رمان خلسه پارت ۲۲ - رمان دونی

رمان خلسه پارت ۲۲

 

پنج ماه از نامزدی با محسن گذشته بود که تصمیم گرفتم برای اولین بار برای زندگی ام کاری کنم. هرگز به معراج نگفتم که دوستش داشتم… مقابل اصرار پدرم برای ازدواج ایستادگی نکردم… ولی دیگر وقتش بود که برای زندگی خودم کاری بکنم. من با محسن نمیتوانستم و با او خوش نبودم.
هر کاری با معراج لذتبخش بود و حتی از پخش آش و نذری هم با او خوشحال و سرمست بودم. ولی با محسن، حتی قشنگترین اتفاقات هم برایم دلچسب نبود.
نمیدانستم دلیلش تفاوت هایمان بود یا بقول زهرا عدم عشق در رابطه مان.
هرگز نفهمیدم که محسن عاشق من بود یا او هم بنا به اجبار پدرش به این وصلت تن داده بود. رفتار و شخصیتش طوری بود که هیچ حسی از خود بروز نمیداد. نمیشد فهمید این آدم خوشحال است یا نه، راضی است یا نیست. اکثرا خنثی و خسته کننده بود و شباهت های زیادی با پدرم داشت. مثل او همه چیز را با جنبه ی مادی اش میسنجید و من از این بیزار بودم.
با پدرم حرف زدم و گفتم که حس خوبی کنار محسن ندارم و میدانم که بعد از ازدواج با او خوشبخت نخواهم شد. ولی پدرم با عصبانیتی که تا آنروز نظیرش را ندیده بودم فریاد زد و گفت خیلی لوسم کرده و در زندگی بی پولی و مشکلات ندیده ام و قدر رفاه پدرم و محسن را نمیدانم و بهانه گیری میکنم!
با قضاوت ناعادلانه ی پدرم شکستم و باز هم در انزوای خویش غرق شدم.

منتظر روز عقد و عروسی بودیم و پدر و مادر و خواهر محسن و پدر من با اشتیاق در حال آمادگی برای مراسم بودند که اتفاقی افتاد و خدا مرا از آن زندگی اجباری رها کرد.
دو هفته ای به مراسم مانده بود که محسن را در یک پارتی که شامل هر گونه خلاف و کثافتی میشد گرفتند و از قضا زمانی به پدرش زنگ زده بود که همراه پدر من بوده اند. پدرم تعریف کرد که با مهندس محبی به پاسگاه رفته اند و از دیدن محسنی که در حال طبیعی نبوده، و از شنیدن وضعیت بد مهمانی از سربازان، شوکه شده. دو زنی که در پارتی همراه محسن در یک اتاق بوده اند بیشتر متعجبش کرده ولی آقای محبی گویا به این چیزها عادت داشته که به پسرش گفته چرا پول ندادی به مامورها و گذاشتی پایمان به کلانتری باز شود! محسن هم بدون توجه به پدرم گفته که او را در تهران نمیشناسند و پادشاهیش در تبریز روال است. پدرم با سرزنش گفته دو هفته مانده به عقد و عروسی و تو چطور چنین خیانتی به دخترم کرده ای، ولی او با پوزخند نگاهش کرده و گفته
_شما دیگه این حرفارو نزنین پرویز خان، شما که خودتون بهتر میدونین زن برای خونه ست و تاج سره، مردی که پول داره بیرون از خونه با تفریحات هیجان انگیز باید حال پولشو ببره

پدرم شاید برای اولین بار کسی بدتر از خودش را در سوءاستفاده از پول و ثروت دیده بود، ولی این اتفاق هر چه که بود باعث آزادی من شد. متاسف بودم برای طرز فکر محسن و امثال او و خدا را شکر کردم که قبل از عقد ذات واقعی محسن را به پدرم نشان داد و با رضایت پدرم نامزدی به هم خورد.
پسر محبی بین خواستگارهایم محبوبترین کیس پدرم بود و از سالها پیش برای جلب توجهشان هر کاری میکرد، بعد از این اتفاق بقدری ناراحت و از من شرمنده شد که دیگر پاپیچم نشد برای ازدواج و فکر کرد با خیانت محسن و به هم خوردن ازدواج ضربه ی بزرگی به من خورده و همیشه خودش را بابت وارد کردن محسن به زندگی من ملامت کرد.
نمیدانست که من از خدایم بود عروسی به هم بخورد و لباس عروسی را که مادر محسن برایم خریده بود با لذت و در حالیکه با دمم گردو می‌شکستم به دختر هاجر خانم آشپز جدیدمان دادم که قرار بود چند ماه بعد عروسی کند.
درس و دانشگاهم را با خیال راحت ادامه دادم و به پایان رساندم و تصمیم گرفتم هرگز صرفا بخاطر ازدواج کردن ازدواج نکنم… فقط بخاطر عشق… آن هم اگر بعد از معراج دوباره اتفاق می افتاد… که میدانستم بعید است!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لیلی به صورت pdf کامل از آذر _ ع

