رمان حورا پارت 94 - رمان دونی

 

 

 

 

هردو وارد اتاق شدند و خیره‌ی حورا ماندند، کیمیا موبایلش را دراورد و درحالی که دوباره خارج میشد گفت:

_ یه زنگ به مامان و وحید میزنم میام…

 

قباد فقط سر تکان داد، در که بسته شد جلوتر رفته کنار تخت حورا ایستاد، ان رنگ پریده، هیکل لاغر شده و چشمان گود افتاده‌اش، چرا حالا این حالش را میدید؟

همسرش روزها و ماه‌هاست که بیمار است و او متوجه نشده، چرا که دائم در فکر حرف‌های خاله‌زنک مادرش و لاله و خاله‌اش بوده…

 

مدام به او و امکان خیانت کردنش شک میکرد، دنبالش میکرد و ازارش میداد، اما هیچگاه حال بدش را ندید…

لجبازی و حس انتقام و غرور چشمش را کور کرده بود، زنی دیگر از او باردار بود و حس خوب پدر شدنش، مجالی به فکر کردن به او نمیداد و‌‌…او عاشق بود؟

 

میتوانست ادعای عاشقی کند؟ میتوانست بگوید که او را دوست دارد اما حورا نخواست؟ محال است، که اگر دوستش داشت، ابدا اینگونه حال بدش را نمیدید…

 

مثل قبل زودتر متوجه میشد، زودتر میدید، زودتر میفهمید، ان ریشه‌ی موهای دو رنگ شده‌ای که در این سنِ جوانی، میشد چند تار موی سفید را در چشمانش فرو کند…

 

اما ندید…نفهمید، و دیر شد و حالا او را اینجا روی تخت بیمارستان میدید! بد کرده بود و راه جبران را هم خودش بسته بود…

لاله باردار بود، قرار بود عقد شود، و حورا جدا میشد، زنی که سه سال بدنش را در آغوشش زیر و رو کرده بود را باید به دست کسی دیگر میداد؟ میتوانست؟

 

نمیتوانست! قباد محال بود اجازه دهد جنس نر دیگری به او نزدیک شود، خودش فتحش کرده بود، خودش او را یافته بود، دل بسته بود و دل داده بود، بد کرده و عذابش داده بود اما…نمیتوانست، نمیتوانست زنش را که تمامش را از بر بود دست کسی دیگر بسپارد…

 

خواستگار؟ خواستگار داشت، با وجود تأهل او، فقط با یک روز کندن ان حلقه، خواستگار داشت…وای به حال روزی که زنی تنها شود!

 

از خشم نفسش تند شده بود، افکارش را حین خیره بودن به حورا در سرش میچرخاند و لحظه لحظه عصبی‌تر میشد!

 

 

 

 

حورا

 

 

کسل بودم، پلک‌هایم سنگین بود و درکی از حالم نداشتم، اما نوری که محکم به صورتم میخورد، اجازه‌ی بیشتر خوابیدن نمیداد، از کی تابحال اتاقم اینگونه پر نور شده؟

 

دستم را تکان داده خواستم روی صورتم بکشم، امل با سوزش پشت دستم، سریع چشم گشوده آخ گفتم، و آنگاه بود که دیدن محیط من را با اوضاع آشنا کرد.

اتاق بیمارست و لباس‌های صورتی و گشاد، سرمی که به پشت دستم وصل بود و پنجره‌ی بدون پرده‌اش!

 

آهی کشیده به اطراف نگاهی کردم، کسی نبود! چشم چرخانده به دنبال ساعت گشتم، ساعت رومیزی‌ای که کنار ان کمد سفید و خالی چشم ریز کردم، هفت صبح را نشان میداد!

سعی کردم از جا برخیزم اما زیردلم درد گرفت، ظاهرا با مسکن دردش ساکت شده بود!

 

باز شدن در، نگاهم را به سمت خود کشاند، کیمیا بود، با چشمانی سرخ به سمتم امد، حتی سر بلند نکرده بود که ببیند بیدار شده‌ام!

روی صندلی نشست و تازه سر بلند کرد و با دیدن نگاه خیره ام، چشمانش گشاد شد.

