هنوز مات چشمهاش بودم و فکر میکردم این چشمها رو کجا دیدم و چطور اینقدر برام آشناست که یه مرد سیاهپوش دیگه اومد توی هال و نگاهی به من کرد و با اضطراب گفت
_این دیگه کیه؟ مگه نگفتی خونه نیستن؟
دزد چشم طوسی دستشو از چونه م برداشت و خونسرد رو به رفیقش گفت
_یه موش کوچولو تو خونه بوده ولی مهم نیست، انقدر ترسیده که هیچ غلطی نمیتونه بکنه
با این حرفش انگار به خودم اومدم و طوری عصبانی شدم که پامو بلند کردم و لگد محکمی به شکمش زدم..
آخ بلندی گفت و دستشو گذاشت روی شکمش و فحش قشنگی به من داد و با حرص گفت
_میکشمت
دلم خنک شده بود و تازه یادم اومد که موبایلم تو جیب شلوارکمه و یواشکی درش آوردم که تا اون یارو سرش به دل دردش گرمه، سریع به پلیس زنگ بزنم..
ولی تا خواستم شماره بگیرم گوشی رو از دستم قاپ زد و گفت
_نچ نچ نچ.. بدش من ببینم
گوشیمو ازم گرفت و کمی از موهامو گرفت کشید و گفت
_اگه بازم گوه اضافی بخوری با همین موهات از لوستر آویزونت میکنم دختر
صدای بم و مردونه ی جذابی داشت که اصلا آشنا نبود برام..
و من نمیدونم چرا خر مغزمو انقدر شدید گاز گرفته بود که یه دزد نصف شبی وسط خونه م میخواست منو از موهام آویزون کنه و من داشتم به تن صدای ناآشنا، و چشمهای خوشگل آشناش فکر میکردم و سعی میکردم به یاد بیارمش!
هنوز تو فکر بودم که دیدم سیم گوشی تلفن رو کشید و قطع کرد تا نتونم با تلفن خونه هم به کسی زنگ بزنم..
بعدشم رو کرد به دوستش و گفت
_جواد چسب داری؟
لابد میخواست چسب بزنه به دهنم!.. تو فیلما دیده بودم و سریع گفتم
_داد نمیزنم چسب نزن به دهنم نفس تنگی دارم
جواد اومد نزدیکتر و گفت
_نه چسب نیاوردم چه میدونستم کسی تو خونه ست.. جوراباتو دربیار بکن تو دهنش
از فکر اینکه جورابشو بکنه تو دهنم تهوع گرفتم و با التماس گفتم
_به خدا قسم جیکم درنمیاد، این کارو نکنیا
هردوشون با مسخره به التماسم و چندشم خندیدن و دزد چشم طوسی که اسمشو نمیدونستم رو به جواد گفت
_خیلی معطل شدیم، زود بردار بریم
جواد دست برد و میوه خوری بزرگ نقره رو که جون مامانم بهش بند بود برداشت..
داشتن خونمون رو جمع میکردن و من بیعرضه هیچ کاری نمیتونستم بکنم..
اگه سمانه جای من بود کاری میکرد و مثل یه پسر رفتار میکرد، ولی من از یه دختر معمولی هم بدتر بودم که حتی نتونستم جیغ بزنم..
از خودم حرصم گرفت و وقتی دزد چشم آشنا قالیچه های ۷۰ رج محبوب بابا رو لوله کرد، به خودم جرات دادم و گفتم
_یه چیزی هم بزارین برا خودمون بمونه
دزد جواد نام اومد پیشم و دستی به بازوی لختم کشید و با لحن چندش آوری گفت
_همینکه خودتو گذاشتیم برا خودتون بمونی باید خدارو شکر کنی
معنی حرفشو فهمیدم و آب دهنمو با ترس قورت دادم.. راست میگفت، همینکه با اون سر و وضعم کاری به خودم و ناموسم نداشتن باید ازشون تشکر هم میکردم..
دست اون مرد هنوز روی بازوم بود که دزد اولی تا دیدش اومد و محکم دستشو از روی بازوم کنار زد و با عصبانیت گفت
_ول کن دستشو جواد
احساس کردم رئیس اونه و جواد ازش حساب میبره و وجود اون بود که باعث شده بود جواد از اولش بهم دست درازی نکنه..
