از سرما در خودش جمع شده بود اما نتوانست طاقت بیاورد و چشمهایش را باز کرد.
هوا تاریک بود و دردِ گردنش هر لحظه بیشتر میشد.
کلافه از جای بلند شد و نگاهی به ساعت انداخت که عدد چهار را نشان میداد.
خمیازهای کشید و سری به ارسلان زد
انگار خستگی و فشار عصبی او را هم از پا درآورده بود که این همه ساعت خوابیده بود.
بی سر و صدا روی تخت نشست و به چهرهی غرق در خوابش خیره شد.
بی اختیار دستانش در موهایش لغزید
خم شد و لبهایش را روی گونهاش گذاشت
احساس میکرد از روزهای قبل هم عاشق تر است
که میتواند روزی با او و فرزندش خانوادهای را تشکیل دهد که آرزویش بود
انگار دلخوری هایش از آلپارسلان از بین رفته بود
آهسته دستش را روی کمر برهنه اش کشید و با نور کمی که اتاق را روشن کرده بود زخم ها را نگاه کرد
هنوز هم اوضاعشان خراب بود
قابلمه ماکارونی سرد شده بود و خودش هم میلی به آن نداشت
هویج ها را از یخچال بیرون آورد و مشغول درست کردن سوپ شد
آنقدر گرم کار شده بود که ساعت از دستش در رفته بود .
درد کمرش نشان میداد بچه هم از این همه سرپا ایستادن شاکیست
با دیدن قامت آلپ ارسلان که به اپن تکیه داده بود شانههایش از ترس بالا پرید
_اینجا چیکار میکنی؟
ارسلان بدخلق هم زمان که سعی داشت بالاتنه اش زیاد حرکت نکند خودش را جلو کشید
_توی خونهی خودمم باید از تو اجازه بگیرم کجا برم و کجا نرم؟
_نه فقط زخم هات….
ارسلان بی حوصله بطری آب را از یخچال بیرون آورد و یک نفس سر کشید.
_ تو که خوب دلت خنک شد دخترحاجی
دلارای بهت زده لب زد
_ مزخرف نگو…
ارسلان پوزخند زد
سمت قابلمه سرد ماکارونی رفت و همانطور سرد سرد ، ایستاده مشغول خوردن شد
_ برو دست و پای داداش جونت و حاحی رو ببوس
خوب انتقامتو گرفتن
دلارای سرش را پایین انداخت
چه قدر نگران بود
چه قدر غصه درد کشیدنش را خورده بود
حقش این نبود….
آرام زمزمه کرد
_ خیلی نامردی ارسلان…
ارسلان عصبی خندید
_ چیه؟ دل و دماغ نداری
اگه به یکی از پسرای حاج فرهمند راضی میشدی کار به اینجا نمیکشید ولی خب دخترحاجی دوتا دوتا دوست داره مگه نه؟
دلارای نالید
_من قیدتو زده بودم
تو دست بردار نبودی
میخواستم تمومش کنم
میخواستم آبروریزی نشه
منِ لعنتی پا رو دلم گذاشتم و خودمو قانع کردم با هومن برم زیر یک سقف
آلپ ارسلان چشمانش را ریز کرد و روبهروی دلارای ایستاد
تهدیدآمیز انگشتش را به سر دلارای نزدیک کرد و موهایش را پشت گوشش فرستاد
_همون اول باید قیدمو میزدی
دقیقا همون لحظهای که از خونه بیرونت کردم
بعد از اون دیگه دست تو نبود که بخوای تمومش کنی
قابلمه را روی میز کوبید و ادامه داد
_ فردا میریم محضر … حاضر باش
و بدون اینکه فرصت فکر کردن به دلارای دهد فاصله گرفت.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز ۴.۲ / ۵. شمارش آرا ۶
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
روزانه پارتای بیشتری بزار پلیز و هرروزم بزا چرا سالی یبار میزاری
والا ارسلان راست میگه..دلارای ولکن نبود.اینو دیگه حق داره
