رمان خان زاده جلد سوم پارت 35 - رمان دونی

 

 

 

_معذرت می خوام چون دختری نشدم که شما می

خواستین چیزایی که می خوام بگم دردناکه ببخشید که باعث سرافکندگی تون شدم…

اشکام از روی صورتم کنار زد و گفت

_تو بهترین دختر دنیایی هیچ وقت فکرشم نکردم که تو

اون دختری نیستی که من میخواستم تو افتخار منی هر اتفاقی هم که بیفته بازم دختر منی

و قلبم برای توعه

دستاشو گرفتم و بوسیدم و گفتم

_وقتی حرفامو بزنم از من متنفر میشید شاید حتی منو دور بندازید میدونم که حقمه به جون شما به جون مامان هر کاری بکنید میدونم حقمه…

به صورتم نگاه کرد و گفت

_نگران نباش هر اتفاقی که افتاده باهم حلش میکنم

مثل همیشه به من اعتماد کن و بهم بگو. ‘ قلبم داشت از جا کنده می شد اما باید شروع کردم به تعریف کردن از همون اولی که ماجرا شروع شد

نفس عمیقی کشیدم و با بغض و درد گفتم

_یه سال پیش دیدمش از همون نگاه اول باعث شد چند ثانیه بهش زل بزنم از همون روز شروع شد و قلب

به خاطرش میزد من نمیدونستم اون نقشه داره نمی دونستم می خواد چه بلایی سرم بیاره فقط دلم می خواستم کنارش باشم و اون میخواست

و جونمو بگیره…

 

پدرم مات و بهوت نگاهم میکرد

_چی داری میگی؟ کی قراره جونتوبگیره؟

داری منوميترسونی مونس… نگاهی ترسیده به اطراف انداختم

بابا باید بریم اینجا امن نیست. اول بریم یه جای دور بعد همه چیزو برات

میگم باشه؟ فقط منوببر… چشمشو به زور از صورتم گرفت

_باشه بابا بیا بریم.. . دستم تو دستش گرفت، همینکه

میخواستیم بریم سمت ماشین صدای شاهو از پشت سر پاهامو به زمین

قفل کرد

موووونس…. پدرم برگشت و با تعجب چشمش خورد به

شاهو و بعد نگاهی به من انداخت

_این پسره کیه که تورو به اسم صدا میزنه؟ تا من بخوام جواب بدم شاهو زودتر گفت من شوهرشم و بچه من الان توی شکم

دختر توعه… پدرم بادهانی باز به شاهو نگاه میکرد که

اون ادامه داد

_چیه اهورا خان فکرشم نمیکردی بلایی که تو سر زن و دخترها میاوردی یه روز سر

دخترت بیاد نه؟؟

 

شاهو ادامه داد

_وقتی دخترهای مردم بازیچه هوس های خودت میکردی به این روزا فکرنمیکردی نه؟؟؟روزی پسر یکی از همونا بیاد و بختک بشه رو زندگیت و دست بزاره روی ناموست…

درد وحشتناکی پیچیده بود توی کمر و شکمم…صدام درنمیومد چون حس میکردم اگه یک کلمه حرف بزنم از حال میرم… نگاهم روی بابا بی حرکت مونده بود حرفی نمیزد حتی هیچ عکس العملی نداشت. همیشه از این روز میترسیدم که بابام بفهمه دختر کوچولوش چه غلطی کرده

و پسم بزنه، اما حالا این آرامشش داشت نگرانم میکرد. شاهو اومد به طرفم

_اهورا خان، خانزاده اصیل…تک دخترت ،

مونست، همدمت،

حاصل عشق تو و آیلین زیر خواب من شده و

نطفه من

بچه من توی شکمش داره رشد میکنه و جون میگیر

با تک تک حرفهای شاهو ضربان قلبم کند تر میشد و دردی که توی کمرم پیچیده بود وحشتناک تر

میشد..

یک آن به خودم اومدم و دیدم داره از شلوارم خون میچکه و چشمهام رو به سیاهی میره…

 

میتونستم حس کنم همراه اون خون ریزی تمام دردها داره از تنم خارج میشه.چشمهامو بستم و

خداروشکر کردم….

تموم شد از شر اون بچه راحت شدم. شاهو ترسیده منو نگاه میکرد و بابا دوییده

بودسمتم

_مونسم؟ خوبی بابا چت شده؟ هنوزم گرمترین و امن ترین آغوش مال بابا بود. هنوزم جوری بغلم کرده بود که هیچ فاصله ای بینمون نباشه.