از اینکه ازم حمایت کرده بود ته دلم یه قدردانی حس کردم بهش و ناخودآگاه گفتم
_طلاهای مامانم تو کشوی آخر کابینت آشپزخونه ست
رئیس که داشت قالیچه ها رو توی کیسه های مشکی میزاشت با تعجب سرشو برگردوند و نگاهی بهم کرد..
خودمم از حرفی که زده بودم تعجب کردم ولی بابام انقدر پول داشت که بازم برای مامانم طلا بخره و مامانم پیش عمه هام و خاله هام پز بده..
منم که باید به نوعی محبت دزد رئیس رو تلافی میکردم.. پس چی بهتر از قربانی کردن طلاهای عزیز مادرم.. مخصوصا با مخالفتی که با عمل تغییر جنسیت من میکرد و با فحش هایی که به سمانه میداد حقش بود..
چقدر بدجنس بودم و ذره ای هم شرمنده نبودم..
رئیس اشاره کرد به جواد و اونم سریع رفت و از آشپزخونه طلاها رو پیدا کرد و آورد انداخت توی کیسه ی مشکی کنار ظروف نقره ای که جمع کرده بود..
انگار دیگه داشتن میرفتن که دزد اولی اومد پیشم و گفت
_تا حالا دختر عجیبی مثل تو ندیده بودم
خواستم خودمو شجاع و پسرونه نشون بدم و زل زدم تو چشماش و گفتم
_خب چون من دختر نیستم
نگاهش پر از تمسخر شد و اشاره ای به سینه هام و پر و پاچه ی لختم کرد و گفت
_یعنی میگی اینایی که من میبینم توهمه؟
خجالت کشیدم و مطمئنم قرمز شدم.. اه لعنتی نباید مثل دخترا خجالت میکشیدم..
محکم گفتم
_اینا موقتیه.. چند وقته دیگه عمل میکنم و میشم مثل تو
با نگاهم اشاره کردم به زیر شکمش.. خنده ای کرد و گفت
_پررو.. حیف که فرصت نیست وگرنه تا صبح میموندم تا تو حرف بزنی و من بخندم
_خنده نداره.. روح من پسره و ظاهرم فعلا دختره.. فضولیشم به تو نیومده.. ضمنا موبایلمو پس بده چیزای مهمی توش دارم که دیگه نمیتونم پیداشون کنم
_گوشیتو بدم که تا پامونو گذاشتیم بیرون زنگ بزنی؟
زیر لبی فحش مردونه ای بهش دادم که چشماش گرد شد و با چشمای عصبانیش نگاهم کرد و گفت
_کاری نکن زبونتو از حلقومت بکشم و بندازم جلوی گربه های محلتون
خفه خون گرفتم از برق عصبانی چشماش..
فقط نگاهشون میکردم که بالاخره کیسه هاشونو برداشتن و انگار میخواستن برن..
وقتی از در خارج میشدن برگشت نگاهم کرد..
نور چراغ آشپزخونه افتاده بود تو چشماش..
از کل بدنش فقط دو تا چشمش بیرون بود و با نقاب سیاهی که مثل زورو روی صورتش داشت، چشمای آبی طوسیش برق میزد و آدمو میکشید به خودش..
دو تا انگشتش رو با ژست قشنگی به معنی خداحافظی زد به پیشونیش و با صدایی که توش پوزخند موج میزد گفت
_ما رفتیم داداش، عزت زیاد
هنوز روی صندلی ای که هولم داده بود که بشینم روش، نشسته بودم و رفتنش رو تماشا میکردم..
چه دزد عجیبی بود.. اصلا فکر نمیکردم یه دزد چشمای به اون قشنگی داشته باشه و از دختری نیمه لخت و تنها بگذره و حتی ازش محافظت کنه مقابل رفیقش..
انگار همه ی دزدها باید سبیل کلفت و زشت میبودن با چندین زخم روی صورت!
حس عجیبی بهش داشتم که نمیدونم دلیلش چشماش بود یا مرامش..
