رمان دلارای پارت 190 - رمان دونی

 

ارسلان پوزخند زد و آرام زمزمه کرد

_ امشب کی قراره به دادت برسه دخترحاجی

دلارای لبش را به دندان گرفت و جوید

تقریبا از حالت تهوع ها خلاص شده بود

اگر مجبور میشد می‌توانست تن به رابطه‌ با آلپ‌ارسلان دهد

البته اگر این کار او را روی گردی کوچک شکمش حساس نکند

_ آدم زنشو با رابطه جنسی تهدید نمیکنه پسرحاجی!

ارسلان از بی پروایی دخترک ابرو بالا انداخت و روی صندلی نشست

_ بشین زیاد حرف نزن
ببینم شب چند مرده حلاجی

دلارای حرف گوش کن نشست

ناخواسته لبخند تلخی زد و نفس عمیقی کشید

خوشحال بود
نه از آن ذوق های بی اندازه ی دختران روز عروسیشان

شادی کمرنگی بخاطر از بین رفتن حس گناه
بخاطر اینکه از این به بعد زن عقدی این مرد حساب میشد و فرزندشان از چشم دیگران حلال بود

هنگامه و ازاده پارچه ای بالای سرشان گرفتند و مانیا با لبخند قند هارا برداشت

ارسلان تیز نگاهشان کرد

_ نیاز به این مسخره بازیا نیست

لبخند ازاده و مانیا خشک شد اما هنگامه بی تفاوت سر تکان داد

_ خیلی هم هست
تو دخالت نکن

ارسلان چشم غره ای به او رفت و دهان باز کرد تا حرفی بزند که عاقد پرسید

_ پدر عروس خانم حضور دارن؟

لبخند دلارای خشک شد
انگار کسی با پتک بر سرش کوبید

عاقد نگاهی به چهره‌هایشان انداخت و ادامه داد

_ یا وکالت نامه از پدر و یا اجازه دادگاه؟

هنگامه اینبار زودتر از همه جلو رفت و آرام مشغول صحبت با عاقد شد

قبلا دل خوشی از دلارای نداشت اما حال فرق میکرد
دلش به حال او می‌سوخت

خودش هم دختر بود و می‌دانست او در این وضعیت چه حالی دارد

دلارای دستش را به پیشانی‌اش گرفت و نیم خیز شد

ارسلان بازویش را کشید

_ بشین تا برگرده

_ فکر اینجاشو نکرده بودی یا منو آوردی تحقیرم کنی؟

_ مزخرف نگو ، یارو رو راضی میکنن

_ من انقدر تو دنیای خودم بودم که نفهمیدم چی به چیه تو چی؟
کدوم عاقد عقد دختر رو بدون اجازه پدر میخونه؟

ارسلان کلافه غرید

_ دختر! تو دختری؟

دلارای سرگردان لب زد

_ یعنی چی؟

_ یعنی هرچی پدرت براش باید اجازه میداد قبلا زیرِ من به باد دادی!
اجازه واسه دختر باکره‌ست

دلارای به سرعت سرش را سمت مخالف برگرداند تا ارسلان اشک هایش را نبیند

چطور میتوانست تا این اندازه سنگدل باشد؟

تا اعماق وجودش از حرص و غم سوخت

احساس میکرد همه با تمسخر نگاهش میکنند

هنگامه کلافه جلو امد و نگاه دودلی به دلارای که از ناراحتی لب برچیده بود انداخت

ارسلان پرسید

_ چی شد؟

هنگامه خودش را خم کرد و در گوش برادرش حرفی زد

اخم های ارسلان عمیق تر شد

_ یعنی چی؟ این چه مزخرفیه؟

اینبار خودش بلند شد و سمت عاقد رفت
دلارای نگران لب زد

_ چی میگه هنگامه؟

هنگامه غمگین نگاهش را دزدید

_ هیچی آلپ‌ارسلان درستش میکنه

_ وقتی دادگاه تعیین کرده چرا قبول نمیکنه؟

_ میگه قانون اینه
حتی دادگاهم بگه باید پدر رضایت داشته باشه
مگه اینکه صیغه نامه داشتید

