رمان خلسه پارت 48 - رمان دونی

 
۱۴۶پارت

مارال

روزی که به عقد معراج درآمدم بی‌ شک بهترین روز عمرم بود. پدرم برخلاف من که تصمیم داشتم در محضر عقد کنیم، خواست که مراسم در خانه انجام شود و من به تمام خواسته‌هایش عمل کردم. افرا و لیلی با شوق و شور همه‌ی کارها را انجام دادند و دو روز بود که از خانه‌ی ما خارج نمیشدند. افرا گروه تشریفاتی را که دوستش بود برای اجرای مراسم آورده بود و آنها در سالن خانه مشغول درست کردن جایگاهی از رز سفید و ارکیده برای من و معراج بودند. از تمام این جزئیات که برای ما بود ذوق زده میشدم و مدام با معراج تماس میگرفتم و برایش عکس میفرستادم. او نیز دست کمی از من نداشت و هر روز که همدیگر را میدیدیم گزارش ساعات باقی مانده را به من میداد. “۵۲ ساعت مونده تا مال من بشی مارال”… “۲۹ ساعت مونده”… و من به انتظار و شیدایی‌اش میخندیدم و لذت میبردم.
بالاخره روز عقدمان فرا رسید و هنگامی که معراج را با کت و شلوار خوش دوخت مشکی و پاپیون و موهایی که به زیبایی فرم گرفته بود مقابل آرایشگاه دیدم چند ثانیه‌ای مکث کردم و فقط نگاهش کردم! او معراج بود… همان معراجی که از چهارده سالگی‌ام ذهن و قلبم درگیرش بود و اولین و آخرین عشق زندگی‌ام بود. همان یوسف گمگشته‌ام که بعد از سیزده سال انتظارم به کنعان بازگشته بود و من آن لحظه‌ که در لباس دامادی با عشقی وصف نشدنی مرا نگاه میکرد، یعقوبی بودم که با هر نگاه او جان دوباره میگرفتم.

۱۴۷
با معراج روی مبل دو نفری در جایگاه مخصوصمان نشستیم. دورمان و بالای سرمان طاقی آکنده از گلهای رز و ارکیده بود و سفره‌ی عقد زیبایی روی زمین چیده شده بود. در آینه‌ای که وسط سفره‌ی عقد مقابلمان بود، چشمم به معراج افتاد و نگاهمان که در آینه بهم گره خورد، ضربان قلبم شدت گرفت.
نگاه معراج عاشق ترین نگاه دنیا بود و متوجه لرزش خفیف دستانش شدم. با شنیدن صدای محضردار که شروع به خواندن خطبه عقدمان کرده بود، قلبم به تالاپ و تولوپ افتاد و دستانم بدتر از معراج به لرزه درآمد. با حس گرمای دستش که پنهانی بین پاهایمان دستم را گرفته بود، آرامشی به وجودم تزریق شد. آرامشی که برای تمام عمرم خواهانش بودم.

وقتی به جایی رسید که مرد محضردار گفت
_دوشیزه مکرمه، خانم مارال خبیری، آیا وکیلم شما را با مهریه معین، به عقد دائم آقای معراج مانی دربیاورم؟

وقتی گفت به عقد دائم آقای معراج مانی، چیزی از قلبم کنده شد و افتاد!
به عقد معراج مانی !!..
مثل یک خواب شیرین بود. معراج داشت میشد همسرم و همراهم برای تمام عمرم! معراجی که صاحب دل و دینم بود و سالها بود که هر نفسم را با عشق او کشیده بودم.
از آینه نگاهی به او انداختم، او هم به من خیره بود و با دیدن نگاهم لبخندی زد.
باید بله میگفتم ولی افرا چشم و ابرو بالا انداخت که صبر کنم و بار سوم بله بگویم. به نظرم این رسم مفهومی نداشت و ناز عروس وقتی کنار داماد نشسته بود بیجا بود، ولی سنت شکنی نکردم و بار سومی که پرسید وکیلم، نگاهم را در آینه به مرد رویاهایم دوختم و تمام عشقم را به چشمهای مشتاقش ریختم و گفتم بله… چشمهای زیبایش ستاره باران شدند و سمتم برگشت و خیره در چشمانم او هم بله گفت و حلقه‌‌ام به انگشتم انداخت. من هم حلقه‌ی او را به انگشتش کردم و زمزمه‌اش را شنیدم که گفت
_بالاخره مال من شدی دختر شاه پریون