ولی بالاخره دزد بود و بهتر بود من از جام بلند بشم و به پدر و مادرم خبر بدم که خونشونو لخت کردن..
وقتی پلیس اومد و هیچ اثر انگشت و ردی از دزدها پیدا نکرد، از من سئوال پرسید که صورتشون رو دیدم یا نه.. و اسمی ازشون شنیدم که همو صدا بزنن یا نه..
گفتم که ندیدمشون و فقط صداشونو شنیدم!.. چرا نگفتم، نمیدونم، انگار دلم نمیخواست گیر بیفتن..
اگه مادرم که داشت به سر و صورتش میزد و به جای خالی نقره ها و فرشها و طلاهاش نگاه میکرد، میفهمید که من اسم دزده رو میدونم و نمیگم، و آدرس طلاهاش رو هم خودم دادم بهشون، بی شک منو زیر گیوتین میبرد..
دو روز از اون ماجرا گذشته بود و از دانشگاه برمیگشتم که از داخل ماشین دیدم یه موتوری مقابل خونمون نگه داشته و به ماشین من که پیچیده بودم توی کوچه، نگاه میکنه..
کلاه کاسکت مشکی موتورسواری سرش بود و لباس کلا مشکی تنش.. شاید چرم بود، از اون فاصله دقیق نمیدیدمش..
تا منو دید از موتورش پیاده شد و چیزی رو گذاشت جلوی در خونه مون روی زمین و سریع سوار موتورش شد و رفت..
سرعتمو بیشتر کردم تا بهش برسم ولی گاز داد و دور شد..
لاغر و قد بلند بود و خیلی فرز و چابک.. صورتش اصلا مشخص نبود و تنها چیزی که آخرین لحظه ازش دیدم موهای طلایی بلندی بود که از کلاه کاسکتش بیرون زده بود و ریخته بود روی گردنش..
سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم ببینم چی گذاشته روی زمین که با دیدن موبایلم هنگ کردم !
پس این موتورسواری که شبیه موتورسوارهای فیلمهای اکشن هالیوودی بود، همون دزد چشم طوسی بود !..
موبایلم رو پس آورده بود !
در واقع خیلی ریسک کرده بود.. حتی منتظر شده بود تا من برگردم خونه و خدا میدونه چقدر دور و بر خونمون پرسه زده بود در حالیکه هنوزم گاهی مامورا میومدن و میرفتن تو خونمون..
حس عجیبی توی دلم جوشید.. حسی شبیه همون حس اونشب، که چیزی مثل قدرانی بود بنظرم..
و خوشحال شدم که طلاها رو با دست خودم بهش دادم..
خیلی حرفه ای و تمیز کار کرده بودن و پلیس نتونست ردی ازشون پیدا کنه..
روزها و ماهها گذشت و من خیلی بهش فکر کردم که کی بود، و تا مدتها ناخوداگاه دور و بر خونمون دنبالش میگشتم تا شاید بازم بیاد و ببینمش..
ولی دیگه هیچوقت ندیدمش و فقط خاطره ای از یه دزد جذاب بامرام توی ذهنم موند..
تجربه، و حس عجیبی که هرگز فکر نمیکردم روزی برای یه دزد داشته باشم..
………………………………
(دو سال بعد)
خسته و کوفته از دانشگاه برگشته بودم و بعد از سه تا کلاس پشت سر هم، نای سر پا موندن نداشتم و فقط میخواستم برم تو اتاقم و پرت بشم روی تخت..
مانتو و مقنعه مو درآوردم و انداختم روی زمین و افتادم روی تخت..
هنوز چشمامو نبسته بودم که صدای غر غر مامان رو شنیدم که میومد سمت اتاقم و صداش رفته رفته بلندتر میشد..
وقتی منو روی تخت دید موضوع غر زدنش عوض شد و گفت
_پاشو جوراباتو دربیار شلوارتو عوض کن اه اه تو چه دختری هستی آخه
_کی میخوای قبول کنی که فقط ظاهر من دختره؟
_افرا بازم شروع نکنا.. به اندازه ی کافی اعصابم خورده.. مگه نگفتم به این دختره بگو زنگ نزنه اینجا، هان؟
منظورش سمانه بود.. مادرم از سمانه بدش میومد و میگفت مقصر این چرت و پرتای تغییر جنسیت و این حرفای من سمانه ست..