دلارای ناراحت پوزخند زد

اگر صیغه نامه داشتند که کار به اینجا نمی‌کشید!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان ازدواج با مرد مغرور

  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دوباره سبز می شویم به صورت pdf کامل از زهرا ارجمند نیا

    خلاصه رمان: فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رگ خواب از سارا ماه بانو

    خلاصه رمان :       سامر پسریه که یه مشکل بزرگ داره ..!!! مشکلی که زندگیش رو مختل کرده !! اون مبتلا به خوابگردی هست ..!!! نساء دختری با روحیه ی شاد ، که عاشق پسر داییش سامر شده ..!! ایا سامر میتونه خوابگردیش رو درمان کنه؟ ایا نساء به عشق قدیمیش میرسه؟   به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو را در گوش خدا آرزو کردم pdf از لیلا نوروزی

  خلاصه رمان :   غزال دختر یه تاجر معروف به اسم همایون رادمنشه که به خاطر مشکل پدرش و درگیری اون با پدر نامزدش، مجبور می‌شه مدتی همخونه‌ی خسرو ملک‌نیا بشه. مرد جذاب و مرموزی که مادرش به‌خاطر اتفاقات گذشته قراره دمار از روزگار غزال دربیاره و این بین خسرو خان… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو

        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی برایش معنا ندارد .     به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
112 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Maedeh
Maedeh
2 سال قبل

بچه هاااااااااا
ورونیکا ملک شاهان
همون ی تو چه (ورونیکاست
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣الان فهمیدم
الان فهمیدمممممممم

ورونیکا ملک شاهان
ورونیکا ملک شاهان
2 سال قبل
پاسخ به  Maedeh

من نمیخواستم ب کسی بگم
زدم ب تُ چه
بعد یکی ازم پرسید اسمت چیه گفتم ورونیکا زدم
ب تُ چه(ورونیکا)
بعد دیگ دیدم دارن ب داداشم توهین میکنن
باااا افتخاار زدم ورونیکا ملک شاهان

Maedeh
Maedeh
2 سال قبل

بله افتخااار آدم باید به هرچی که هست افتخار کنه❤️❤️❤️

Maedeh
Maedeh
2 سال قبل

سلطان قلبش تو هستی تو هستی
دروازه های قلبش را تو ریدی تو تو ریدی توش
ارسلان …لای لای لای لای…..

خیلی خر هستی. دلارای دلارای…دلارای……دین دین دینگ لای لای لای لای لای لای لای لای لای لای لای لای لای لای لای لای
هیچی نیست
فقط..

.کمبود پارته همین
با ریتم بخونید…حال بدم و درک میکنید
هیبی مادر بیا بریم ناهارتو بخور…تا ۱۰پارت دیگه فشارت میوفته….
برات غذا میزارم ببر محضر بخور
اینجوری نمیشه
نویسنده اسیر گیر آورده
یه دونه زن خواست بگیره…
شلاقش زدن
فرستادنش پاسگا
پسرم شبو بالش نداشت….غذاشم درست حسابی نبود
دلارای رید به اعصابش و اتمام
چقدر حرص میدید اون حرص بخوره شیر من خشک میشه نامردااا
شیرمم خشک بشه
پامو تا زانو میکنم تو دهن عاقد
وس سلام
همینیم که هست

ورونیکا ملک شاهان
ورونیکا ملک شاهان
2 سال قبل
پاسخ به  Maedeh

ینی خوشم میاد همه داداشمو(ارسلان)دوس دارن
ولی هیچکس ب اندازه ی این بببببشر(مائده)قدرشو نمیدونه
جای من بودی چیکار میکردی😐🤣🤣