با صدای کف زدن بقیه، از نگاه معراج دل کندم و محضردار دفتری را مقابلمان گذاشت تا امضا کنیم. بعد از صد امضای تمام نشدنی کارهای رسمی محضری تمام شد و مادرش جلو آمد و هر دویمان را بوسید و تبریک گفت. بیشتر مهمانان تبریک گفتند و هدیه‌هایی دادند و آخر از همه پدرم که با لبخند غمگینی گوشه‌ای نشسته بود و نگاهمان میکرد با کمک آهیر جلو آمد و مقابلمان ایستاد.
شاید در آن لحظه مارال ۵ ساله را میدید… و یا شاید مارالی که یکروزه بود و برای اولین بار پدرانه بغلش کرده بود. به نظر من پدرها در روز ازدواج دخترشان، خیلی احساسی تر از همه، حتی بیشتر از مادر عروس هستند و مهمترین و سخت ترین روز زندگی پدر و دختری، همان روز است، که بار عاطفی خیلی سنگینی برای پدر دارد.
جلو رفتم و محکم بغلش کردم. پدر بیمارم، چقدر شکسته و تکیده شده بود. در ظاهرش چیزی از اقتدار پرویزخان نمانده بود، کمرش از درد خم شده بود ولی نگاهش هنوز هم آن ابهت را داشت.
بغلم کرد و سرم را بوسید و گفت
_خوشبخت باشی عشق بابا

اشکهایم از چشمانم سرازیر شد و پدرم پاکشان کرد و رو به معراج گفت
_۲۸ سال من روی چشمام گذاشتمش و مواظبش بودم، از امروز تا آخرین روز زندگیش، سپردمش به تو و مطمئنم که بهتر از من مواظبش خواهی بود

و دست مرا در دست معراج گذاشت. معراج تن ناتوان و مریض پدرم را که به سختی سر پا بود در آغوش کشید و گفت
_شک نکنید که منم روی چشمام نگهش میدارم و جونمو براش میدم

اشکی که در چشمان پدرم دیدم باعث خیس شدن چشمهای من هم شد و او با دیدن بغضم بیشتر نایستاد و با تکیه به آهیر سمت مبل رفت.
معراج گفته بود “پدرت شاید آدم خوبی نبوده تو زندگیش، نمیدونم، ولی قطعا پدر خیلی خوبی برای تو بوده”
راست گفته بود، پدرم برای من و بابک بهترین پدر بود و با محبت و دلسوزی و توجهش در کل عمرم مراقبم بود.

***دوستان سه روزه که نتم ساعتها قطع میشه و از آنجایی که رمان رو در تلگرام تایپ میکنم نتونستم وصل بشم و بنویسم😓😤 این پارت کوتاه رو فعلا بخونید تا بقیش رو بنویسم و انشاالله نت قطع نشه و بتونم دو روز بعد ادامش رو بزارم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان سدسکوت

  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عصیانگر

  دانلود رمان عصیانگر خلاصه : آفتاب دستیار یکی از بزرگترین تولید کنندگان لوازم بهداشتی، دختر شرّ و کله شقی که با چموشی و سرکشی هاش نظر چاوش خان یکی از غول های تجاری که روحیه ی رام نشدنیش زبانزد همه ست رو به خودش جلب میکنه و شروع جنگ پر از خشم چاوش خان عشق آتشینی و جنون آوری

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستاره های نیمه شب

    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می گذارد.       به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اکو
دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

  دانلود رمان اکو به صورت pdf کامل از مدیا خجسته خلاصه رمان:   نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و آسایشند. در جریان سیل ۹۸ ، نازنین داوطلبانه برای کمک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سمفونی مردگان

  خلاصه رمان :           سمفونی مردگان عنوان رمانی است از عباس معروفی.هفته نامه دی ولت سوئیس نوشت: «قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است»به نوشته برخی منتقدان این اثر شباهت‌هایی با اثر ویلیام فاکنر یعنی خشم و هیاهو دارد.همچنین میلاد کاردان خالق کد ام کی در باره این کتاب گفت

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
25 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
black girl
black girl
1 سال قبل

از ناز عروس بی معنی بود وقتی کنار داماد نشسته تا جایی که بابای مارال میگه مطمئنم بهتر از من مواظبش خواهی بود کپی بر دل نشسته است😐فقط اسماشون تغییر داده شده

Hadis
Hadis
2 سال قبل

میشه یکی اسم همه رمان های مهرناز جون رو بگه لطفا

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
2 سال قبل

سلام مهرناز جون من اولین باره که زیر رمانت کامنت میذارم ..
ولی رمانت فوق العاده است و واقعا دوستش دارم من
دستت درد نکنه بابت تمام زحمت هایی ک میکشی 🥰🥰