_موبایلم یادم رفته بود ببرم، اونم لابد نگران شده زنگ زده خونه.. دوست من اجازه نداره زنگ بزنه خونه م؟
_دوستات اجازه دارن، ولی این دختره ی ناباب نه
_چرا ناباب مادر من؟.. کی دیدی کار خلافی بکنه؟.. معتاده؟ نیست.. هرزه و پسربازه؟ نیست.. چه بدی ازش دیدی که همش پشت سرش بدگویی میکنی؟.. اینکه میخواد تغییر جنسیت بده جرمه؟ گناهه؟..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 6
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یکی خلاصه ای از این رمانو بگه برام نمیدونم چرا نمی تونم وحسش نیست از اول بخونمش اگه خوب بود از همین پارت ادامه بدم
عالی بود آهو بانو..
اميدوارم توی این رمان هم مثل قبلیا موفق باشی و بدرخشی…
فلسفه متقابلو حتی از روی نقطه گذاشتنتم میشه فهمید😂
جان من ولش کن
چطوری خوبی؟
چه خبر بی معرفت.
نخوابیده بودم
دیدم آنلاینی و جواب ندادی
رفتم.
موفق باشی با این فلسفه رو مخت😂😂
منم خوبم
منم..گفتم من زودتر بگم تا تو بهم نگفتی😂😂
عه خدایی؟
خب چه کاریه
دقیق نشون بده
شاید یکی دلخور شد😂
کار ندارم امشب
بودی میام.
سایت نارفیق شده جدیدا😂
از پشت خنجر میزنه…
علیک سلام😁
خوبم تو خوبی؟
قبلا اره ولی زمان همه چیو عوض میکنه
حتی سایت رو😂😂
همیشه باشی…
کدومشو میگی؟
من مشکل زیاد دارم😁😂
تیکه سنگینی بود لعنتی😂😂
مشکل ازدواجم؟
انشاءالله که حل شده
😂😂
تو چه خبر؟
من بیخبرم از همه جا
نمیدونم اصلا درمورد چی حرف میزنی😂😂
.
ادبیاتمم عاشق توعه 😂😁
.
خداروشکر توی مشکلات و بدبختی غنی ام😁😂😂
از یه حرف ساده چه برداشتی کردی سلطان😂😂
.
دروغ نگفتم،حل شده ولی نه کامل
نمیخواستم بحث سنگین بشه،که با عکس العملت فهميدم سنگین میشد بهتر بود😂😂
میشناسمت😂😂
.
اونم مث تو عاشق منفی برداشت کردن بوده حتما😂😂
ما اینیم دیگه سلطان😎😂😂
چه خبرا؟
خیلی وقت بود نصف شب تو سایت حرف نزده بوديم
مارال که از بس اینو گفت من هرموقع میرم حرم یادش میوفتم😂😂
حس میکنم پا جای پای بابام گذاشتم😂😂😂
سایت پی وی دار شده؟😂😂
ینی چی؟🙄😬
پیشرفتونده؟؟😂😂😂
چ خفن
کجاس؟
چجوری میشه پیم داد؟😁
یا علی عجیجم؟😂😂
.
صب کن الان درستش میکنم
درست شد ولی هنو نفهمیدم کجا پیم بدم
.
پشیمونی؟
مهرناز خانم چند روز یه بار پارت گذاری داریم؟؟
آها🥺
راستی ی سوال…سایت رمان در خواستی هم میزاره؟؟.من ی رمان آنلاینی رو تو سایت شصت تیپ دنبال میکردم ک یهو نصفه شب زدن سایتو پوکوندن منم موندم تو خماری… بدبختی داستانشم متفاوت بود و جالب:-\
سلام باز هم مثل کارهای قبل عالی و خاص…من هنوز تو کف حرفای دختره به جناب دزدم…دمش گرم با این قوه تخیلو بی پرواییسش نسبت ب بازگویی مسایل…خسته نبی
عالی بود مهرناز جانم
❤❤😍😍
سلام مهرناز جانم🌹
.