🙄فقط دخترا هستن که رویه ادمی که نه وجود داره ن دیدنش نه عکسشو دیدن و واقعی نیست کراش بزنن
چون جذابیت آدما به اخلاقشونه
قانع شدید؟😂 هر چند خودم روش مراش نیستم بر عکس بدم میاد ازش
فکر میکنم همین روزاعه که ارس بفهمه دلی حاملس چون برای عقد محضری نتیجه گروه خون لازمه و سر همین قضیه جواب گروه خونی هومن فهمید دلی حاملس
فاطمه جون چجوی میشه رمان دختر حاج آقا رو خوند من تا پارت ۴ تو سایت های مختلف خوندم چون تو رمان دونی نبود الانم که دیدم فقط پارت اول هست بزارید ادامشو لطفا 🙂❤️
نویسندهههه به کجاا چنین شتابان یعنی چی اه نزدیک یه ماه هست اینا ففط تو خونه هستن و دلی و ارسلان رو گرفتن بردن زندان و الانم ازاد شدن و میخوان برن محضر یعنی توی ۳۰ پارت این نتیجه قابل قبوله؟؟
دستت درد نکنه خسته نباشی توروخدا اینقدر زیاد ننویس نگران انگشتاتم یه وقت به حق علی قطع نشن
خب چرا انقد پارتای کمی میذاره نویسنده؟؟؟
هنگ کردیم باباااا
حداقل روزی دوتا بذار لطفا
یعنی تا حالا این دلی فقط تحقیر شد چیه این رمان:/ چرت تر ازش نخوندم😑
ادامه رمان توی همین سایت گذاشته میشه؟
از اون موقعی که عروسیش خراب شد تا حالا تنها چیزی که تو این همه پارت بوده تحقیر دلارای و عز زدنش بوده بدون هیچ اتفاق خاصی😐
ای خدا اینا عقد کنن راحت شیم
سگ شرف داره تا این ارسلااااان
با این اخلاق گند و نکبتش
😤😬
حالم به هم خورد از این ۳ یا ۴ تا پارت کع دلارای خودشو مثل عن*ها کرده ایشش از اون ور اون ارسلان خودشو خیلی سگ کرده دیگه اههههههههه
ولی خوشحالم میخوان عقد کننن بالاخره
ولی خب این همه پارت هنوز به هیج جا نرسیدیم بجز تحقیر و اینا😑😑😑😑😪
ارسلان
با اینکه سگی(از نوع وحشی)ولی دوست دارم کثافط…
و دلیل ادامه دادن این رمان فقط تویه خری!
یادش بخیر پارت های اول رمان ک تازه شروع شده بود همه دعوا میکردیم میگفتیم ارسلان کراش منه و اینا
الان دارن فش بارونشون میکنن
حق😑😂
فک نکنم عقد کنن سه چهار روزم تو آشپز خونه هستن ده روز تو محضر نمیدونم کی میگه حاملس چقدر دلارای اخلاقش عنه بابا یکم خشن شو یکم
اره بابا فک کنم یک ۱۰۰ تا پارت دیگم بگذره اینجور که پیش میره
و من موندم چرا متوجه حامله بودن دلی نمیشه این لامصب یعنی اینقدر خرهههه😐
نویسنده جان حنای مشنگ اقا پارت طولانی لطفاااااااا(دفعه بعد درست حرف نمیزنم)
دلم میخواد ارسلانو نصف کنم از دو جهت
ولی خوب نمیدونم چرا بازم با این انگل بازیاش خوشم میاد ازش ر*ی*د*م به این احساسات😐
وای چشمام درد گرفت اینقدر نگاه گوشی کردم تا تموم شه آخه خیلی طولانی بود !هع 😑😑
حالا یه دوروز هم باید تو آشپزخونه باشن
یک پیام برای نویسنده: ای حنای چرکولی خودم گیرت بیارم میدونم چیکارت کنم دعا کن گیرت نیارم با ۱۸چرخ روت رد میشم ی بار دیگه ام دوربرگردون میزنم تا مطمئن شم قشنگ پرست کردم
اه اصن خدافظ
عجب پارت طولانی بود
به به😂
عجب سرتقه مرتیکه یالغوز
تو روحت به میزان فراوان ارسلان😑😑😑