌اش را سر کرد، زیبا بود، دوستش داشتم!

 

وقتی خواست برایم آرایش بنشاند، ابتدا مخالفت کردم، اما با گفتن اینکه امشب لاله نیست و بد نیست کمی برادرش را اذیت کنیم، کمی دلم خنک شد!

 

هرچند، میدانم که نیم نگاهی هم خرجم نمیشود! اما ضرر که نمیشد، حداقل نشان نمیدهم که از بارداری لاله دلخورم، دلخور که نه…

 

نمیدانم، برای قباد خوشحالم، اینکه میتواند به آرزویی برسد که همیشه حسرتش را داشت، اما اینکه خودم نتوانستم ارزویش را براورده کنم درد بزرگیست…

 

موهایم را دم اسبی بست، حتی نگفت که چندتار سفید در موهایم است، ندید؟ با نادیده گرفت؟ کاش میگفت…

 

رژلبی برداشت و به دستم داد، با دیدن رنگ قرمزش اخم کرده روی میز گذاشتم:

 

_ این نمیشه…

 

با غر غر رژلبی دیگر به دستم داد، شکلاتی بود، میپسندیدم! ان را کمرنگ زدم، که با حرص از دستم کشید و پررنگ به لب‌هایم زد، از حرکاتش خنده‌ام گرفت! دلم نمی‌آمد دلخورش کنم!

 

 

 

 

_ چیه همش بی ارایش، خیلی رنگ و روت سر حاله؟ انقدر خودتو اذیت میکنی، میخوابی و غصه میخوری، همیناس که اینجوری رنگ پوستتو بد کرده…

 

لب‌هایم کشیده شد، برق لب را برداشت و روی رژلبم کشید، ان لب‌های شکلاتی و براق، زیادی در چشم میزد:

 

_ زیاده کیمیا، کاش برق لبو نمیزدی روش…

 

_ چرا زیادیه؟ چیت از لاله کمتره؟ کله‌شو میکنه تو سطل رنگ داداشم بهش گیر میده مگه؟

 

از لفظش خنده‌ام گرفت، شبیه زمانی شده بود که نسبت به من بدخلقی میکرد، اما حالا با عروس جدید بدخلق بود، به ارامی گفتم:

 

_ باهاش بد نباش کیمیا…هرچی نباشه زن داداشته، فردا که بچه دنیا بیاد، قراره با عمه عمه گفتناش صدات کنه، لاله هم مادرشه…

 

لبخند غمگینی زد و زیرلبی گفت:

 

_ نمیدونم، یه جوری‌ام…رحمم به بچه‌ی لاله نمیره، انگاری دوسش ندارم!

 

اخم کردم، دستش که میخواست ریمل را برایم بزند متوقف کرده گفتم:

 

_ دیوونه شدی؟ بخاطر داداشت هم باید قبولش کنی، دوسش داشته باشی، نباید قبادو دلخور کنی…هرچقدر از لاله خوشت نیاد، نمیتونی بی احترامی کنی، نمیتونی نادیده‌ش بگیری…چون عضوی از خونواده‌س و مهمتر از همه، غریبه‌ی اینجا منم کیمیا…اون دخترخاله‌ت هم هس، من هیچی نیستم…

 

ابرو در هم کشید و سره‌ی ریمل را گشود:

 

_ کاش انقدر حرف نزنی تو، نه؟ اره ساکت شو بذار من خوشگلت کنم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یک تو به صورت pdf کامل از مریم سلطانی

    خلاصه رمان:     سروصدایی که به یک‌مرتبه از پشت‌سرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی می‌شد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشت‌سرش، چند متری آن‌طرف‌تر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازی‌ای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب برخلاف تمام شب‌هایی که او خودش دوستانش را آنجا جمع

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوفر جذاب من
دانلود رمان شوفر جذاب من به صورت pdf کامل از الهه_ا

    خلاصه رمان شوفر جذاب من :   _ بابا من نیازی به بادیگارد ندارم! خواستم از خونه بیرون بزنم که بابا با صدای بلندی گفت: _ حق نداری تنها از این خونه بری بیرون… به عنوان راننده و بادیگارت توی این خونه اومده و قرار نیست که تو مخالفت کنی. هر جا که میری و میای باید با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان درجه دو

    خلاصه رمان :       سیما جوان، بازیگر سینما که علی رغم تلاش‌های زیادش برای پیشرفت همچنان یه بازیگر درجه ۲ باقی مونده. ولی ناامید نمی‌شه و به تلاشش ادامه می‌ده تا وقتی که با پیشنهاد عجیب غریبی مواجه می‌شه که می‌تونه آینده‌اش و تغییر بده. در مقابل پسرداییش فرحان، که تو حرفه خودش موفقه و نور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
26 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

امشب پارتتتتتتتت داریمممممممم هورا 🥺🤣🤣🤣🤣🤣

مریم
مریم
1 سال قبل

پارت جدید زیر درخت آلبالو گم شده؟

yegan
yegan
1 سال قبل

مگه پارت نداریم؟؟؟

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل
پاسخ به  yegan

همیشه روز های زوج ب غیر از جمعه ها ساعت ده شب گذاشته میشه

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

یعنی از اینجا جلو تره ؟؟؟؟

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

نویسنده تو سایت نیستتتتت فک کنم‌

بانو
بانو
1 سال قبل

اقا.بچه لاله از قباد نیست.خلاصه این وسط مسطا معلوم میشه یه جوری.تهشم همه چی مشخص میشه قباد و لاله برمیگردن بهم.خدانگهدار وقتتونو تلف نکنین.

yegan
yegan
1 سال قبل
پاسخ به  بانو

قباد و لاله برمیگردن بهم؟؟!