Maedeh
Maedeh
2 سال قبل

من کلا قدر همه چیو میدونم🥺😂هیچی جای تو بودم جرش میدادم😂😂😂😂🖖

کاترین
کاترین
2 سال قبل

بیاید اونجا بخونید هروقت نوشتم میگم باشه

کاترین
کاترین
2 سال قبل

بچه‌ها من این رمان رو میخوام بزارم داخل سایت انجمن رمان بوک الانم دارم روش کار میکنم تا بنویسم

mehr58
mehr58
2 سال قبل

یا خدا باباهه باید بیاد

good girl
2 سال قبل

خداوکیلی من چرا میخونم این رمانو 😑😂😂

Maedeh
Maedeh
2 سال قبل

فاطمه جون
مادر میشه بگی کی نوبت من میشه رمانم ترشید به خدا
صد بار حذف کردم دوباره نوشتم
دیگه میزنم به سیم اخراااا

ورونیکا ملک شاهان
ورونیکا ملک شاهان
2 سال قبل
پاسخ به  Maedeh

رمانت ژانرش چیه؟

Maedeh
Maedeh
2 سال قبل

عاشقانه درام🥺

Maedeh
Maedeh
2 سال قبل

یاد جمله مشهور از یک شخص افتادم که برای عاقد خیلی مناسبه
هیچ گوهی نمیتونه بکنه بره بخوره😂😂😂😂

ورونیکا ملک شاهان
ورونیکا ملک شاهان
2 سال قبل

ببین کاترین عزیز اینجا فقط کسایی ک رمان دلارای رو دنبال میکنن بخاطر رمان دلارای میان
تو باید رمانتو کامل تو یه سایت جدا بزاری میتونی تو گوگل بزنی تا برات بیاره چطوری سایت درست کنی و اینکه هنوز هم مشکلاتی داری برای رمان نویسی😇♥️

Maedeh
Maedeh
2 سال قبل

نمیدونم چرا ولی با تمام حرفات
با این حرفت موافقم ورنیکا

ورونیکا ملک شاهان
ورونیکا ملک شاهان
2 سال قبل
پاسخ به  Maedeh

از بس حرف حق میزنم دیگ گلبم😂

Maedeh
Maedeh
2 سال قبل

😂😂😂😂حق گو

معصومه
معصومه
2 سال قبل

کاترین به نظرم یه سایت درست کن اونجوری راحت تر می تونیم بخونیم هم خودت راحت تر می تونی بنویسی واقعا رمان قشنگیه