شاهو چشم دوخته بود به ما میتونستم بفهمم جی تو سرش داره میگذره انتظار نداشت بابا بیاد سمتم.

میخواست ازمن بگذره و بره و شاهو به خواسته اش برسه…

خودمو چسبوندم به سینه بابا میخواستم این آرامش تا آخر عمرم همراهم

باشه…

*****

****

همین

…….

*

چشم که باز کروم رو تخت بیمارستان بودم و

زیر سرم..

که چشمم به بابا افتاد نگاهمو ازش

دزدیدم چون خجالت میکشیدم باهاش چشم توچشم

بشم

اما اون انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده چندتا پسته مغز کرد و گرفت سمتم

_بخور بابا خیلی ازت خون رفته.

****

 

از خجالت رومو از بابا گرفتم. چرا چیزی نمیگفت؟ دعوام نمیکرد؟ اصلا چرا

الان پیشم بود؟ دستمو تو دستش گرفت و گفت مونس بابا چرا روتو ازم گرفتی؟ میدونی

_چقدر نگرانتا شدم و خدا خدا کردم طوریت نشه عشق بابا؟ با تک تک کلماتش خنجری فرو میشد به قلبم… برگشتم و تویه حرکت بغلش کردم. زار میزدم

هق هقم كل أتاقو پر کرده بود

_من غلط کردم بابا ، من گوه خوردم، | من اشتباه کردم، دخترخوبی برات نبودم…همیشه بهم گفتی زود اعتماد ‘

نکنم اما حرفتو گوش ندادم. ا من تورو سرافکنده کردم بابا، کاش میمردم کاش خدا راه نفسم رو میبست اما اینقدر

تورو شرمنده نمیکردم…. حرفهامو میگفتم و توی بغل بابا زجه میزدم… توی آغوشی که حالا برام رنگ و بوی تازه ای

| گرفته بود… ا صورتمو از سینه اش جدا کرد که دیدم قطره های اشکش کل صورتش رو پرکرده…. جونم رفت برای پدری که با همه عوضی بودن

هام دوباره اشک من اشکشو در آورده بود…

 

دست کشیدم روی رد اشک رو صورتش

_خدا منو بکشه بابا گریه نکن…

لبخند پرمهری بهم زد مونس تو با اومدن توزندگی منو مادرت همه غصه

هامون از بین بردی، باعث شدی من عاشقتون بشم دست از

کارای خلافم بردارم… دل دادم به شما… خیلی خطاها کردم اما با اومدن تو همش گزاشتم

کنار… مونس تو حاصل به عشق بزرگی، تو به یه زندگی

جون دوباره دادی… من محاله از تو دلخور بشم… خدانکنه یه

تار مو از سرت کم بشه، توعشق من و مادرتی…

سرمو انداختم پایین و اروم پرسیدم _شاهو کيه؟ چرا میخواست از شما انتقام بگیره؟ سرمو بلند کرد و نگاه انداخت به تک تک اجزای

صورتم به موقعه اش بهت میگم… فعلا زودتر خوب شو

باید برگردیم خونه ، مادرت خیلی نگرانته… دیگه چیزی نپرسیدم چون هرموقع خودش

میخواست قطعا

بهم میگفت… خبرنداشتم شاهو کجاست، جرات پرسیدنم نداشتم باید صبوری میکردم تا همه چیز رو زمان برام روشن

کنه….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود و بین خانواده‌ای قرار بگیرد که نابودی تنها بازمانده کهکشان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عصیانگر

  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ پر از خشم چاوش خان عشق آتشینی و جنون آوری

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا

  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که ورود مردی به نام حنیف زندگی دو نفر آن ها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی

  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با امیریل احمری و خانواده ی احمری آشنا میشه که هنوز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاپرک تنها

    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته برملا شه رازهایی که تاوانش را روشنا با تموم مظلومیت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یاس
یاس
2 سال قبل

باورم نمیشه پارت گزاشته حیف داستانش یادم رفته اصلا ماجرای ایلین و بابای مونسو بکل یادم نیست این مونسم یادم نیست چجوری با شاهو اشنا شد

علوی
علوی
2 سال قبل

من برگشتم از پارت 10 به این ور رو خوندم که یادم اومد ماجرا چیه.
خوبه، دختره بعد از عمری عاقل شد

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x