...
...
2 سال قبل

آخ جونننننن فردا پارت داریم💃💃💃
مهرناز جونم لطفااااا زود پارت بزار اگه میتونی 🙏🙏🙏🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺

Bahareh
Bahareh
2 سال قبل

مرسی عزیزم 👍🏻👍🏻👌👌

Rasha
Rasha
2 سال قبل

خعلی عالیه مهرناز گلییی

Miss flower
Miss flower
2 سال قبل

سلام مهناز جون امیدوارم حالت عالی باشه مثل قلمت 💜
و همچنین اینکه نتت هم قطع نشه 😉😀تا باز برامون پارتای خوشکل بزاری
خانمی این پارت همش مثل رمان اولت بر دلنشسته پارت ۴۰ زمان عقد” مهراد و نفس”بود تمامی دیالوگا رو دیگه حفظم شده از بس که خوندمشون
ولی واقعا قلمت حرف نداره قشنگم 😘😘😘😘👌👌👌👌👌💖🌸

Maman arya
Maman arya
2 سال قبل

عالی بود مهرنازجونم دست گلت درد نکنه آجی مال ماهم تقریبا ی ماه پیش نت هامون همین مشکل رو داشتن چهار پنج روزه اوکی شد ممنون ک زحمت کشیدی بی صبرانه منتظر ادامه و ی کوجولو صحنه های زیبا هستیم😉😉😉🙈🙈🙈❤❤❤❤❤🌸🌸🌸🌸

...
...
2 سال قبل
پاسخ به  Maman arya

یه کوچولو صحنه زیبا؟؟

Maman arya
Maman arya
2 سال قبل
پاسخ به  ...

اوهوم
مهرناز میدونه منظورم‌چیه😈😈😂😂

آرمیتا پاپی
آرمیتا پاپی
2 سال قبل

عالییی‌ بود ،مخصوصا درمورد‌ پدرها‌ و، ناز‌ عروس😂 واقعا زیبا بود ♥️😘
خسته نباشی‌ 😚🍫🍫

مامان دوگل پسر😍
مامان دوگل پسر😍
2 سال قبل

خسته نباشی عزیزم مثل همیشه عالی بود😘😘

الهام
الهام
2 سال قبل

بابا یه دفعه این الهه بدبخت مخالفت کرد همتون کلی فوشش دادین حالا که موافقت کرده میگین مشکوکه😂ولش کنید پیرزن بدبختو….
الانم داستان داره به آخراش نزدیک میشه اتفاق بدی هم در راه نیست

مهشید
مهشید
2 سال قبل

مبیییناا جون ب لب شدیم همه واسه بله گفتن پرست ولی منکه میدونم مهرناز میخاد بزنه تو پر هممون و ی اتفاقی میوفته
اقاا قلبم داره کنده میشه خو

آرمیتا پاپی
آرمیتا پاپی
2 سال قبل
پاسخ به  مهشید

مهشید جان عزیزم ساکت ! 😂😍چرا این همه ضد حال میزنی‌ 😂

مهشید
مهشید
2 سال قبل
پاسخ به  آرمیتا پاپی

🤣دست خودم نیس

مبینا۰
مبینا۰
2 سال قبل
پاسخ به  مهشید

دقیییقا😂

آرام
2 سال قبل
پاسخ به  مهشید

جان عمت ضد خال نزن ،من تازه به آرامش رسیدم،مهرناز مرگ عمت ضد حال نزن😂

...
...
2 سال قبل

خسته نباشی مهرناز جونم ✨💞♥️♥️
حس کردم بیشتر جملاتش عین رمان بردل نشسته بود بله گفتن در بار سوم یا صحبت های مارال بخاطر پدرش اینا مثل رمان بردل نشسته بود

Ness
2 سال قبل

ام

ستایش
ستایش
2 سال قبل

دورت بگردمممم مهنازییی ، ای جونم بلخره شدن برا همم
مرسی دورت بگردم مشکل نداره

مبینا۰
مبینا۰
2 سال قبل

خسته نباشی نویسنده عزیز❤🌹

مبینا۰
مبینا۰
2 سال قبل

اخ ک جونم ب لبم رسید تا بله رو گفت حس میکردم هر لحظه ممکن ی اتفاق بد بیوفته🥲

neda
neda
2 سال قبل
پاسخ به  مبینا۰

میفته
ی چیزی این وسط مشکوکه..

مبینا۰
مبینا۰
2 سال قبل
پاسخ به  neda

از رمان پر دردسر ترسناک تر رمانیه ک خیلی وقته همی چیزش ارومه..😂

دسته‌ها
25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x