کیمیا دهان باز کرد که جواب دهد امل در باز شد و وحید داخل سد، با دیدن من که بیدار شدهام خوشحال سر به بیرون کشید و کفت:
_ قباد داداش، بهوش اومده حورا خانم…
کاش نمیگفت، مگر از زندگیمان خبر نداشت؟ این دیگر چه صدا زدنی بود؟ بی اراده رو گرفتم و سر به زیر انداختم. وحید داخل شد و پشت سرش قباد، فکر کنم لاله و مادرجان نایل به آمدن نبودند! حتما پشت سرم هم کلی حرف زدهاند که فیلمش است و برایش دل نسوزاند!
قباد را نمیدیدم، اما برای جواب دادن به احوالپرسی وحید ناچار شدم سر بلند کرده تشکر کنم، که نگاهم بی اراده به قباد افتاد، خشک خیره ام بود و دستانش در جیب شلوارش، انگار نه انگار که مقصر این حال من اوست…
رو گرفتم و به کیمیا خیره شدم، دوباره زمزمهوار تکرار کردم:
_ بپرس، میخوام مرخص شم زودتر…
کیمیا ملتمس به وحید خیره شد که قباد به حرف امد:
_ دکتر بیاد میگم کارای ترخیصو انجام بده…
وحید سریع پادرمیانی کرد:
_ داداش، بهتر نیست یکم بیشتر بمونه که وضعیت حوراخانم بهتر شه؟ ممکنه بازم بهش حمله دست بده، اونموقع اگه خدای نکرده موجب سکتهی قلبی یا….
_ چیزی نمیشه اقا وحید، من خوبم، بهتره مرخص شم!
وحید مشکوک نگاهش را میان ما دو نفر میچرخاند که کیمیا کنار گوشم پچ زد:
_ پس با داداشم بحثت شد که حالت بد شد اره؟ چیکار کرد مگه؟ نکنه اذیتت کرد؟
باهوش بود یا ما زیاد تابلو بودیم؟ اما معطل نکردم و سریع گفتم:
_ نه کیمیا همچین چیزی نیست، خوبم، یه اتفاق بود…گذشت!
دیگر کسی حرفی نزد، دکتر امد با گفتن بعضی نکات مهم از قبیل اینکه باید از تنش و مشکلات عصبی به دور باشم و سعی کنم در محیط غمگین و جنگ و دعوا قرار نگیرم، اجازهی مرخصی داد، اما چندین بار تاکید کرد حتما به روانپزشک مراجعه کنم!
جالب بود که حتی قباد برایش مهم نبود حالم چه باشد، چنان خشک و سرد کارهای ترخیص را انجام داد و ذرهای به من نه کمک کرد نه نگاه، که گویی کسی که به دیگری دست درازی کرده من بودهام و به او حملهی عصبی دست داده!
وقتی به محوطهی بیمارستان رسیدیم، میان دو ماشین وحید و قباد مکث کردم، سوار ماشین قباد میشدم؟ دلم نمیخواست…
سوار ماشین وحید میشدم؟ اگر کاری داشته باشند و مزاحم باشم چه؟
_ سوار شو، منتظر دعوتنامهای؟
با حرف قباد، نگاه از ماشینها گرفتم، به کیمیا خیره شدم که به ارامی رو به قباد گفت:
_ داداش اگه تو کار داری برو منم میرم خونه، حورا رو هم میبرم دیگه…
قباد نگاه تندی به کیمیا انداخت و باز هم تشر زد:
_ سوار شو حورا…
انگار نمیشد با او حرف زد! یاد وقتی افتادم که درست همانجا کنارش نشسته بودم و در دهانم کوبید! به کیمیا نگاه کردم و با لبخندی تشکر کرده و بعد از خداحافظی به سمت ماشین قباد رفتم، در عقب را باز کردم و نشستم:
_ رانندهت نیستم که رفتی عقب نشستی!