 

سریع دوباره از جا برخاست و روی صورتم خم شد:

_ حورا؟ خوبی دختر؟ تو که سکته‌مون دادی، چرا هیچی نمیگی؟

 

لبخندی بی حال زدم، دهانم برای حرف زدن باز نمیشد! زیادی بی حال و کسل بودم، دلم میخواست باز هم بخوابم:

_ اذیت نکن خودتو، برم به بقیه بگم…وای نمیدونی از دیشب چی کشیدیم…

 

کشیدند؟ خودش شاید، اما دیگر چه کسی بود؟ شاید همان خواستگار را میگفت، نکه تنها کسی که به من اهمیت میداد همان بود، برای همین!

 

بیرون رفت و زیاد طول نکشید، که چند پرستار و یک دکتر داخل شد، چطور فهمیدم؟ خب روپوش‌هایشان فرق داشت!

_ به به، خوشگل خانوم بیدار شد بالاخره…

 

لبخند خشکی زدم، نزدیک شد و مشغول چک کردن سرم، دستم و چشمانم با ان چراغ قوه‌ی کوچکش شد.

_ خب، ظاهرا علائم حیاتیت خوبه همه چی، هرچند اینا هم لازم نیست، همش برای اطمینان بیشتره… ماشاالله چه شوهری داری، از دیشب انقدر غر زده به جونمون که نگو!

 

بی اراده اخم در هم کشیدم.

 

 

 

 

_ درد که نداری؟

 

قبل از اینکه پاسخی دهم، دستش را روی شکمم گذاشت و با ملایمت فشار داد و معاینه کرد.

_ ظاهرا خوبی…به لطف مسکن!

 

بالاخره لب باز کردم و با صدای گرفته‌ای پرسیدم:

_ مشکل، چیه؟

 

دکتر لبخندی زد:

_ دیشب که اوردنت، دکتر عمومی تشخیص داد مشکل از رحم باشه…برای همین من اومدم بالا سرت…چندتا سوال دارم، که میخوام در حضور خونواده‌ت جواب بدی، مشکلی که نداری؟

 

اخم کردم، حضور خانواده؟ انگار نگاه گیجم را دید که به پرستار اشاره‌ای کرد و سریع بیرون رفت.

سپس رو به من کرده ادامه داد:

_ ببین عزیزم، یه کیست رحم داری که نیاز به جراحی فوری داره…

 

لبخند زد و دستم را گرفت، چرا طوری رفتار میکرد که انگار قرار است بمیرم، اینکه چندان خبر بدی هم نیست، هست؟ فکر نکنم چیز بدی باشد!

در باز شد و صدای دکتر هم ادامه‌ی حرف‌هایش را در پی داشت:

_ امروز تا عصر جراحی میشی، میخوام علائمی که میگم رو بگی از کی داری و چطور هنوز متوجه چنین چیزی نشدی!

 

سر تکان دادم. قباد، کیمیا و مادرش داخل شدند، بی اراده سعی کردم نیم خیز شوم، کاش در حضور آنها پاسخ نمیدادم! چه اصراری بود اصلا؟

 

_ راحت باش حوراجونم…

 

کیمیا کنارم روی تخت نشست و دستم را گرفت، نگاهم پی وحید رفت که لحظه‌ای دیدمش و فقط در جواب نگاهم سر تکان داده لبخند زد، در که به رویش بسته شد، همین چند نفر ماندیم در اتاق، حتی پرستارها را هم بیرون فرستاد:

_ حوراجان، عادت ماهانه‌ت چند ماهه که نامنظمه؟

 

اخم کردم، حس خوبی به این سوالات نداشتم، به ارامی لب زدم:

_ نمیدونم…پنج، یا شش ماه؟

 

اخم کرد:

_ چرا پیگیرش نشدی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو

  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون دچار یه بیماری سخت میشه و تو ازمایش خون بیمارستان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه

  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان پرده از این راز بر می‌دارد مشهورترین اقتباس این اثر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حسرت با تو بودن
دانلود رمان حسرت با تو بودن به صورت pdf کامل از مرضیه نعمتی

