رمان خلسه پارت ۲۰ - رمان دونی

رمان خلسه پارت ۲۰

 

پدرم نتوانست باغ و عمارت را بدون مادرم تحمل کند و از خانجان اجازه خواست تا باغ را بفروشد. خانجان در حالی نبود که به باغ و عمارتی که سالها در آن زندگی کرده بود اهمیت دهد و با گریه میگفت دختر یکی یکدانه ام از دستم رفت، خانه و باغ دیگر چه ارزشی دارد.
ولی پدرم تاکید کرد که شرطم برای فروش این خواهد بود که خریدار باغ را به همین شکل نگه دارد و برای خراب کردن و آپارتمان سازی نخواهم فروخت.
به خانه ی جدید در تهران نقل مکان کردیم ولی من و خانجان توجه و علاقه ای به خانه و شهر جدید نداشتیم و گویا فقط به خاطر هم زنده بودیم و هر یک مواظب آن دیگری بود تا مبادا او هم از دست برود.
بعد از مادرم فقط بخاطر حال بد خانجان به زور کمرم را صاف کردم و سعی کردم از آن پیله ی افسردگی و بیماری طور خارج شوم چون خانجان در وضعیت روحی و جسمی خیلی بدی بسر میبرد و بعد از فوت مادرم دو بار در آی.سی.یو بستری شد، باید مواظبش میبودم چون خانجان و پدرم تنها دارایی من بودند. هر چند با کاری که پدرم در حق معراج کرده بود بشدت از او دلخور و دلشکسته بودم، ولی پدرم بود و بقدری دوستم داشت که میدانستم اگر لازم باشد جانش را هم برای من میدهد.
۱۸ ساله بودم و سر و کله ی خواستگارهای سمج پیدا شده بود. پدرم اعتقاد داشت که دختر باید زود ازدواج کند و موقعیت های خوب را از دست ندهد.
از اینکه به هر چیزی به چشم تجارت و منفعت و ضرر نگاه میکرد عمیقا برایش متاسف میشدم و تنها کاری که از دستم برمیامد مقاومت در مقابل اصرارش به ازدواجم بود.
درس و دانشگاه را بهانه کردم تا دست از سرم بردارد و بدون اینکه روحیه و حوصله ی درس خواندن داشته باشم در کنکور شرکت کردم و زبان انگلیسی تهران قبول شدم. بهترین مفر و راه نجات برایم دانشگاه بود و سفت و سخت مقابل پدرم ایستادم. ولی ۲۱ ساله و سال سوم دانشگاه بودم که خانواده ی مهندس محبی برای خواستگاری به تهران آمدند و پدرم به هر طریقی که میتوانست اصرار کرد و مجبورم کرد تا به محسن جواب مثبت دهم. بعد از شش سال دیگر امیدی به برگشتن یا زنگ زدن معراج نداشتم. چون دیگر نه شماره ای و نه خانه ای باقی مانده بود که معراج بداند و برای دیدن من برگردد. امیدن دیدنش را با گذشت سالیان به کل از دست داده بودم ولی هنوز هم چشمم همه جا دنبالش میگشت. خانجان میگفت آدم اگر چیزی را گم کند همیشه چشم و دلش دنبال آن گمشده میماند حتی اگر بهتر از آن را هم به دست بیاورد.
فکر و عشق معراج بطرز عجیبی از مغز و قلبم پاک نمیشد و خواب هایی هم که گاه به گاه میدیدم مزید بر علت میشد و نمیگذاشت فراموشش کنم.
روزی که پدرم گفت خانواده ی محبی بخاطر خواستگاری از من به تهران آمده اند، شب خواب معراج را دیدم. زیر درخت من ایستاده بود، چشمان زیبایش دلم را میبرد و با لبخند مهربانی نگاهم میکرد. با دیدنش اسمش را فریاد زدم و به سویش پرواز کردم… ولی لحظه ای که خواستم در آغوشش فرو روم محو شد و از زنگ صدای خودم که اسم معراج را زمزمه میکردم بیدار شدم.
من هنوز در بند و اسیر معراج بودم و پدرم میخواست با پسری که هیچ حسی به او نداشتم ازدواج کنم.
هر چقدر خانجان غر زد و با پدرم حرف زد قانع نشد و گفت اگر با پسر محبی ازدواج نکنم دیگر دختری به اسم من نخواهد داشت و به اندازه ی کافی با افسردگی و گوشه گیری هایم سالها از زندگی عقب مانده ام و دیگر اجازه نخواهد داد!
با قلبی عاری از هر گونه احساس کنار محسن نشستم و صیغه ی محرمیت بینمان خوانده شد. بزرگترها قرار گذاشته بودند مدتی با همان محرمیت نامزد باشیم و بیشتر همدیگر را بشناسیم و بعد از شش ماه مراسم عقد و عروسی را باهم برگزار کنیم.
محسن خوشقیافه و خوش لباس بود و زمانی که با هم بیرون میرفتیم نگاه تمام دخترها و زنها رویش میخکوب میشد. ماشین مدل بالا و بسیار گرانقیمتی داشت که با تیپ و غرور خاصش هماهنگ بود و وقتی از مقابل مردمی میگذشت که با دقت و حسرت نگاهش میکردند حس میکردم احساس خدایی میکند.
ولی من فقط یک جرعه معراج میخواستم… همان معراج ساده ی خودم را با جین کهنه اش…