به به پارت جدید به افتخار آجی ریحان خوش قلب خودم😍
.
.
عالی خانم نویسنده💙💚💛
.
میگم مهرنازی اینجوری می نویسی که از فردا همه روی صنف دزدها کراش می زنن!😁😁😁
مهری اومدی یه خبر بده بیام پی وی یه چیزی بگم بخندی😂😂
😂😂😂بیا
زیر پیام من میگی یه چیز خنده دار میخوای بگی😮
منم میام😁😁😁
خوبی عزیزم ؟
😁😁😁
عزیزمی مهرناز جانم😘
.
همه خوبیم خدا رو شکر🌹
.
🌠🌠🌠
ووویی ممنون🤗😍
.
شهاب سنگ که انحصاری فقط برای تو😘🌠
بقیه هم نقل و نبات که مشغول باشن😁😁
عزیز آجی ریحان دلم تنگت بود
.
نبودی امروزو دیروز😘
سلام آجی ریحانم🌹
.
ممنون عزیز دلم دل من هم تنگ میشه خواهری💚💛💙
.
آره خیلی سرم شلوغ بود، جلسه با استادم و پروژه و …. فکر کنم این دو روز سه چهار ساعت بیشتر نخوابیدم😞
.
ولی الان خوبم و سر حال خواهری😘
به روی مااه قشنگت بهارکم😘
.
ای جاانم فدای دلت…
.
میفهمم بی خوابی رو معنیشو باتمااام جونم
.
خدا رو شکر که الان خوبی عزیزکم😘
🌹
.
موفق باشی عزییزم
قربان محبتت آجی خوبم💙💛💚
😂😂😂😂😂😂😂😂😂
ایلین رستمه منم تهمینه
ولی خدایی محمد و ریحان به لیلی و مجنون میخورن❤🤩
فدای تو ابجی ریحان
خوبی از خودته🌹🌹
قربونت عشخم!
رستمت هم میشم!
.
.
توهم واسم یه سهراب کوچولو بیار!
.
.
ترجیحا سهراب سپهری!
🌹
.
لیلی و مجنون هخخخ
خدا نکنه داداشم
جزیره نااز و خوشگل من
الهی خوب باشی و دلت آروم♥
.
کاری نکردم که نفس🌹😘😘
اگه میتونستم خیییلی خوشحال میشدم♥
تو عشقی عشق رستم😂😂💕❤.
.
.
.
.
اصلا ریحان یک انرژی بهم داد
یک طوری شاد و شنگول شدم
.
.
.
ابجی ریحان خوشکلی در اصل مال دل توعه ک خوشکلیش بر زبانت جاری شده((همون 40 صبح اخلاص)) و همیشه انرژی مثبت میده به سایت
عزیزی داداش خوبم🌹
.
همییشه حرفهای قشنگت به من ،خوش بود و تو دلم نفوظ کرد.لطططف داری شما آقاااا
.
بقول جزیرم ایششششااالله مهندسی شریف…خبرشو همینجا بشنوم ازت…
رستمم که دیگه محمده آره ؟؟!!
هخخخ
.
سلطون .حالام رستم هخخخخ
.
همیشه شادو شنگول باشی عزیز..
شما تعریف شدنی هستی خودت گل پسر.نیازی به من تعریف من نیست
نهههه مهری رستم منم!
.
.
اره با تیکه ی اخر حرفت موافقم!
اره ولی پوری رستم دوس داشت مجبور شدم!
سلام ریحان جان خوبی عزیزم؟حالت خوبه؟ منم خیلی دلتنگت بودم.از بیماری تو حرف می زدن خیلی نگران شدم انشالله به زودی مشکلت حل بشه و سلامت باشی.
عزییز دلم…تینای مهربونم.مرسی ازت♥
.
فدای مهربونیات گلکم.ببخشید نگرانتون کردم
.
ممنونم قشنگم…تنت سلامت 🌹
اییییییی فرض کن یکی جورابشو کنه تو حلقت!
.
.
..
