رمان دلارای پارت 182 - رمان دونی

 

_ خیلی خب لعنتی ولی قبلش به حرف من گوش بده

_ اگر نمیدی قطع کنم

هومن پوفی کشید و چندثانیه بعد صدای سرد حاج ملک شاهان در گوشش پخش شد

_ بفرمایید

دلارای با جدیت زمزمه کرد

_ منم ، عروستون!

حاجی پوزخند زد

_ تو خوابتم نمی‌بینی بخوای عروس من بشی دختره بی‌آبرو

دلارای هم پوزخند زد
مثل خودش!

_ من عروستم حاجی ، قبول نداری؟

_ آلپ‌ارسلان عقدت نمی‌کنه

_ هومن چی؟ هومن که عقد می‌کرد
اونطوری عروستون محسوب نمی‌شدم؟!

حاج ملک شاهان بهت زده سکوت کرد و دلارای لبخند زد

به هدف کوبیده بود!

_ آخ راستی یادم نبود
هومن پسر زن صیغه ایتونه!
شما فقط ارسلان رو به عنوان بچه‌ات قبول داری

صدای نفس های متعجب حاج ملک شاهان در موبایل پیچیده بود

دلارای قصد عقب نشینی نداشت

لحظه هایی را به یاد می‌آورد که در آن چهاردیواری ترس جان فرزندش را داشت

صورت دردآلود الپ‌ارسلان را تصور میکرد یا جنین بی‌پناهش که تا چه اندازه وحشت کرده است

_ فرقی نمیکنه صیغه ای یا عقدی
پدرِ بد ، بده!
به چی دلتون خوشه؟
به اینکه هومن کنارتونه؟
به اینکه اون عصای دستتونه؟
چون نمیدونه شما چه هیولایی هستی!
وقتی بفهمه اونم مثل هنگامه و الپ‌ارسلان ازتون متنفر میشه

حاج ملک شاهان وارفته زمزمه کرد

_ این دروغا رو از کجا شنیدی بچه جون؟
ببر صدای نحستو
یک تهران حاج ملک شاهان رو می‌شناسه
این وصله ها به من نمیچسبه
تکرارش نکن که خودم نفستو می‌برم

دلارای پوزخند زد

بزودی قبول می‌کرد!

_ آلپ ‌ارسلان ازتون نمیگذره
خوشحالید که قراره شلاق بخوره؟
شما غرورشو شکستید حاجی
تحقیرش کردید
شک نکنید جوابتونو میده

حاج ملک شاهان سرگردان لب زد

_ دروغه
قرار بود تو…..

سکوت کرد
دلارای بغض کرده خندید

_ بیاید اینطوری فکر کنیم ارسلان به اندازه شما بی وجدان نشده که منو بفرسته جلو…

صدای نفس های کلافه‌ی مردانه در موبایل پیچید

دلارای بینی اش را بالا کشید و صدایش لرزید

_ بد زمینش زدید … آفرین
ولی بترسید از وقتی بلندشه
نمیدونم شما هم پسرتونو خوب میشناسید یا نه ولی من خوب میشناسمش
وقتی زمینش زدی باید دعا کنی بلند نشه

گفت و تماس را قطع کرد

ناتوان روی زمين نشست و دستش را روی شکمش گذاشت

به نفس نفس افتاده و شکمش منقبض شده بود

آرام نالید

_ هیش تموم شد
تموم شد عزیزم
آروم … آروم
از این به بعد مراقبتم
دیگه استرس نمیگیرم … نمی‌ترسم که تو هم بترسی … قول میدم

و خودش هم میدانست قولش بیهوده است…

سری به غذا زد
سالاد درست کرد ، ته‌دیگ زعفرانی گذاشت و تمام هنرش را صرف کرد تا همه چیز عالی باشد

با صدای زنگ خانه نفهمید که چگونه خودش را به جلوی در رساند

دستی زیر چشمانش کشید و هوا را با شدت به ریه هایش مهمان کرد

لبخند زد
سعی کرد حداقل او نمک روی زخم نباشد اما نمیتوانست

از نگرانی دست و پایش سر شده بود

با دیدن علیرضا که زیر شانه‌ی ارسلان را گرفته بود لبش را به دندان کشید

چشمانش نیمه باز بود و چهره اش از درد جمع شده بود

ارسلان هم متوجه‌ی نگاه خیره‌ی دخترک روی خود شد که سرش را بالا آورد و خشمگین لب زد

_ برو کنار

دلارای قدمی به عقب برداشت و منتظر ماند تا ارسلان به همراه علیرضا وارد خانه شد.

بغضش هر لحظه بزرگ تر می‌شد

_چیزی می‌خوای ؟ کمکت کنم ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طور سینا pdf از الهام فتحی

    خلاصه رمان :         گیسو دختری که دو سال سخت و پر از ناراحتی رو گذرونده برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران میاد..تا هم از فضای خونه فاصله بگیره و هم به نوعی خود حقیقی خودش و پیدا کنه…وجهی از شخصیتش که به خاطر روز های گذشته ازش فاصله گرفته و شاید حتی کاملا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی

  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
33 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سهیل
سهیل
2 سال قبل

هههه کمال همنشینی دلارای با آلپ ارسلان اثر کرده😏

آبی
آبی
2 سال قبل

میگم من برام یه سوالی مطرح شده!
چرا قبل از اینکه برن زندان و این داستانا دلارای تند تند حالت تهوع می‌گرفت و حالش بد میشد تا یکم میرفت نزدیک ارسلان ولی توی این چند روز که اونجا بود با اینه نزدیک ارسلان میرفت هیچیش نمیشد؟
تازه علاوه بر ارسلان صدتا آدم دیگه هم اونجا بود😂😂

