رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 102 - رمان دونی

🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓

صدای زنگ که توی خونه پیچید، فورا به سمت آیفون رفتم.
میخواستم با جفت چشمهای خودم ببینم و تا نمی دیدم باورم نمیشد که پگاه راست گفته و جدی جدی اومده شیراز.
ولی خودش بود.خود خددش!
مگه اینکه فرض و بنارو براین بزاریم که خدا ددتا پگاه خلق کرده باشه!
نفس عمیقی کشیدم و با براشتن گوشی گفتم:

-خوش اومدی عزیزم.بیا داخل!

درو براش باز کردم.خم شد و دسایل ش رو برداشت و اومد داخل.وسایلش رو دو طرف گذاشت و به محض دیدنم دستهاش رو از هم باز کرد د دوید سمتم.
ناخوداگاه با دیدنش لبخند عریضی زدم و آغوشم رو به روش وا کردم.
پرید بغلم و دستهاش رو به دور تنم حلقه کرد و منو محکم به خودش فشرد و گفت:

-واااای بهار بهار بهار…دورت بگردم من آخه چقدر دلم واست تنگ شده بود قربونت برم!
وای خدا باورم نمیشه واقننی پیش توام خیلی دلم برات تنگ شده بود بهار خیلی!

چقدر حالا که کنارم بود بیشتر از همیشه دلتنگیمون رو حس میکردم.
دستمو روی کمرش کشیدم و گفتم:

-منم عزیزم…منم خیلی دلم واست تنگ شده بود

بس هوا ازم جدا شد.قیافه ای شاکی به خودش گرفت و گفت:

-درووووغگو! سال به سال رنگ نمیزنی…پیام هم که قربونش برن هر ماهی یکی دوباره.
بعد ادعای دلتنگی هم داری!؟

شرمنده و خجال نگاهش کردم و گفتم:

-هرچی بگی حق داری
کوتاهی و کم سعادتی و بیخبری و همه و همه از من بوده!
من تاخرخره از شما عذر میخوام…

خندید و گفت:

-باشه بابا…میبخشمت! هرچی میکشیم اط دل لامصبمونه دیگه…
بسوزه پدر بخشندگی!

خودم وسایلشش رو برداشتم و بعدهم گفتم:

-خب حالا خانم بخشنده بیا بریم من به تو یه چایی خستگی درکن بدم که سوال بسی فراوان ازت دارم…

کفشهاش رو از پا درآورد و دوید سمتم و خودش رو بهم رسوند.حتی چندقدم رفت جلوتر و بعد درحالی که عقب عقل میرفت تا من پا جای قدمهاش بزارم پرسید:

-میگم بهار…چرا تو هی به روز خوشگلتر میشی و ما هی روزبه روز تخمی تر!؟

خندیدم و وسایلش رو گذاشتم یه گوشه و گفتم:

-لووووس! تو کجا تخمی شدی!؟ به این خوشگلی…

سر انگشت اشاره و شستش رو بهم چسبوند و گفت:

-ولی خدایی عالی بودی و عالی تر شدی…از اندامتم هم نگم که واویلااااا…
من که دخترم هوایی شدم خدا به داد پسرای شیرازی برسه!

من باز خندیدم و گفتم:

-خدا به داد پسرای تهرونی برسه با تو و این زبونت.
بشین من برم چایی رو بسارم!

من به سمت آشپزخونه رفتم و اون محو تماشای دور اطراف انگار که تازه مورد مهمی رو یادش اومده باشه گفت:

-راستی بهار… خانوادت گنج پیدا کردن !؟

از توی آشپزخونه جواب دادم:

-چی گنج؟نههههه! گنجمون کجا بود!

اشاره ای به دور اطراف کرد و گفت:

-بیخیال بهار…این خونه خونه ی از ما بهترونه .
محله ی بالا شهر…با نمای کلاسیک…عین یه کاخ کوچیکه که یه پرنسس همراه با شاهزادش ساکنش هستن.
تو گفتی اجاره نشینه مادرت.
پس داستان اینجا چیه!؟

خب…این همون قسمت سخت رو به رو شدن با پگاهی بود که هیچی از زندگی جدید من با پسرعموم نیما نمیدونست.
سینی به دست از آشپزخونه اومدم بیرون و بعد گفت:

-بیا بشین تا برات توضیح بدم!

اومد سمتی که من بودم.
مانتو و شالش رو درآورد و انداخت کنار و بعدهم رو به روم روی کاناپه به صورت چهارزانو نشست و گفت:

-خب بگو میشنوم…

لیوان چایی رو به سمتش گرفتم و پدپرسیدم:

-پسر عموم رو یادته!؟ نیما.همون که گاهی میومد تهران ک فکر کنم تو یکی دوبار دیدیش…اگه اشتباه نکنم

یکم فکر کرد و بعد انگار که یهو مخش جرقه زده باشه و نیما اومده باشه تو ذهنش گفت:

-عه آهان آره…یادم اومد.همون یارو خوشتیپه که انگار برج زهرمار بود و خیلس هم پررو و بدخلق تشریف داشت

لبخند زدم و با تکون سرم گفتم:

-آره…همون..

یه شکلات یرداشت و بیخبر از همه چیز و همه جا پرسید:

-خب…بعدش…

لبخند زدم و گفتم:

-بعدش اینه که من باهاش ازواج کردم…

چون اینو گفتم ناباورانه و بهت زده بهم خیره شد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان یغمای بهار

    خلاصه رمان:       دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در جگر خاریست pdf از نسیم شبانگاه

  خلاصه رمان :           قصه نفس ، قصه یه مامان کوچولوئه ، کوچولو به معنای واقعی … مادری که مصیبت می کشه و با درد هاش بزرگ میشه. درد هایی که مثل یک خار میمونن توی جگر. نه پایین میرن و نه میشه بالا آوردشون… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خواب ختن به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

  خلاصه رمان:   می‌خواستم قبل‌تر از اینها بگویم. خیلی قبل‌تر اما… همیشه زمان زودتر از من می‌رسید. و من؟ کهنه سواری که به غبار جاده پس از کوچ می‌رسیدم. قبلیه‌ام رفته و خاک هجرت در  چشمانم خانه کرده…   خوابِ خُتَن   این داستان، قصه ای به سبک کتاب «از قبیله‌ی مجنون» من هست. کسانی که اون داستان رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080

  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و….، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ریرا
ریرا
2 سال قبل

من فکر کنم نیما اون بیرون داره به بهار خیانت میکنه ، رد رژلب رو لباس نیما رو یادتونه ! الانم بهار داره برای پگاه داستان تعریف میکنه یه دفعه نیما پیداش میشه و میشنوه خلاصه یه جورایی نیما سر از کارهای بهار قبل از ازدواجش درمیاره . البته همه این ها حدسای منه .

R
R
2 سال قبل

بابا لامصب اینم شد پارت… أه…
چ وضعشع

زهرا
زهرا
2 سال قبل

اومیدوارم پونه نخواد بهش خیانت کنه

Kia
Kia
2 سال قبل

ای خاک هفت خرابه

دلسا
دلسا
2 سال قبل
پاسخ به  Kia

الکی نخونید اینقدر مزخرف تموم میشه که باورتون نمیشه

دیانا
دیانا
2 سال قبل
پاسخ به  دلسا

تو خوندیش کامل!؟

Kai
Kai
2 سال قبل
پاسخ به  دلسا

تو خوندیش کامل!؟😶

Tina
Tina
2 سال قبل
پاسخ به  دلسا

چی میشه اخرش؟؟

Jfar
Jfar
2 سال قبل

فاک می هارد!
پرچاش ریخ !

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x