آرام زمزمه کرد

_یک آدرس براتون میفرستم

مطب یکی از استادامه

قبل از اینکه مرد اعتراض کند ادامه داد :

_قابل اعتمادن ! به کسی حرفی نمی زنن

من قول میدم از طرفشون

اگر نگرانیتون برای اینه !

همسرتون وضعشون بده

تو خونه نمی‌تونیم کاری براشون بکنیم

منم تجربه کافی ندارم !

*

درد نداشت اما فشار وحشتناکی را احساس می‌کرد

انگار زیر ساختمانی چند طبقه دفنش کرده باشند !

حتی نفس کشیدن هم برایش دشوار بود

تصاویر پشت سر هم به مغزش حمله میکردند

در عرض یک ثانیه همه چیز را به یاد آورد

در آغوش آلپ‌ارسلان بود که از حال رفت

چشمانش را باز کرد

اتاق کوچکی شبیه به بیمارستان با عکس کودکان روی دیوار

خیره به تصویر نوزاد بغض کرده لب زد :

_ب ….. بچم !

هیچکس نبود

بی جان چشمانش را بست

حتی توان بلند کردن دستش را هم نداشت تا به شکمش برساند

با صدای باز شدن در امیدوار چشمانش را باز کرد

آزاده روپوش سفیدی به تن داشت و با دقت به نتیجه سونوگرافی که در دست داشت خیره بود

دلارای سعی کرد توجهش را جلب کند

اما حتی نمی‌توانست صدایش را بالا ببرد

آزاده برای ثانیه ای سرش را بالا آورد و با دیدن چشمان باز دلارای بهت زده جلو آمد

_بهوش اومدید ؟

درد دارید ؟

دلارای حرفی نزد

آزاده هیجان زده ادامه داد :

_صبر کنید به بقیه خبر بدم بر میگردم

دلارای نفهمید چطور توانست دستش را بلند کند و آستین لباس آزاده را چنگ بزند

تنها می دانست همان یک درصد امید زنده ماندن بچه وادارش کرد ….

_نه

آزاده متعجب سرش را جلو آورد

_باشه باشه آروم باش

دلارای به نفس نفس افتاد

_به خودت فشار نیار

یکی از دنده هات آسیب دیده نباید حرکت کنی

دلارای بی توجه لب زد

_نرو

آزاده کنارش نشست :

_نمیرم

از اون مرد می ترسی آره ؟

گفت برادرت این بلا رو سرت آورده

کار خودش بود ؟ اگر اینطوره بگو تا با پلیس تماس بگیرم

دلارای زمزمه کرد :

_نه

_ازش می ترسی ؟

ما مراقبتیم
برات نامه پزشک قانونی میگیرم

دلارای به سختی زمزمه کرد :

_کار … کار برادرمه

آزاده ابرو بالا انداخت

مثل اینکه این بار مرد بی گناه بود

_پس بزار بهش خبر بدم

از دیشب پایین تو ماشینشه

دلارای نالید :

_صبر کن

آزاده که منتظر نگاهش کرد زمزمه کرد :

_من ….. من حامله بودم…..بچم خوبه ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۸ / ۵. شمارش آرا ۵

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! این رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افگار pdf از ف میری

  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان داروغه pdf از سحر نصیری

  خلاصه رمان:       امیر کــورد آدمی که توی زندگیش مرد بار اومده و همیشه حامی بوده! یه کورد مرد واقعی نه لاته و خشن، نه اوباش و نه حق مردم خور! اون یه پـهلوونه! یه مرد ذاتا آروم که اخلاقای بد و خوب زیادی داره،! بعد از سال ها بر میگرده تا دینش رو به این مردم

جهت دانلود کلیک کنید
رمان فرار دردسر ساز
رمان فرار دردسر ساز

  دانلود رمان فرار دردسر ساز   خلاصه : در مورد دختری که پدرش اونو مجبور به ازدواج با پسر عموش میکنه و دختر داستان ما هم که تحمل شنیدن حرف زور نداره و از پسر عموشم متنفره ,فرار میکنه. اونم کی !!؟؟؟ درست شب عروسیش ! و به خونه ای پناه میاره که…   به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ارباب زاده به صورت pdf کامل از الهام فعله گری

        خلاصه رمان :   صبح یکی از روزهای اواخر تابستان بود. عمارت میان درختان سرسبز مثل یک بنای رویایی در بهشت میماند که در یکی از بزرگترین اتاقهای آن، مرد با ابهت و تنومندی با بیقراری قدم میزد. عاقبت طاقت نیاورد و با صدای بلندی گفت: مهتاج… مهتاج! زنی مسن با لباسهایی گرانقیمت جلو امد: بله

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

29 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الهه خانجانی
الهه خانجانی
4 ماه قبل

با اینکه ارسلان کلا آدم بدس
ولی اصلا دوس ندارم اتفاقی براش بیوفته
یا جدا شن از هم