Tamana
2 سال قبل

الان مثل سگ پاچشو میگیره😶😂

Aynaz
Aynaz
2 سال قبل

خدا رو شکر بلاخره دلارای لب باز کرد
ایول خوشم اومد اگه اینجوری بود الان موقعیتش فرق داشت

رویا
2 سال قبل

وایی ولی دوباره جای حساس تمام شد گندش بزنن هعی

رویا
2 سال قبل

وایی بلاخره یک بار احمق و ترسو نبود واس خدایا شکرت
ولی دوباره کوتاه و کوتاه تر

Mehrsa
Mehrsa
2 سال قبل

آفرین به دلارای بالاخره یه کار درستی کرد ولی بی جا تموم شد

نویسنده منو گیج کرده
نویسنده منو گیج کرده
2 سال قبل

میگم یه سوال 😂😐
صدای نفس های متعجبی که از پشت تلفن شنیده بشه چه شکلیه؟😂😐

معصومه
معصومه
2 سال قبل

🤣🤣🤣

Elina
Elina
2 سال قبل

فهمیدی به منم بگو

یکی
یکی
2 سال قبل

منم کنجکاو کردی 😂😂

سون
سون
2 سال قبل

😂😂😂به نکته ظریفی اشاره کردی

...!
2 سال قبل

ینی جررررر خوردم به معنای واقعیییییی🤣🤣🤣🤣🤣🤣

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

خدایا شکرت دلم خنک شد آفرین دلی حاجی فک نمی‌کرد کسی ازگوهی که خورده با خبر باشه

...!
2 سال قبل
پاسخ به  آذرخش

ولی نمیدونم چرا از همون اول یه حسی داره بهم میگه ک هومن، پسر صیغه ایه حاجی نی🙁

mehr58
mehr58
2 سال قبل

یا خدا شلاقش زدن؟

Maedeh
Maedeh
2 سال قبل

آفرین یعنی من جاش بودم به جای ارسلان وارد عمل میشدم
جرش میدادم

hasii
hasii
2 سال قبل

بچه ها نباید به نظرم به نویسنده این رمان اینقد هیت بدین چون حقش نیست و اونم شاید تموم کاری که از دستش برمیاد رو داره انجام میده

رویا
2 سال قبل
پاسخ به  hasii

ن دیگه واقعا ۲ دقیقه نمیتونه بشینه تایپ کنه؟

Bio
Bio
2 سال قبل

بنوا ارسلان بچم کتک خورده برای اولین بار 😂😂😂😂

ماهیتون
2 سال قبل

ببین ما چقدر اسکولیم (با عرض معذرت)
که آلت دست یه بچه نویسنده شدیم
خواهریا برادر نویسنده
لطفاً درست بنویس اگه حوصله نداری بنویسی خوب ننویس!
نه خودت خسته شو نه ما رو الاف کن

fati
2 سال قبل

آبجی کاری ب نویسنده نداریم حرصمون یکم خالی میشه

دخی بی اعصاب
دخی بی اعصاب
2 سال قبل

اَه گندش بزننن چرا جای حساس تمومش میکنیییییی

هرکی هرکی
هرکی هرکی
2 سال قبل

چرا ما ایقد خریم؟
ارسلان میزد دلیو بیهوش میکرد هر غلطی دلش میخاست میکرد مام ناراحت نمیشدیم ولی الان که ارسلان کتک خورده ما دلمون واسش میسوزه باورم نمیشه اقد خریم😂😂خدایا به خر بودنمون این رمامو تموم کن

ارزو
2 سال قبل
پاسخ به  هرکی هرکی

من دلم واسه ارسلان نسوخته
از جانب من یکی حرف نزن😂😂😂😐😐😐
تازه این پسره داره یاد میگیره ادم باشه …دارم بهش امید وار میشم

سایه
سایه
2 سال قبل
پاسخ به  ارزو

همچنین…منم همین نظرو دادم

ارسلان منو بدبین کرده
ارسلان منو بدبین کرده
2 سال قبل
پاسخ به  ارزو

خیلی مطمئن نباش عزیزم خودت ضربه می بینی
فرداشب میبینی ارس دوباره سگ شد پاچه دلی رو گرفت بعد تو می مونی و ناامیدی و امید های برباد رفته 🥲

...!
2 سال قبل
پاسخ به  ارزو

ولی من به شدت دلم سوخت که به جای دلارای که کتک نخوره، شلاق نخوره خودش ۷۰ ضربه رو قبول کرد🥺🥲

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط ...!
F.hamadi
F.hamadi
2 سال قبل
پاسخ به  ...!

مگه ۹۰ تا نبود🤔🤣

Elina
Elina
2 سال قبل
پاسخ به  هرکی هرکی

وای منو بگو دلم چقدر براش سووخت

Nahar
Nahar
2 سال قبل

مگه دلارای استراحت مطلق نبود؟؟😂😂😂

نویسنده ی سوتی داد😂😂

Sevili
Sevili
2 سال قبل

خدالعنت کنه اونیو که این رمان می‌نویسه آدم چقد بیشعورمتونه باشه رمان شروع نشده تموم شد
الان چیشد مثلا چقد اصتغفراالله کم مونده هرچی فحش بلدم نثارش کنم

Dliver
Dliver
2 سال قبل
پاسخ به  Sevili

استغفرالله درسته 😂😂

دسته‌ها
33
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x