بانو
بانو
1 سال قبل
پاسخ به  yegan

چیز ببخشید قباد و حورا

بانو
بانو
1 سال قبل

رمانی قوی و خوبی ولی امیدوارم مثل بعضی رمان ها پولی نشه بزاره بره😑چون دیگه خیلی داره کش میاد…

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

کاش یکی این حورای خنگول از منبر بیاره پایین انگار رو منبره مسجد رفته داره برای مردم حرف و نصیحت میکنه بابا خنگول زندگی خودتو نجات بده لاله کدوم خریه آخه قباد بره بمیره با این عشقه پوشالیش ای خدا هر دفعه بدتر از دفعه قبل حرص آدمو در میاره پارتای این رمان هی میخوام نخونم بعد پشیمون میشم میگم شاید این سری یه فرجی بشه ولی دریغ .

باب اسفنجی
باب اسفنجی
1 سال قبل

رفتار خودته که باعث میشه که دیگران چه جور رفتاری داشته باشن و مهمترین مشکل و ایرادی که حورا داره که باعث شده زندگیش اینجوری بشه رفتار خودشه و دوم اینکه خانواده شوهرش زیادی بدن

ساناز
ساناز
1 سال قبل

من یه کانالی داشتم ازش ادامشو دیگه نزاشت
لینکشو نمیزارید؟

ساناز
ساناز
1 سال قبل

حورا چرا اینقدر غیر منطقی، منطقیه😑
زیادی آدم خوبیه

Jill
Jill
1 سال قبل

یکی بره به نویسنده بگه رمان کیمیاش با اسم حورا داره پارت گذاری میشه رسیدگی کنه👺

samira mosavi
samira mosavi
1 سال قبل

میشه حورا هم کمی تاکید میکنم فقط کمی بتونه خوشحال باشه عزیز

رویا
رویا
1 سال قبل

یه کم بیشتر پارت بزار ، الان این پارت به کجارسید ؟ داستانو کشش میدی بعد پارتهای کوتاه هم میزاری .

ریحان
ریحان
1 سال قبل

چقدر احمقه این حورا

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

حورا هم گیر داده ب این چهار تا تار سفید خب برو رنگش کن

یکی
یکی
1 سال قبل

هر روز حورا حقیرتر و خوار تر و … میشه زندگی حقارت بار تر از این؟
اول برای نویسنده ی رمان متاسفم یکبار هم به نظرات دقت نکرد
دوم هم ادامه به خواندن رمان توهین به شخصیت و وقت خودمه نه پی دی اف هست نه پارتگذاری زیاد و تند و درون مایه رمان هم که کولاک

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط یکی
به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

حورا هم هی مثل این خرا میگه با لاله خوب باش و هواش داشته باش برای قباد خوشحالم و فقط ناراحتیم از اینه که نتونستم خودم ارزوش براورده کنم و بعدم اسم این حس و نویسنده گذاشته مهربونی و سادگی اما این خریت و احمقیت 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐

یکی
یکی
1 سال قبل
پاسخ به  به تو چه😐

حقارت پذیریه هم برای حورا هم برای مایی که وقتمون رو صرف خوندنش کردیم

mobina.a
mobina.a
1 سال قبل

واقعا باید یه فکری به حال رمان های این سایت کرد.
بعد از دو روز این دوخط واقعا قابل قبول نیست.
تمام رمان ها ی این سایت همینن یا انقدر نامنظم هستند که یک ماه یکبار پارت میدن یا مثل این رمان دو خط دو خط .
نویسنده عزیز رمان شما فوق العاده جذابِ. ،با پارت های کوتاه دادن جذابیتش رو برای مخاطب کم نکنید.

یکی
یکی
1 سال قبل
پاسخ به  mobina.a

ماشالله گل گفتیییی

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

دلم میخواد امشب همه بفهمن قبلا کیمیا چه غلطی کرده و حورا نجاتش داده ،،یا در اینده کیمیا نتونه بچه دار شه بدم میاد ازش
حورا هم کاش دیگه ب خودش نرسه و ب جاش بره طلاق بگیره

بعدم خیلی کمه و انگار شخصیت اول رمان کیمیاست اسم رمان باید میذاشت کیمیا نه حورا

دسته‌ها
26
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x