تازه داشت خودش را حرکت نوازش وار دستان ارسلان که نقاط حساس بدنش را لمس میکرد کنار می آمد که ارسلان فشار دستش را روی سینه اش زیاد کرد
ناخوداگاه ناله زد :
_ آی
_ هیش!
فشار دستانش بیشتر شد و هم زمان با دندان به جان لب هایش افتاد
دلارای نالید :
_ گاز نگیر
بدون جواب بی توجه به صدای ناله های دلارای خشن تر ادامه داد
با بالا آمدن زانوی ارسلان ، ترسیده پاهایش را بهم فشرد
کم کم دستش را روی ران دخترک گذاشت و سعی مرد پاهایش را از هم فاصله دهد اما دلارای ناخوداگاه در خود جمع شد
ارسلان سرش را پایین گرفت عصبی تشر زد :
_ خودتو منقبض نکن
دلارای دست هایش را روی شکم خودش جمع کرد
به نفس نفس افتاده بود :
_ نگام نکن!
ابروهای ارسلان بالا پرید و نفس عمیقی کشید
_ یادت رفته کجایی؟
دلارای بغض کرده زمزمه کرد :
_ خونهی تو
_ نه!
صدایش از خجالت لرزید :
_ تو تخت تو
_ نه! زیر من! زیرمی و اون وقت میخوای نگاهت نکنم دختر جون؟
فکش را با حرص میان دست هایش فشرد :
_ اینبار بزنی تو حالم بد حالتو میگیرم
دلارای به جمله عصبی اش گوش نکرد
نمیدانست آلپارسلان ملکشاهان هیچ زمان الکی تهدید نمیکند!
ارسلان زانوهایش را خم کرد و سرش را جلو اورد تا دوباره لب هایش را ببوسد که دلارای برای بار دوم پاهایش را جمع کرد و نالید :
_ آی
دلارای انتظارش را نداشت اما ارسلان با خشم موهایش را چنگ زد :
_ چیکارت کردم؟
با ترس لب زد :
_ چ … چی؟
_ چیکارت کردم که هنوز هیچی نشده آی آی میکنی؟
دلارای ترسیده سعی کرد خودش را بالا بکشد که ارسلان بازویش را چنگ زد
سرش را نزدیک آورد و لب هایش را بوسید
با دندان هایش!
دلارای بلافاصله طعم خون را حس کرد و از شدت درد در دهان ارسلان ناله زد
ارسلان بی توجه لثه اش را میان دندان هایش فشرد و بعد از چند دقیقه نفس زنان از او جدا شد :
_ حالا بگو آی!
حرفش تمام نشده خودش را بالا کشید
دلارای از شدت درد شدیدی که در شکمش پیچید جیغ کشید :
_ آخ بسه
ارسلان محلش نداد
به علیرضا حسابی غر زده بود اما در حقیقت شبش آنقدر که انتظارش را داشت بد نگذشته بود
دخترک که با هقهق کنان بازویش را چنگ زد و سرش را در سینه اش فرو برد تصحیح کرد
شب خوبی هم داشت!
بهترم میشد اگر او اینطور زیر بدنش دست و پا نمیزد و همراهی میکرد!
نفس زنان صدایش را بالا برد :
_ آروم بگیر!
دلارای ترسیده روتختی را مشت کرد و ارسلان زبانش را روی چانه اش کشید
آرام کنار گوشش لب زد :
_ اسمت چی بود؟
دلارای با همین جمله همه چیز دستش آمد
” اشتباه کرده بود”
از خودش شرم داشت اما از این اشتباه پشیمان نبود!
اگر بارها به عقب بازمیگشت باز هم همین کار را تکرار میکرد!
عذاب وجدان داشت ، درد امانش را بریده بود و ارسلان سنگینی بدنش را از رویش برنمی داشت تا دخترک نفس بکشد اما با تمام این ها پشیمان نبود!
سعی کرد زانویش را تکان دهد اما با دردی که در بدنش پیچید صدایش بابا رفت :
_ آی
ارسلان سرش را بلند کرد و به او زل زد
لب هایش نیمه باز مانده بود
چشم هایش از شدت درد جمع شده بود و رنگش یه سفیدی میزد اما نگاهش خمار بود
نتوانست خودش را کنترل کند
این رابطه با رابطه های قبلی اش تفاوت داشت!
خودش را جلو کشید و دوباره روی دختر خیمه زد که رطوبت کمی روی تخت حس کرد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
میگم چرا من هر رمانی رو که دوست داشته باشم بخونم نویسنده چرا دیگه ادامه نمیده؟ اون از خلسه که هنوز بعد سه روز پارت نداده این از دلارای اون هم از اشرافی شیطون بلا که جلد دومش هنوز نیومده یا زاده خون که دیگگهه اااصصللااا بعد از گذشت چندین ماه یا نمیدونم شاید به سال رسیده پی دی اف جلد دو رو نزاشتن اون یکی هم از یکی از رمان گرگینه ای که بعد گذشت یک سال هنوز یک پارتش رو هم نزاشتن واقعا جریان چیه؟
چرا پارتات انقدر کمن
واسه یه رابطه باید شونصد تا پارت طول بدی فانوسا؟؟ 😑
ملقب به ارکا؟
نمیدونم چرا برام آشنایی😂
ملقب به ارکا همیشه در همین حوالیست😅
وای چرا انقد کم پارت میزاری دیوونم کردی خب بیشتر بزار دیگه