رمان دلارای پارت 122 - رمان دونی

 

کلاه شنل اجازه نمی داد صورت هومن را ببیند

تنها کفش های مشکی رنگ شیکش و پارچه‌های کت شلوارش را تشخیص میداد

هنگامه ریز خندید

_هومن چرا خشک شدی ؟
شنلش رو بزن کنار ببینش دیگه

با شنیدن جمله هومن کم مانده بود لباس عروس را در بیاورد و از دست این جماعت فرار کند

_نیازی نیست بعداً می بینم

متوجه تعجب اطرافیان بود

بی توجه به هومن کمی کلاه شنل را عقب داد تا جلوی پایش را ببیند و از او گذشت

نگاهی به ماشین گران قیمت که با رزهای قرمز و سفید تزیین شده بود انداخت و صندلی جلو نشست

حاج ملک شاهان سنگ تمام گذاشته بود

پوزخند زد

باید هم می گذاشت

نا سلامتی عروسی پسرش بود

انگار او هم می دانست برای ارسلان هرگز چنین چیزهایی تجربه نمی کند

سرش را به پنجره تکیه داد و منتظر شد

هیچ چیز شبیه به رویا هایش نبود

نه هومن از دیدنش زبانش بند آمده بود و نه گونه اش را بوسیده بود

حتی در ماشین را هم برایش باز نکرد و دلارای هم چنین توقعاتی نداشت !

هومن کنارش نشست و در را بست

کت شلوارش گران بودن را فریاد میزد

بیشتر عادت داشت آلپ‌ارسلان را در چنین لباس های مارکی ببیند تا او را

پلک هایش را روی هم فشرد و سعی کرد
اسم ارسلان را از یادش هم پاک کند

ماشین به راه افتاد

بالاخره سکوت را شکست

_هومن

جوابش را نداد

عصبی شده کلاهی که در صورتش بود را کاملا بالا داد
و خشمگین سمت هومن برگشت

_با تو دارم حرف می زنم میشنوی؟

هومن برای ثانیه ای سرش را سمت دخترک برگرداند
تا تشر بزند و ساکتش کند
اما با دیدن صورتش مردمک هایش ثابت ماند

باورش نمی شد عروسک زنده‌ای که کنارش نشسته متعلق به اوست

اینکه عروسکش قبل از او مال مرد دیگری بوده
و حتی حاصل خیانتش را در شکمش حمل می کند
برایش غیر قابل باور تر بود

دلارای جیغ کشید

_مواظب باش

هومن لحظه آخر فرمان را چرخاند و به وانت سفید رنگی که از رو به رو می امد بر خورد نکردند

_داشتی می کشتیمون

پوزخند زد

_حواسم نبود زن حامله باهامه و گرنه بیشتر احتیاط می کردم

دلارای بغض کرده و عصبی غرید:

_تو خودت به این ازدواج رضایت دادی پس بس کن

هومن پوزخند زد

_انتظار داری لباتو ببوسم و از دیدن زیباییت به وجد بیام ؟
زیبایی که مال من نیست و نمی‌خوام دلارای

_دارم سعی می کنم همه چیز رو فراموش کنم اما تو نمیذاری

_اخه من تازه چند روزه فهمیدم نامزدم حاملست
هنوز مونده تا باهاش کنار بیام

_کنار اومدن تصمیم خودت بود هومن
من تا عمر دارم مدیونتم و برات جبران می کنم اما قرار نیست لحظه به لحظه این زندگی رو به جفتمون زهر کنیم

_من زهر کردم یا تو ؟

چطوری میخوای جبران کنی؟

شبیه به ارسلان شد

این همه مدت گشتن با او

ناخواسته تأثیرش را گذاشته بود

انگار کم کم یاد می گرفت

سال ها خانواده اش در سرش کوبیده بودند و ارسلان با بی رحمی هایش درس هایی به او داده بود

_اینکه شدی داماد حاج فرهمند کم چیزی نیست هومن

زندگیت از امروز به بعد عوض میشه

خانواده من شاید هزار تا ایراد داشته باشن

اما مطمئن باش نمیذارن دامادشون شاگرد حاج ملک شاهان بمونه

چشم رو هم بزاری از اون خونه کوچیکی که نشونم دادی میایم بالاترین نقطه تهران

این ماشینی که حاج ملک شاهان فقط برای عروسی بهت داده میشه مال خودت

اصلا میتونی بهترشو بخری

ازدواج با اون دختر دست خورده ای که تو ذهنته یک سری مزایا هم داره که کم نیست

پس حالا که شروعش کردی تا آخرش کنارم باش هومن

دیگه نمی تونیم وسطش جا بزنیم

نه من نه تو

بهت قول میدم اگر کم نیاری همه چیزو درست می کنم

هومن عصبی خندید

باورش نمیشد

عاشق دخترک بود

اگر قبول کرده بود تنها به خاطر دلارای بود و بس

حال او…

دلارای فهمید زیاده روی کرده اما کاری نمی توانست انجام دهد

او بیشتر از همه تحت فشار بود

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری
دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری

    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت طولانی‌اش با ورود طاهر و سوده و بیوک از هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان

  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام میده و حالا برای گرفتن مجوز محتاج آریا شده تصمیم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار میاد. گلبرگ صالحی، بهتره بگیم سونامی جوری سونامی وار وارد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
34 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فاطمه
فاطمه
2 سال قبل

ممنون هم نویسنده هم ادمین

SARA
SARA
2 سال قبل

من یه سوال دارم از نویسنده عزیز و دوست داشتنی
میگم چرا دلارای تو این چهارماه ک حاملس(البته اگ حامله باشه)هیییچچ گونه علائمی نداشت همین شب عروسیش زارتی عق زدناش شروع شد ؟
وااای من ک فقط برای ارسلان این رمان رو میخونم روش کراشم😹😹

Sevili
Sevili
2 سال قبل

ناموسا من یکی جر خوردم چه وضعشه اخههههه😐

سکوت
سکوت
2 سال قبل

چرا یه پارت مفهوم دار نمیزاری

جولیتِ رومیوو
جولیتِ رومیوو
2 سال قبل

آها …
اینجا جا داره بگیم:
تموم شد؟
خیلی تاثیر گذار بود

Hasti
Hasti
2 سال قبل

زودتر ارسلان بیاد

آرمیتا پاپی
آرمیتا پاپی
2 سال قبل

😂😂شت!
آقا خیلی پارتا‌ کمه‌ این چی بود 🤣عرررر‌
ایشالله داراب‌ و دامون‌ برن‌ زیر‌ ماشین سنگین‌ لِه بشن که زندگی دلارای‌ رو اینطوری کردن‌ !
از این حاج‌ خانوم‌ *** خیلی بدم میاد😐

اسرا
اسرا
2 سال قبل

خیلی آزاردهنست اینکه پارت ها در حد چارتا حرکتن!آیا خواننده ها برای نویسنده یک جوک هستند!؟

سارا(یکی)😂
سارا(یکی)😂
2 سال قبل

آه دلی مارو باش پشمام فر خورد😐😂😂

سارا(یکی)😂
سارا(یکی)😂
2 سال قبل

نویسنده آفرین امروز زیاد نوشتی 👍😂🌹

سارا(یکی)😂
سارا(یکی)😂
2 سال قبل

شما هم مثل من نفهمیدم چی شد یا من اینطور احساس کردم 😐

سپیده
سپیده
2 سال قبل
پاسخ به  سارا(یکی)😂

ن من فهمیدم

دلارای سوار ماشین شد ولی هومن حتی یک نگاه سگ به اون نکرد
دلارای ناراحت شد و بهش گفتم ببوسم
(والا اون جور ک دلارای حرف میزد منظورش همین بود😂)
هومن گفت تو دیگه کدوم سنگ پایی هستی
دلارای گفت قزوین

نویسنده میخاست همین منظور رو بهمون بگه ک من راحتش کرد😂😂😂

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط سپیده
جولیتِ رومیوو
جولیتِ رومیوو
2 سال قبل
پاسخ به  سپیده

لنتی سمممم😂😂😂😂😂

سپیده
سپیده
2 سال قبل

خو راس میگم دیه😂😂😂ولی خودایی
دلارای توقع داش هومن بوسش کنه😂

سارا(یکی)😂
سارا(یکی)😂
2 سال قبل
پاسخ به  سپیده

ای خدا از دست تو 🤣🤣🤣🤣

منم
منم
2 سال قبل

هی هی هی
از دست تو نویسنده
چند روز رو باید تو ماشین بگذرونیم تا ارسلان بیاد آخه
چرا واقعا یه پارت نمیذاری
هر یه پارتو تقسیم میکنی برا سه چهار روز
آیا واقعا این کار اذیت کردن خواننده ها نیست؟؟؟