به ارامی در را بستم و دراز کشیدم:
_ میخوام یکم بخوابم، سرم گیج میره…
حرفی نزد و من هم سعی کردم به چیزی فکر نکنم و بخوابم، سخت بود خوابیدن در حضور اویی که قبلتر موجب حملهی عصبیام شده بود، اینکه با بستن چشمانم حس میکردم دستانش به سمت بدنم میآیند سخت بود!
قباد چنین آدمی نبود، دردش چه بود؟ اینکه فکر میکرد من خیانت میکنم؟ مگر عشقم به خودش را نمیدید؟ مگر ندید که همچنان کنارش هستم؟ قصدم هرزگی و خیانت بود، تا حالا صدبار درخواست طلاق داده بودم…
تحمل نکردم و به ارامی لب گشودم:
_ من چرا باید بهت خیانت کنم؟
_ بخواب باز منو سگ نکن!
اب دهانم را قورت دادم که گلویم کمی صاف شود، اما انگار بغض به گلویم راه یافت:
_ چرا، چرا فکر کردی خیانت میکنم؟
کلافه، تندی دنده را عوض کرد:
_ ببند حورا، حوصله ندارم…
_ جواب بده قباد، چرا فکر کردی خیانت میکنم؟ اگه دوستت نداشتم، اگه عاشقت بودم، فکر کردی بعد این همه خفت و خواری کنارت میموندم؟
سکوت کرد، انگار دور بودم از ضرب دستش، عقب نشستن کمی سود داشت اینبار، راحتتر حرف میزدم:
_ فکر کردی سخته برم تا دادگاه و درخواست طلاق بدم؟
نگاه تندی به من انداخت، پوزخندی زده گفت:
_ خب که چی بدبخت؟ هوم؟ طلاق بگیری کجارو دادی بری؟ حتی دیگه یتیم خونه هم رات نمیدن، لابد هرشب بری زیر یکی که پول دراری؟
اشک از چشمانم ریخت، اما او بی رحمانه ادامه داد:
_ فکر کردی چرا من طلاقت ندادم؟ هوم؟ چون دلم برات میسوزه بیچاره…دلم به حالت میسوزه، فردا پس فردا بچهم به دنیا بیاد، لالهرو باید عقد کنم، اونموقع باید تو رو طلاق بدم…اونموقع هر غلطی دلت خواست بکن، خب؟
بی اراده بود، که با همان بغض و چشمان اشکی لب زدم:
_ خوشحالم که داری بابا میشی…
حس کردم از تنش بدنش کم شد، انگار اینبار غم او را در بر گرفت، شاید هم فقط میخواستم دل خودم را خوش کنم، نمیدانم؛ او که مرا دیگر دوست نداشت، داشت؟
_ امیدوارم خونواده ی خوبی بشید…دوست داشتم، داشتم پیشتون باشم، اون…اون بچهرو بغل کنم، بهش محبت کنم اما…
تلخ خندیدم و دستی به چشمانم کشیدم:
_ اما منو میخواد چیکار، حتی شاید ازم بدش بیاد، لاله حتما خوشش نمیاد به بچهش دست بزنم یا اصلا نزدیکش شم، نه؟ برا همینم باید طلاقم بدی چون نمیخواد پیش شما باشم…
سکوت کرد و حرفی نزد، منم آهی کشیدم چشم بستم، شاید بهتر بود بخوابم، چه چیزی از خواب بهتر؟
حداقل میشد از ادمهای این روزها دور ماند، میشد در خواب و رویا عاشقی کرد و خم به ابرو نیاورد، البته اگر کابوس نشود!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خب قباد هم از فیلم مامان و خاله برای گول مالیدن سر حورا اطلاع نداره و فک می کنم چون خود حورا رفت خواستگاریش و کلک مامان وخالش گرفت حالا داره دق دلیشو سر حورا خالی می کنه اما ازش جدا شه خیلی بهتره چون آدمی که خودش زده بخواب اصلا نمیشه بیدارش کرد نویسنده عزیز ممنون بابت نگارش زیبا فقط یه کوچولو طولانی تر بذاری ممنونت میشم یه دنیا سپاس مهربونم