بعد از آمدن محسن به زندگی ام خوابهای معراج بیشتر شده بودند و هفته ای یک بار حتما به خواب میدیدمش. خودم را سرزنش میکردم که نباید به معراج و آن روزهای نوجوانی و بچگی فکر کنم و باید فکر و احساسم را معطوف پسری که محرمم بود و بعد از چند ماه قرار بود شوهر همیشگی ام شود کنم.
ولی خوابهای بیرحم عاصی بودند و از من فرمان نمیگرفتند… گویی میخواستند نگذارند من معراج را فراموش کنم… اولین باری که محسن خواست به آرامی لبهایم را ببوسد قلبم پر از حس بدی شد و لبهایم را به هم فشردم… لبهایی که با لبهای معراج مهر شده بود و حس کردم دارم به او خیانت میکنم… ولی با نگاه متعجب محسن به خودم آمدم و به یاد آوردم که سالهاست معراجی وجود ندارد و فقط خیال است… آنکه واقعی بود و مرا میخواست محسن بود و اجازه دادم مرا ببوسد.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ماهت میشم pdf از یاسمن فرح زاد

  خلاصه رمان :       دختری که اسیر دست گرگینه ها میشه یاسمن دختری که کل خانوادش توسط پسرعموی خشن و بی رحمش قتل عام شده. پسرعمویی که همه فکر میکنن جنون داره. کارن از بچگی یاسمن‌و دوست داره و وقتی متوجه بی میلی اون نسبت به خودش میشه اونو مثل برده تو خونه‌اش چند سال زندانی میکنه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکاران ابدی جلد اول به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه رمان :   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به من نگو ببعی

  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی تخس و شیطونش به اسم رادمان ملکی اتفاقاتی براش میوفته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه

    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم داشتم به برگشتن فکر می کردم. تصمیم گرفتم بار دیگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی

    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی مشترک با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شیطانی که دوستم داشت به صورت pdf کامل از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان:   درمورد دختریه که پیش مادر و خواهر زندگی میکنه خواهر دختره با یه پسر فرار میکنه و برادر این پسره که خیلی پولدارهه دنبال برادرش میگرده و میاد دختره و مادره رو تهدید میکنه مادره که مهم نیست اصلا براش دختره ولی ناراحته اما هیچ خبری از خواهرش نداره پسره هم میاد دختره رو گروگان میگیره

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Darya
Darya
2 سال قبل

این پارت هم مثل همیشه عالی👌

لطفا پارت بعد زودتر بزارید

Tir
Tir
2 سال قبل

نی ام به هجر تو تنها ، دو همنشین دارم !
دل شکسته یکی ، جان بی قرار یکی

#حزین لاهیجی

MamyArya
MamyArya
2 سال قبل

وای مهری عاشقتم خیلی خوبه هر روز پارت میدی مررررسی❤❤❤❤💋💋💋
خیلی داره قشنگ پیش میره جیگرم آتیش میگیره با مارال😔😔😔

نسیم بهاری
نسیم بهاری
2 سال قبل

سلام مهرناز جونم😍
خیلی خیلی عالی عزیزم
دستت درد نکنه
مشتاق خوندن ادامه رمان قشنگت😘❤

Mahdiyeh nazari
Mahdiyeh nazari
2 سال قبل
پاسخ به  نسیم بهاری

واقعا رمان داره خوب پیش میره موفق باشید انشاالله همین جوری ادامه بدید پارت ها هم بیشتر باشند لطفاً

🌹
🌹
2 سال قبل

میگم پس آخر با محسن ازدواج کرد؟

زهرا
زهرا
2 سال قبل

سلام عزیزم حال دلت خوبه😇♥️
وااای چه جایی تموم شد 😢چقد بده که بجای مارال داره براش تصمیم گیری میکنه😑😩
مثل همیشه معرکه بود دستت طلا عزیزم 😍❤️✨

مهدیه
مهدیه
2 سال قبل

مهرناز جان ما می‌دونیم شماهم زندگی و کار خودت رو داری اما اگه میتونی طولانی تر پارت بذار و اگه نمیتونی همون ۳ روز یه بار پارت بذار چون اونموقع پارت ها خیلی طولانی تر بودش و درضمن خداقوت

..
..
2 سال قبل

پارت ها خیلییی کوتاهن😞😞😞

ghazal
ghazal
2 سال قبل
پاسخ به  ..

تو رو خدا با محسن ازدواج نکنه 🥺🥺
از هم جدا بشم
بره معراج پیدا کنه من معراج و میخواااام 😭😭😭❤️❤️❤️

🌹
🌹
2 سال قبل
پاسخ به  ..

خب اگر بخواهد طولانی باشه باید سه روز صبر میکردیم به نظر من اینجوری بهتره

...
...
2 سال قبل

مهرناز جون خیلی ممنونننن♥️♥️♥️♥️
میشه لطفا فردا طولانی تر کنی یکم بیشتر خواهشااااا🙏🙏🙏😢😢😢

یلدا
یلدا
2 سال قبل

اخ اینقد بدم میاد از خونواده هایی که برا زندگی ادم تصمیم میگیرن ، اخه مگه نو میخوای با اون زندگی کنی که هی میگی اگه با اون ازدواج کنی خوشبخت میشی 😒چرا خانواده ها موقع تصمیم گیری واسه زندگی خودمونم دست و پامونو میبندن که بازم فقط به حرف زور اونا گوش کنیم ، اههه

یلدا
یلدا
2 سال قبل
پاسخ به  یلدا

مهرناز جان اگه تونستی از زبان معراج هم بنویس که بدونیم بعد رفتن از باغ چجوری شد ، ممنون 😊🤗🤗

ghazal
ghazal
2 سال قبل

مهرناز جونم میشه امشب بازم پارت داشته باشیم خیلی جای حساسی تموم کردی بمیرم برای دل مارال

رها
رها
2 سال قبل
پاسخ به  ghazal

اره خیلی خوب میشه اگه امشبم باز پارت بذاری.. جای حساسی تموم شد..
خیلی قشنگ مینویسی دمت گرم..

دسته‌ها
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x