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
2 سال قبل

پارت ۱۲۳ :
هومن دوباره یک نگاهی به دلارای کرد تا تشر بزند اما ماتش برد و در حیرت ماند که عایا حیف نیست این دختر زیبا ؟
بعد نزدیک بود به ی هاچ پک صورتی برخورد کنند و بمیرند و خواننده های داستان را راحت کنند اما نویسنده ی …. آنها را از خطر رفع کرد !
دلارای کپی برابر اصل ارسلان شده بود
هومن هنوز باورش نشده بود
بچه ی دلارای هنوز سردرگم مانده است که این دیگر چه داستان شوم و مضخرفیست که گندش را در آورده است این نویسنده ..
رسیدند تالار
هومن هیچ نگفت
دلارای سکوت را شکست و گفت : هومن
هومن هیچ نگفت
دوباره دلارای زر زد گفت: باتوام ای مادر مرده !!!
هومن عصبی گفت : ببند دهنتوووو ای خیانتکار من هنوز کنار نیمدم با این بچه
دلارای گفت : زیادی وهم بر ندار هااا ننه بابا من هر… باشن ولی هوا توی نحسو دارن
هومن دوباره عصبی گفت : خفه شو وگرنه دهنته کااا گل میگیرممممم
دلارای ترسید و کلاهش را دوباره کشید بر چشمانش و خفه شد و عروسی تموم شد نخود نخود هرکه رود خانه ی خود شماهام ک دارید میخونید دیگع برید خانه هایتاااان
بدو ببینممم …. بدووووو بچه تا مادرت را صدا نزده امممممم

مشترک گرامی تا پارتی دیگر خدایار و نگهدارتان 😊 امیدوارم زیبا باشه واستون رمان مضخرف ما 😊🤣

Fatak
Fatak
2 سال قبل
پاسخ به  دیجی تلما😜

وای مرسی😍
این دفعه یکم طولانی شد😍😍😂😂
فک نکنم پارت بعد به تالار برسن زوده هنوز 🙄😂😂

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط Fat_k.m
دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
2 سال قبل
پاسخ به  Fatak

😂😂😂❤❤❤خواهش میکنم
آرع بنطر خودمم زیاده روی کردم تا پارت بعد دلارای هنو داره زر میزنه اونم میگه من هنوز با این قضیه کنار نیمدم 😂😂😂

سپیده
سپیده
2 سال قبل
پاسخ به  دیجی تلما😜

رمان نوشتنت تو حلق داراب😂

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
2 سال قبل
پاسخ به  سپیده

😂😂😂😂خدایی خوب بود دیگع ناشکر نباش من الان ۴ الی ۵ پارت آینده رو براتون نوشتمممم🤣🤣🤣😂😂

سپیده
سپیده
2 سال قبل
پاسخ به  دیجی تلما😜

اره عالی بود البته تو تا پارت ۱۳۰ نوشتی😂ولی اخه دلارای بدبخت کی به هومن گفته مادر مرده ک الان بار دومش باشه😂😂😂دلارای از این جراتا نداره😂😂

یکی
یکی
2 سال قبل
پاسخ به  دیجی تلما😜

به نظرم اینی که تو نوشتی قشنگ تر بود😂😂تو اصلا بنویس نمیخواد این نویسندهه بنویسه

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
2 سال قبل
پاسخ به  یکی

😂😂😂😫رو چشممممممم😂

فاطمه
فاطمه
2 سال قبل
پاسخ به  دیجی تلما😜

استعداد نوشتن و داری لااقل تو تیزر های ابن رمان و بنویس شاید زودتر تموم شد. ‌‌‌
بچه ها هرکی پیام منو خوند یه صلوات برام بفرسته

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
2 سال قبل
پاسخ به  فاطمه

😂😂😂😂
خودمم دارم ی رمان مینویسم البته من نمیذارم داخل سایت ، شاید ی روز دادم ب فاطی اما الان قصدشو ندارم 😔😂😂

معصومه
معصومه
2 سال قبل
پاسخ به  دیجی تلما😜

وای وای خدا نکشتت مردم از خنده وای 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
2 سال قبل
پاسخ به  معصومه

😂😂😂😂🤣🤣🤣

آرمیتا پاپی
آرمیتا پاپی
2 سال قبل
پاسخ به  دیجی تلما😜

🤣🤣🤣🤣🤣یعنی خیلی قشنگ بود
والا از نویسنده بهتر

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
2 سال قبل
پاسخ به  آرمیتا پاپی

😂😂😂😂😂😂❤❤

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل
پاسخ به  دیجی تلما😜

وای عزیزمممممم مرسییییی تو بهترینی🤩🤩❤❤😂😂😂😂😂😂

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
2 سال قبل
پاسخ به  Mahsa

خواهش میکنم نفسسس😂😂😍😍😍😍😍😍

سوگند خانم
سوگند خانم
2 سال قبل
پاسخ به  دیجی تلما😜

چع باحال 😅عافرین ما دگ کردیم از پارت اول موندیم حالا گیر کردیم اینجا….سریع جلو نمیره که پوف

ستایش
ستایش
2 سال قبل

خاک توسرش ایناچی بود گفت خاک توسرش چقدر این دختر پرروعه بجا اینکه کلاهشو بنداره بالا از لطف هومن اینقدر پرروگیم نوبره

دسته‌ها
34
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x