کی روزای خوبِ حورا میرسه؟
حورا آبروی هرچی زنه برده با این افکارپوچ وباطلش
برای احمق بودن هم حد و مرزی وجود داره، تا کی میخوای خودت رو گول بزنی حورا؟
بسه دیگه تا کجا میخوای اینقد رمانو زهر کنی بهمون از اولش همش غم و غصه دیگه اه
الان هیچی نمیتونه رمان رو به این اندازه شیرین کنه که حورا با مرد جدیدی آشنا بشه و خودش رو بالا بکشه تا حدی که دیگه حرف ها و اتهام های نادرست قباد براش مسخره بنظر بیاد
حورا اگه عاشق قباد بود براش میجنگید
قباد هم اگه عمیقا عاشق حورا بود اینقدر زود دل چرکین نمیشد
این فقط نظر منه نویسنده خودش بهتر میدونه ولی بعد از این اتفاقات و رفتارای قباد حتی پشیمونی قباد و برگشتنش پیش حورا هم نمیتونه دل ما خواننده هارو خنک کنه بشخصه اگه دوباره باهم خوب بشن نا امید میشم واقعا
خیلی احمقی حورراااااااااا من جات بودم محال ممکن بود یه ثانیه پیش چنین آشغالی بمونم بی کس بودن دلیل ذلیل شدن نیست هیچ جا نباشه بهزیستی هست شرف داره به اینجور تحقیر شدن
مگه حورا به خاطر اینکه غرورش حفظ بشه به خواستگاری لاله نرفت
حالا چرا همون غرور داره داغون میشه ولی برا حفظش کاری نمیکنه ،
وقتی قباد میگه دلم برات میسوزه اگه طلاق بگیری زیر خواب میشی ،یعنی نابودی کل غرور حورا
اینجاست که دیگه باید با پای خودش بره تا زیر پا له نشده
واقعا چرا انقدر شخصیت دختر و خار و حقیر می کنین ؟
حرصم میگیره این طوری داره حورا عذاب می کشه !
فقط منظورم قباد به شکل بدی تقاص پس بده ، تقاص دله شکسته این دختر ، تقاص تمام تحقیر های خودش و خانوادش به این دختر .
نمیدونم نویسنده نظر های مارو میخونی یا نه ولی بشدت ازت خواهش می کنم آخر داستان حورا به قباد بر نگرده.
از طرفی کرم از خوده درخته ، قباد از اول هم وقتی لاله میچسبید بهش هیچی نمی گفت ، و گرنه میتونست مخالفت کنه با این ازدواج
قبادفقط منتظر بهانه بود ، همینن! :/
افرین جمله اخرت خیلی خیلی درست بود
وقتی بعد چیزشون لاله اومد سر بزنه قباد انقد سریع لباساشو پوشید یا براش عشون میریخت
لاله پاک پاک بودهرزه نبود بعد الان حورا شده هرزه لا پای لاله رو چک نمیکنه میره با دوسپسراش بعد حورا رو کارشو ب بیمارستان میرسونه اینطوری زخم میزنه
دیگه مطمئن شدم نویسنده مشکل روحی داره
هوووو قباد آروم تر ، دلش میشکنه 🙂
خاک تو سرت حورا
هرچی سرت بیاد حقته چون گوسفند ماده بهتر از تو ارزش جنس خودشو میدونه و میتونه از خودش دفاع کنه
فاطی یعنی ما اندازه یک پارت ارزش نداریم 🤣🤣
خیلی خیلی کوتاهه
#اعتراض -اعتزاض
ما اعتراض داریم پارت نیاز داریم
مثه خرس قطبی فقط بلده بخوابه یکم زبون داشته باش خدازدهی بدبخت
😂 😂
خاک تو سرت حورا
نوچ نداریم
دوست دارم بدونم دقیقا کی حورا حقوق خودش رو لااقل در حد یک انسان برای خودش به رسمیت میشناسه؟
هیچ وقت
واضح تر از این؟
وضعیت پارت گذاری با این حجم پارت افتضاحه
میدونم نادیده گرفته میشه ولی یه پارت دیگه لطفا😕🚶