عاااااالی مهرنازیم
😂😂😂😂
وویی قشنگه مهرنازییی😍😍❤
منتظر پارتهای بعدیم
چشمامونم ابی نشد اگه دزد شدیم عاشقمون بشن😂😂😂
مگه فقط عاشق چشم ابیا میشن😂😂😂😂
خانومم پس من چیم اینجا!
😂😂😂😂
پارت بعد کی میاد؟
دل باید خوشگل باشه
.
نگااهت…
و دیدنت….
.
اینا که قشنگ شد، رنگ چشماتم به چشم میان و تکمیل میکنه زیبایشو داداشم…
.
مثل دل قشنگ خودت.
واای مهرناز
دیروز دوستم خونه ی ما بود از بس بیکار بودیم و هیچ کسم نبود نبود گفتیم کاش یه دزد میومد خونه ی ما😂😂😂
دوستم رسما نشسته بود و میگفت پعه پس چرا نمیاد حوصلم سر رفت😅😅
.
خیلی قشنگ بود،منتظرم ببینم چی میشه🥰😊
اینم شانس مایه یدونه زشت و غول بیابونی میاد😶😐
به دوستم میگفتم تو نگران نباش اومد من می زنمش اون گفت مبینا به خدا من می دونم دزد اومد ما دوتایی میشینیم وسط حال اینقد می خندیدم خود دزدا پشیمون میشن می رن😂😂😂
نچ یه دزد مثل آهیر بیاد که از هوش می ریم😂😂😂
خسته نباشی 💫💫💫
مرسی
به شدت منتظر پارت بعدی هستم😉
♥
♥️💫
خدا نکنه 😌
😁😁اسم به این خوشگلی
😘
نه نفس بیدارم عزیز
رفتم قهوه درست کردم
.گلدونامم آب دادم😍
ریحون فداات بشه
.
مهر.نااز من♥
.
قربون اون مهر دلت بشم…تو هر چی که بزاری خارج از برنامه هم باشه خوب میشه.عاالی میشه….
.
عاالی بود جیرانم…از همین الان معلومه قراره با کلی هیجان و حس و آب و آتیش زدن شخصیت رمان همراه بشیم.سخت میشه رسیدنشون بهم…افرا..خییلی قشنگ.یبار گفتی از اسم دختر افرا خوشت میاد…حدس میزدم
.
واااای جزیره غش کردیم منو رضا از خنده.اونجا که طلاهای ماماتشو لود داد…
داشتم واسه محمد بلند میخوندمش.یهو رضا از توهال شنید هخخخخخ
.
مرسی ..مرسی…مرسی
حزیره م…محمد میگه دل جوجه ی منو نبر.منو کچل میکنه واسه یچیزایی هخخخخخ
.
.
قلدره همشهریت هخخخ
.
بووس رو چشااات😍
بله که دوست داشتم…چون دوست داشتنی بود.مثل صاحب اثرش♥
.
عزیزدلم …چند وقته میخواستم بگم.الان میگم..صبورم…مهر.نااز صبورم😍
خودم میدونم چرا اینو گفتم…
.
مرسی گلم…برا قلب قشنگت بهترینارو میخوام…تا عمق کهکشان ها شبت ستاره بارون نفس…مرسی از طر ف خودم و محمدم♥
خدا نکنه جزیره ی نااز من😍
.
عشقمیسن♥
حس عجیبی و تازگی.
ن تا بحال درمورد دزدی همچین چیزی شنیدم ن تو رمانی ن تو فیلمی هیچی
رمانه خاصیه
حتماا خاصه…حتی اسم رمان
.
خیلی برام عجیب بود .که چطور به ذهنت خطور کرد
.
خاص مثل شخصیتش
آره نفس.
.
خییلیم عاالی♥
.
معنای آهیر میشه آتش…
حتما…حتما عاالی میشه
.
بیصبرانه منتظرم.
شکی نیست ک هست
خیلی خوبه و من به شدت مشتاق ادامه رمان هستم دستت درد نکن مهرنازی❤❤
تینا گلیم .تو همون تینای خودمونی آره؟!
.
خوبی قشنگم؟♥
چت روم نمیای ولی هیییچ وقت از یاد من نمیری…محبتت همیشه یادم میمونه عزیز مهربونم.