کاترین
کاترین
2 سال قبل

پارت 3

صبح روز بعد دانشگاه

رفتم دانشگاه استاد مبحث میگفت من هیچی رو یاد نگرفتم

بعد دانشگاه داشتم تو خیابون قدم میزدم که یهو سه پسر دخترک را دوره می‌کنند

یکی از آنها گفت

_ساکت جوجه خوشگله بیا بریم میخایم خوش بگذرونیم

توکا که از ترس داشت سکته می‌کرد
جیغ می‌کشید

آنها شالی را دور گردن او پیچاندند

و او را به کف خیابان می‌کشیدند

یه پسر اومد و فرشته نجات توکا شد آن

سه تا پسر را چنان زد زد

که پا به فرار گذاشتند

در همان لحظه توکا بیهوش شد

از زبان کارن

تو ماشین نشسته بودم

که صدای جیغ دختری رو شنیدم

از ماشین پیاده شدم رفتم سمت صدا

او همان دختر بود

دخترک فضول سرتق

به سمت پسر ها رفتم

آنها را زدم تا دوباره جرعت نکنند به دختر

مردم دست درازی کنند

دخترک بیهوش شد

حال این دخترک غرق خون را باید چه می‌کرد

کارن توکا را سوار ماشینش کرد و او را به بیمارستان برد

پرستار پرسید
_چه بلایی سر این دختر اومده

کارن با نگرانی جواب داد

_من او را در خیابان دیدم که داشتند خفه اش می‌کردند

پرستار وضعیت توکا را چک کرد

و به کارن گفت

_بهش شوک عصبی وارد شده باید استراحت کنه

کارن با خیال راحت گفت

_کی مرخص میشه

پرستار گفت
_سرم که تموم شد میتونین ببریدشون

در اتاق را باز کردم این دختر چی داره که

من بخاطرش با اون پسرا درگیر شدم

از زبان توکا

چشم هایم را باز کردم اینجا کجاست
تار میدیدم

او که بود رو به پسر

گفتم
_تو کی هستی من اینجا چیکار می کنم

چشم هایم را بهم مالیدم

دیدم بهتر شد

فهمیدم کارن است

ترسیده گفتم
_ت… و تو این. جا اینجا چیکار می کنی

کارن با خونسردی جواب داد

_من دیدم که خفتت کردن نجاتت دادم من اوردمت بیمارستان نترس

پرستار آمد داخل هردو به سمتش برگشتند

پرستار رو به کارن
_برید از داروخانه این دارو ها رو بخرید

و لیست را جلوی او گرفت او که رفت

پرستار به توکا گفت
_اون پسره فامیلته یا نامزدته اینو میگم
چون کم تر کسی تو این دوره زمونه کمک میکنه

توکا با صدایی که بزور شنیده می‌شد گفت
_من و او هم دانشگاهی هستیم
سرفه کرد

پرستار در چشمان توکا زل زد و گفت
_از من میپرسی میگم اون دوست داره

پس توکا چه او کارن را نمی‌خواهد

توکا فکر می کرد حرف های پرستار خیال

پردازیست چون کارن او را تهدید کرده

بود و نمی‌تواند به این فکر کند که از

چشمه ی نفرت عشق بجوشد برای همین

سعی می‌کند از کارن دوری کند

پرستار رفت

توکا خوابش برد

با صدای قدم های کسی بیدار شد

که با کارن مواجه شد

کارن آرام و نرم گفت

_دارو هایت را گرفتم پرستار گفت مرخصی

هر وقت خواستی بگو تا ماشین را بیاورم

جلوی در بیمارستان

توکا با خجالت گفت

_میشه بری بیرون تا لباس هام رو بپوشم

کارن رفت بیرون

توکا بلند شد و لباس هایش را پوشید و

کوله پشتی اش را بر روی دوشش انداخت

هنوز گلویش آزرده بود

سوار ماشین شدند

کارن حرفی نزد تمام راه سکوت عمیقی بین‌شان بود

جلوی خانه ی توکا ایستاد

پیاده شدند

توکا غمگین گفت

_خیلی ممنونم ازت

کارن گفت
_خواهش نبین آرومم واسه اینکه حالت بد

بود وگرنه انتقام من از تو تموم نشده

توکا وارد خانه شد صدایی نمی آمد

نفس
نفس
2 سال قبل
پاسخ به  کاترین

رمانت قشنگه
ولی میتونی یکم هیجانش و بیشتر کنی یا مثلا بعضی چیزارو وسط رمان توضیح ندی و همون اول قشنگ یه توضیح کوچیک بدی🙃❤

Maedeh
Maedeh
2 سال قبل
پاسخ به  کاترین

عشقم صبر کن فاطمه سرش خلوت شه
منم منتظرم خلوت سه بعد بزارم تو سایتش
توعم صبر کن به نوبتش
تو این مدت میفهمی چقدر میتونی رو رمانت کار کنی

Sevili
Sevili
2 سال قبل
پاسخ به  کاترین

ها این دیه چیع

کاترین
کاترین
2 سال قبل

پارت بعد رو اگه شب نذاشتم غصه نخورین
فرداش میزارم اصلا غصه نخورید ناراحت میشم دفه بعد انقد طولانی مینویسم که نتونین تمومش کنین