      خلاصه رمان حسرت با تو بودن :   عاشق برادر زنداداشم بودم. پسر مودب و باشخصیتی که مدیریت یکی از هتل های مشهد رو به عهده داشت و نجابت و وقار از وجودش می ریخت اما مجید عشق ممنوعه ی من بود مادرش شکوه به ازدواج برادرم با دخترش راضی نبود چون ما رو هم شأن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز

  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد دانشگاه، دختری محکم، جسور و معتقد وجود دارد که بین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سعادت آباد

    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک میکنه و طی یکماه خبر ازدواجش به سوزان میرسه!و سوزان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
32 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کاکتوس
کاکتوس
1 سال قبل

اول اسم دختر حورا ن داره 🤣

ترانه
ترانه
1 سال قبل

چرا پارت جدید نمیزاری
لطفا پارت گذاری رو سریع تر کن

رها
رها
1 سال قبل

چراانقدر اذیت می‌کنید

هیچی
هیچی
1 سال قبل
پاسخ به  رها

چرا اسمتو عوض میکنی هی 🗿

Ava
Ava
1 سال قبل

لطفا پارت جدید بزارین

Helia
Helia
1 سال قبل

چرا پارت جدید نمیزارینننن

[:
[:
1 سال قبل

لدفن پارت گذاریو زود ب زود کنین

رضا میر
رضا میر
1 سال قبل

من اگه جای نویسنده بودم رمان و اینجوری ادامه میدادم:
حورا بعد عمل طلاق میگیره و درس میخونه و کار میکنه اون آقاهه که خواستگار حورا بود پاپیچش میشه و کم کم یه حسی بینشون شکل میگیره و بعد ازدواج میکنن و حورا بچه دار میشه از اون طرف بجه ی لاله و قباد وقتی بدنیا میاد یه مشکلی داره که از اون طریق می‌فهمن بچه ی قباد نیست و قباد مشکل داره و قباد لاله و طلاق میده و می‌فهمه چه گوهی خورده و نوش دارو بعد مرگ سهراب هم که فایده نداره

Maryam83
Maryam83
1 سال قبل

لطفا یه پارت دگههه

آنالی
آنالی
1 سال قبل

این مردها عجب موجودات پررو و خودخواهی هستن، خودت تونستی زنی رو صیغه کنی و جلوی همسرت باهاش عشق بازی کنی و همسرت رو رنج بدی ولی الان حورا حق نداره طلاق بگیره و با کس دیگه‌ای در آرامش و خوشبختی زندگی کنه، فقط میخوای زجرش بدی انگار

Fateme
Fateme
1 سال قبل

نویسنده اومده یک راست از بدبختی های حورا نوشته و از اونجایی که قباد دیگه کم کم حمایت نکرد
وگرنه طبق گفته های حورا تمام اون سال های زندگیشون قباد ازش دفاع میکرده و دوسش داشته و بهش اهمیت میداده
حورا منگل نیست که الکی عاشق شه نویسنده منگله که نیومده یکم از قبل تر بنویسه تا روی خوب قبلد و بیشتر ببینیم آنقدر بدی هاشو نبینیم یکم به عاشق بودن حورا حق بدیم

مینا
مینا
1 سال قبل
پاسخ به  Fateme

ببین هر چقدرم عاشق هر چقدرم خوب بازم دلیل نمیشه اینقدر تحقیر بشه ما هم میدونیم قباد قبلا خوب بوده ولی دلیلی نداره وقتی یکی اینقدر غرور و شخصیتت رو خرد میکنه باز بگی عاشقم این عشق نیست دیوونگیه اگه قباد داره ادامه میده به کارش چون مطمئنه حورا رو از دست نمیده دوما از بی کسی حورا سوء استفاده میکنه بعد میگه خود حورا خواست ولی نمیگه اگه حورا براش زن گرفت از خانمی و انسانیتش بود همین الان حورا ازش شکایت کنه قباد بخاطر عدم رعایت عدالت بین زنها حتی حبس بهش میخوره و حورا راحت بدون اینکه نیازی به رضایت قباد داشته باشه میتونه ازش طلاق بگیره اینکه یه زن و در این حد حقیر نشون بدن کلا از واقعیت به دوره چنین زنهایی حداقل تو عصر حاظر وجود خارجی ندارن چرا باید یک زن اینقدر حقارت و قبول کنه به اسم عشق؟عشق یعنی گذشت دو طرفه قباد حتی حاظر نشد بره دکتر یه آزمایش بده ولی راضی بود همه به زنش بگن نازا و بهش زخم زبون بزنن این کجاش عشقه؟اسم خودخواهی رو عشق نزاریم تو این رمان عاشق واقعی فقط حوراست که مرتب از خودش میگذره بخاطر قباد ولی قباد تا وقتی عاشق که منافعش به خطر نیفته که حورا طبق قانون اون زندگی کنه این عشق نیست بردگیه