    خلاصه رمان:   من لیلی‌ام… دختر 16 ساله‌ای که تنها هنرم جیب بریه، بخاطر عمل قلب مادربزرگم  مجبور شدم برای مردی که نمیشناختم با لقاح مصنوعی بچه بیارم ولی اون حتی اجازه نداد بچم رو ببینم. همه این خفت هارو تحمل کردم غافل از اینکه سرنوشت چیزی دیگه برام رقم زده بود     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مگس

    خلاصه رمان:         یه پسر نابغه شیطون داریم به اسم ساتیار،طبق محاسباتش از طریق فرمول هاش به این نتیجه رسیده که پانیذ دختر دست و پا چلفتی دانشگاه مخرج مشترکش باهاش میشه: «بی نهایت» در نتیجه پانیذ باید مال اون باشه. اولش به زور وسط دانشگاه ماچش می کنه تا نامزد دختره رو دک کنه.

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردای بعد از مرگ
دانلود رمان فردای بعد از مرگ به صورت pdf کامل از فریبرز یداللهی

    خلاصه رمان فردای بعد از مرگ :   رمانی درموردیک عشق نافرجام و ازدواجی پرحاشیه !!!   وقتی مادرم مُرد، میخندیدم. میگفتند مادرش مرده و میخندد. من به عالم میخندیدم و عالمیان به ریش من. سِنّم را به یاد ندارم. فقط میدانم که نمیفهمیدم مرگ چیست. شاید آن زمان مرگ برایم حالی به حالی بود. رویاست، جهان را

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
زهرا
2 سال قبل

سلااااام
خوبی خوشی عزیزم
واااای معرکههه بوود😍❤️

ایقد خوشحالم که با محسن ازدواج نکرد 🤩🤩😆😅
اصلا باورت نمیشه خیلی رو اعصابم بود که نکنه با این یارو مست و خراب ازدواج کنه😅
و ی چیزی اینکه چقد با پول میشه راحت آدما رو خرید و چقدر تو این دوره همه ی آدما همه چیزو تو پول میبینن حتی خوشبختی و عشق رو و واقعا متاسفم 😑😔

H
H
2 سال قبل

خوب شد که با محسن ازدواج نکرد چون اینطوری من از مارال متنفر میشدم که با وجود محسن بازم رفته بود دنبال معراج و زندگی اون رو هم خراب میکرد

Reyhaneh
Reyhaneh
2 سال قبل

مثل همیشه عالی بود🤩

ممنون از قلم عالی و بینظیرتون🌹

یلدا
یلدا
2 سال قبل

عالیییی بود مهارناز جون ❤❤خیلی خوشحال شدم با محسن ازدواج نکرد 😁😁

Darya
Darya
2 سال قبل

این پارت هم مثل همیشه عالی👌

alagol
alagol
2 سال قبل

توی این همه سال ک دارم رمان میخونم کمتر رمانی رو دیدم ک صرفا جذابیت طرف شخصیت بی نظیر اون بوده درسته شخصیت های رمان شما عالی هستند و این موضوع قطعا برگرفته از سطح بالای شخصیت ومطالعه بی حدتونه ولی به نظرم با این قلم زیبا میشه رمان بعدیتون رمان متفاوتی باشه ک زیبای چهره وجود نداشته باشه هر نویسنده ای چنین جسارتی نداره ک بتونه بدون زیبایی چهره مانور بده قطعا شما با قلم قویتون از پس این کار برمیاید 🙂

مهدیه
مهدیه
2 سال قبل
پاسخ به  alagol

من حس میکنم ابهام با این توصیفاتی که کرده منظورش این نبوده که این دو شخصیت خیلی زیبا هستن من فکر میکنم چون مارال عاشق معراج هست در نظرش اون خیلی زیبا هست و همینطور بالعکس

kaktoos
kaktoos
2 سال قبل
پاسخ به  alagol

مثل همیشه رمانتون عالیه ، واقعا قلم عالی دارین ، همینجوری ادامه بدین و ما رو خوشحال کنین ❤❤❤

H
H
2 سال قبل
پاسخ به  alagol

وا مگه بعد از این که بزرگتر شد بینش درست نشد ؟ آخه نوشته بود که بینش معمولی شد ها

alagol
alagol
2 سال قبل
پاسخ به  alagol

نه نه اشتباه متوجه نشید من میگم با یه شخصیتی ک به طور واضح زیبایی نداره بنویسید ..ولی مارال با این توصیفات زیاست

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x