مهران
مهران
2 سال قبل

همه گلید

نفس
نفس
2 سال قبل
پاسخ به  مهران

اها

Maedeh
Maedeh
2 سال قبل
پاسخ به  مهران

همه با یک شخص مورد نظر؟😂😂

Maedeh
Maedeh
2 سال قبل
پاسخ به  مهران

معذرت می‌خوام برام یه سوال پیش آمد
یه آقا بین ما چیکار می‌کنه😐😂
البته بی اعدبی نشه ها

نفس
نفس
2 سال قبل
پاسخ به  Maedeh

🤣

💕Hadis💖
💕Hadis💖
2 سال قبل
پاسخ به  مهران

مهران کاشانی(دم آدمی) هستی؟

....F
....F
2 سال قبل
پاسخ به  مهران

ت شوهر منی🤣🤣؟؟

Maedeh
Maedeh
2 سال قبل
پاسخ به  ....F

رحم کنننننننن

کاترین
کاترین
2 سال قبل

ببینید بچه ها من هر پارت جدیدی از دلارای بیاد تو همون دیدگاه میزارم پارت جدید رو باشه

کاترین
کاترین
2 سال قبل

پارت ٢

رسیدیم خونه
رفتیم داخل رفتم تواتاقم

زهرا خانوم میز ناهار رو چیده بود

دستامو شستم

نشستیم سر میز

خالم با تعجب پرسید
_مامانت نمیاد

منم گفتم
_نه شب میاد

بعد رفتم تو اتاقم

درو بستم لباس راحتی پوشیدم

خودمو پرت کردم رو تختم
آه چقدر خستم

با صدای جیغ کسی بلند شدم
سریع رفتم پایین

که دیدم بعله بردیا افتاده دنبال ستاره

ستاره سریع اومد پیشم پشت سرم
قایم شد
با التماس گفت

_توکا منو قایم کن

تو چشماش التماسو دیدم

_بیا بریم آشپزخونه قایم شو

بعد اینکه ستاره رو قایم کردم
رفتم یه لیوان برداشتم

داشتم آب میخوردم

ستاره جیغ کشید

چنان ترسیدم لیوان از دستم
افتاد شکست

رو به بردیا و ستاره گفتم

_بردیا ولش کن

بردیا خودشو جمع و جور کرد

_زهرم ترکید

داشتم لیوان شکسته رو جمع میکردم که دستمو برید

نمیدونم چرا اما سوزش نداشت
همچین خون میومد
انگار فوارست

اههههه

بردیا نزدیکم شد نشست
گفت

_چی شده دستتو زخمی کردی

منم نگاش کردم
_برو انور خودم جمع میکنم فکر نکنی مثل
فیلما ناز میکنم برات
یا مثل رمانا وایمیستم جمع کنی
منو ببین من نه دوست دارم نه عاشقتم
فهمیدی
حالا برو انور

خالم خوابش برده بود

ستاره رفت بیدارش کرد

خالم اومد تو اشپزخونه

دست خونی منو که دید

دستشو رو دهنش گرفت
_هین

چنان هینی کشید

بعد گفت
_شما رو نمیشه یه دقیقه به حال خودتون
گذاشت
یا دستتون رو می‌برید یا دسته گل دیگه ای
به آب میدین

و بعد خالم شیشه ها رو جمع کرد

من رفتم تو حال رو مبل نشستم

خالم بعد چند دقیقه با جعبه کمک های اولیه از آشپزخونه اومد کنار من
نشست
وقتی دستمو پانسمان کرد

بلند شدم رفتم تو اتاقم
گوشی مو برداشتم

پیام اومده بود
سارینا بود
دوستم

نوشته بود
سلام میتونی بیای بیرون

بهش زنگ زدم
زود برداشت
با گریه

_سلام توکا میشه بیای دنبالم
این پسره هست تو دانشگاه اسمش چی بود

_کی کارن

ترسیده
_همون هق هق گریه میخواد انتقام بگیره
منو تو رو اذیت کنه (بافریاد هق‌هق کرد دلم به حالش سوخت)
آماده باش میام دنبالت