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  مینا

یا پشم و دین دستت درد نگرفت خاخر؟😐😂
منم نمیگم قباد خوبه خیلیم عنه ولی میگم در این حدم بد نبوده الان انقدر لاشی شده خوب بود نویسنده یکم بیشتر از خوشی های حورا مینوشت بد میرفت سراغ بدبختی هاش

Fateme
Fateme
1 سال قبل

پارتتتتتتتتت لطفاااااااااا

شیما
شیما
1 سال قبل

میخوام ببینم که گفته ی یکی از خواننده ی این رمان درسته یا نه اینکه لاله فراری میشه چون خیانت کرده بچه از قباد نیس و حورا بچه دار میشه

......
......
1 سال قبل
پاسخ به  شیما

لاله کَنه تر از این حرفا نی؟
والا یه جوری چسبیده انگار نه انگار……

شیما
شیما
1 سال قبل
پاسخ به  ......

نمیدونم چی بگم

شیما
شیما
1 سال قبل

میخ ام ببینم گفته ی یکی از اون کسایی که این رمان رو میخونن درسته یا نه که لاله فراری میشه چون خیانت کرده حورا هم بچه دار

لیلا
لیلا
1 سال قبل

عه بلاخره قباد کور موهای سفید زنشو دید چه عجب!
میخوای یه حرمسرا راه بنداز مثل ناصرالدین شاه چهار تا زن عقدی داشته باش تا هر چی هم دلت خواست صیغه ای راحت هر شبم یه نفرشون مهمونت باشن مامان عفریته ت هم میشه رئیس حرمسرا😂😂😐

مینا
مینا
1 سال قبل

سلام
داستان، خیلی خاص و جذابه
موفق باشید

Tamana
Tamana
1 سال قبل

واجب بود جلوی مادر قباد و خود قباد این سوالو بپرسی لعنتی😬😬😬

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  Tamana

نهههه اتفاقا خوب شدددد الان جلو همشون میگه که میتونسته باردار شه

Tamana
Tamana
1 سال قبل
پاسخ به  Fateme

اتفاقا من برعکس تو فکر میکنم بازم مادر افریتش یه انگی به حودا میچسبونه

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  Tamana

خیلی بمعرفتی تووو چرا هیچ نمیای چت روم؟🥺😐😂چطوری؟

به تو چه😐
به تو چه😐
1 سال قبل

جای خیلی حساسی بود 🤣❤️

ولی خب پارت ها زیاد تر شدن🤣🥺💔

.......
.......
1 سال قبل

یه پارت دیه هم بدیدددد🥲🥲🥲🥲🥲🥲
تووووو لووو خدااااا🥲🥲🥲🥲

Sari
Sari
1 سال قبل

سلام پارت رو بیشتر کنید

هیچی
هیچی
1 سال قبل

🦖🔫🗿
همین؟ حورا به هوش اومد و ازش سوال پرسیدن اونم نصفه؟ وااهایییییی دارم دیوونه میشم از دست این رمانا🦧🦍

مینا
مینا
1 سال قبل
پاسخ به  هیچی

بابا دیوونه شدن نداره مثل من چند وقت یبار بیا سر بزن من ماهی یبار میام قشنگ چند پارت یه جا میخونم اینقده کیف میده😂😂😂😂😂

هیچی
هیچی
1 سال قبل
پاسخ به  مینا

نمیتونم
حالا حورا به کنار رمان دلارای رسما دیوونم کرده خیلی وابستش شدم 🤌🏿🗿

دسته‌ها
32
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x