جولیتِ رومیوو
جولیتِ رومیوو
2 سال قبل

تموم شد؟
خیلی تاثیر گذار بود
کاملا پر محتوا🤏🏻

Mehrimah
2 سال قبل

وای بچه ها چشمام داره میسوزه دوساعته دارم میخونم تموم نمیشه!
دم نویسنده گرم

جولیتِ رومیوو
جولیتِ رومیوو
پاسخ به  Mehrimah
2 سال قبل

آره واقعا دیسک کمر و گردن درد گرفتم انقد که زیادهههع
😂😂😂🤌🏻

Tamana
Tamana
2 سال قبل

واا😐خب یک کلمه میگفت آره یا ن

Fateme
Fateme
2 سال قبل

واقعا پارت پر محتوایی بود😐

Pari
Pari
2 سال قبل

نویسنده جان خسته نباشی عزیز
میدونم پارت روزانه خیلی سخته و کسانی هم که پارت روزانه زیاد میدن اغلب مشغله ای ندارن یا از قبل نوشتن
اما با این اوصاف ممنون میشیم اگه تعداد پاراگرافای پارتتون بیشتر بشه
رمانتون هم خیلی جالبه و آدمو ب خودش جذب میکنه چون از بقیه رمانا خیلی تفاوتش بیشتره و اکثر رمانا استاد دانشجویی شده
که دیگه واقعا دارن تکراری میشن
اما من قصد توهین ندارم فق میگم رمانت برا من یکی خیلی جذابه

قلمت همیشه پایدار و ذهنی همیشه خلاق داشته باشی 🙂🖤

اتاناز
اتاناز
2 سال قبل

لطفا همه اینو بخونن
از رمان دلارای و گلادیاتور و هر رمان دیگه ای که فاطمه جان زحمت می‌کشه و پارت می‌ذاره نویسنده توی سایت نیست و شما هم بیهوده هی غر میزنید که کمه
البته فاطمه جان یک بار به نویسنده سر این مسئله حرف زد و اون آخر پارتش فقط نوشت که اگر میخوایم یک روز در میونی بده پارت هارو همین پس دیگه الکی نمی‌خواد غر بزنید که کمهه چون فقط اعصاب خودتون خورد میشه همیننن

سپیده
سپیده
پاسخ به  اتاناز
2 سال قبل

اره میدونم نویسنده نمیبینه ولی غر میزنیم یکم از حرصمون خالی میشه

اتاناز
اتاناز
پاسخ به  سپیده
2 سال قبل

😂😂

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

یا حضرت ایوب خودت ب دادمون برس😑دیگه واقعا غیر قابل تحمل بود این پارت ب ۱ دقیقه نکشید تموم شد😑😑😑😑😑😑

Sevili
Sevili
2 سال قبل

بچها یعنی ینظرتون دلارای حامله نیس
اووووف چه وضعشه این رمان تموم. بشه خیالمون راحت بشه آخه اینم شد پارت نه ادمینا گوش میدن نه نویسنده

آرمیتا پاپی
آرمیتا پاپی
2 سال قبل

به قول شاعر:
“سکوتی‌ میکنم سنگینتراز‌ فریاد”🤐😶
خیلییییی‌ کم بود! 😂
ولی بازم خسته نباشی نویسنده!😊

سوگل
سوگل
2 سال قبل

خوب بود مرسی نویسنده ولی اگه امکان داره یکم بیشتر بنویس🙏 لطفاا چون واقعا پارتا خیلی کمن هر پارت دو دقیقه ای تمومه😐

آرمیتا پاپی
آرمیتا پاپی
پاسخ به  سوگل
2 سال قبل

😂خواهر من دو دقیقه ای خوبه هنوز ! بگو دو ثانیه ای
،نویسنده مینی‌ رمان مینویسه و مینی‌ پارت میده !😂

مهلا
مهلا
2 سال قبل

عجب نویسنده ای داره این رمان 😒 برات متاسفم…

Zeinab
Zeinab
2 سال قبل

اخه چرا جای حساس رمان تموم میشه 😭

Hassti
Hassti
2 سال قبل

چرا واقعاااااااا انقدر کم می نویسه این نویسنده
وایی ببخشید به این نمیگن نویسنده می گن ادم عقده ایییییییییییییی

ادا
ادا
2 سال قبل

الهی بمیرم برا ارسلان
خیلی دلم براش سوخت به خدا 😍
ولی انصافا اگر این نویسنده رو من گیر بیارم تیکه تیکه اش میکنم بخدا😱😱

سارا(یکی)😂
سارا(یکی)😂
پاسخ به  ادا
2 سال قبل

دلت
واسه
ارسلان
سوخت 😐
هیچی ندارم بگم🤦

ادا
ادا
پاسخ به  سارا(یکی)😂
2 سال قبل

نمیدونم اسکل شدم چرا🤔🤔

سپیده
سپیده
پاسخ به  ادا
2 سال قبل

هر چی هست زیر سر ارسلان گور به گوریه😐

سپیده
سپیده
2 سال قبل

آخیش بالاخره اومد بیمارستان💃

Hassti
Hassti
2 سال قبل

وایییییییی چقدر کم بود

Rata
Rata
2 سال قبل

فردا میفهمیم حامله نیس دیش دیش

neda
neda
پاسخ به  Rata
2 سال قبل

دیگ قانع شدن 😂😂

Setayesh
2 سال قبل

ی وقت دست درد نگیری عزیزم با نوشتنت 😑

neda
neda
پاسخ به  Setayesh
2 سال قبل

نویسنده نمیخونه
ادمین میخونه ک اونم عمرا بش بگه 😂

اتاناز
اتاناز
پاسخ به  neda
2 سال قبل

مامان ندا چیکار خالم دددداارریییییی؟
گیساتو ببرررمم؟😂😂

دسته‌ها
29
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x