لباسامو عوض کردم
یعنی چی ما که کاری نکردیم
پسره عوضی

رفتم پایین به خاله گفتم همه چیو
کیفمو برداشتم

گوشی مو تو جیب شلوارم گذاشتم
تو ذهنم نقشه کشیدم

سوار ماشین شدم ماشین رو از پارکینگ
بیرون آوردم

وقتی رسیدم به سارینا زنگ زدم

_سلام بیا بیرون منتظرم
قطع کردم

حتمآ میخواد کیفمو بزنه نشونت میدم

سارینا اومد سوار شد

_میدونم چرا میخواد انتقام بگیره(فلش بک یه ماه پیش)

رفتم تو کافه یه کاپوچینو سفارش دادم

که یهو یه پسری با دوتا بادیگارد تیپ سیاه اومد خیلی جذاب بود
اومد صندلی رو به روی من نشست
تعجب کردم
ازش پرسیدم
_ببخشید شما؟ من شما رو میشناسم
با یه لبخند
گفت
_من کارنم
عینکشو در آورد
_خب چیزی شده

جدی شد
_من اومدم اینجا تا ازت بخوام یه کاری برام
انجام بدی امم من میدونم

که تو از زندگیم خبر داری

اگه به کسی بگی من چیکار میکنم

مامانت رو دیگه نمیبینی

قلبم ریخت ولی من که چیزی نمیدونم
_اما من چیزی نمیدونم

به من نگاه کرد
_اگه دوباره تو و اون دوست خبرنگارت رو

دور ورم ببینم سربه نیستتون میکنم

جنازتون رو برای خوانواده هاتون میفرستم

بلند شد رفت من حاج واج مونده بودم

یادم اومد اون روز که با سارینا رفتیم از یه خونه عکس گرفتیم

(پایان فلش بک)
حال

_تو اون عکس هایی که از اون خونه گرفته بودی رو داری؟
سارینا با گیجی گفت
_آره چطور
سؤالش رو بی جواب گذاشتم به سمت همون کافه راه افتادیم
رسیدیم
پیاده شدیم
یهو کیفمو زدن
یه جیغ بنفش زدم

سارینا بدو بدو اومد سمتم

_وایی حالا چیکار کنیم

من آرامش خودمو حفظ کردم

_نترس هیچی توش نیست

همه چیزم تو ماشینه

با بهت گفت

_عجب دختری هستی

رفتیم تو کافه

کلی خندیدیم

اومدیم سوار ماشین بشیم

که دیدیم چهارتا لاستیکش پنچرن

رو به سارینا

_آخ این کارن آخر زهرش رو ریخت

رویا
2 سال قبل
پاسخ به  کاترین

ببین کاترین یک سایت درست کن اونجوری بهتره آدم پیام میکنه

برف
برف
2 سال قبل
پاسخ به  رویا

آره موافقم.از ادمین بپرسی می تونه کمکت کنه

کاترین
کاترین
2 سال قبل
پاسخ به  برف

خب ادمین کی هستن من اصلا آشنایی ندارم کمکم کنید خواهش

کاترین
کاترین
2 سال قبل
پاسخ به  رویا

خب ینی چیکار کنم
پرسیدم میشه رمان بزارم گفتن نه
میگی چی کار کنم
من تازه واردم

برف
برف
2 سال قبل
پاسخ به  کاترین

اسم ادمین فاطمه س.گوشه ی اسم افرادی که ادمین یا به عنوان نویسنده اینجا هست گوشه سمت چپ اسمشون کادر سبز داره که نوشته نویسنده(یا ادمین). اینکه گفتن نمیتونی رمان بذاری فکر کنم بخاطر اینه در حال حاضر ترافیک بارگذاری رمانشون پره.اگه این باشه باید تا مدتی که ترافیک کمتر بشه صبر کنی

رویا
2 سال قبل
پاسخ به  کاترین

ن یک سایت درست میکنی توش پارت میزاری
از فاطمه جون بپرس میگه بت

برف
برف
2 سال قبل
پاسخ به  کاترین

نمیدونم این نظرم تو قسمت قبل ارسال شده یا نه پس دوباره اینجا می ذارم(حیف اون همه حرفی که نوشتم😂)که نظرم درمورد این پارت هم هست.

به نظر رمان خوبی میاد درمورد داستان پردازیش و جذابیتش چون هنوز پارت اول هست به طور قطعی نمیشه چیزی گفت.فقط درمورد متن سه اشکال پیدا کردم که نیاز شد بگم. اینکه توضیحات اضافه تو جمله ها و اون پرانتز یکم داستان رو بهم ریخته.می تونستی تو جمله ها و یا پارت های بعد اینا رو نشون بدی یا بگی.مثلا بابت طلاق و علاقه مادر توکا به روز برفی که تو پرانتز گفتی می تونستی وقتی که توکا داشت آدم برفی درست می کرد بگی:((هنگامی که دستانم برف ها را بهم می کوبیدند و چشمانم با شادی این صحنه را به من نشان می دادند،یاد مادرم افتادم.او قبل از اینکه از پدرم جدا شود همیشه می گفت معنای واقعی روز وقتی نمایان می شود که این سفیدی های یخ زده، لک های جدید آسمان شوند و رخت هایشان را بر زمین پهن کنند.(هرچند این با عجله نوشته شد و ادبیاتی بود😂) ))و یه اشکال دیگه اینکه دیالوگ ها بیش از حد زیاد بودن.برای بعضی از حرف ها به جای دیالوگ میشه اونا رو تو جملات قرار داد مثلا قسمتی که توکا از زهرا خانم میخواد پالتوش رو بیاره.در جواب به حرفش میشد نوشت:((زهرا خانم چشمی گفت و رفت تا پالتو را بیاورد.))البته اون قسمت واقعا هم نیازی به این کار نداشت فقط خواستم مثال بزنم که بتونم منظورم رو برسونم.در آخر هم اگه به داستان یکم پر و بال بدین قشنگ تر میشه چون من بیشتر در جمله به این شکل دیدم که توکا این کار رو کرد بعد رفت اون کار رو کرد و منظورم از پر و بال همینه که بین اون کار ها یه چیزی باشه که ذهن رو انگار به چالش رسونده.ببخشید خیلی طولانی نوشتم.این هم نظر منه البته خب به جز رمان های این سایت چندان با سبک محاوره ای آشنا نیستم و شاید این چیز هایی که گفتم جز ویژگی های این سبک نوشتن باشه.اگه حرفی زدم که باعث ناراحتی شد عذر میخوام.منتظر پارت بعد هستم😁😊

کاترین
کاترین
2 سال قبل
پاسخ به  برف

نه اصلا ناراحت نشدم دوست دارم نظر بدین 😜😁👏

کاترین
کاترین
2 سال قبل

البته همتون گلید

کاترین
کاترین
2 سال قبل

سلام گلای جمع میشه بیاین 189 دلارای
من رمان گذاشتم تو دیدگاه ها پارت 1
اگه خواستین بخونید تا حوصلتون سر نره
تا پارت های بعدی دلارای بیاد

sara
sara
2 سال قبل

من ساقی این ورونیکا ملکشاهان و باید پیدا کنم یه فصل بزنمش جنس ناجور دست بچه مردم میده

ورونیکا ملک شاهان
ورونیکا ملک شاهان
2 سال قبل
پاسخ به  sara

باشه اصن ب ک……م قبول نمیکنین والاا😐🤣

مارال:)
مارال:)
2 سال قبل

اییی از دس ورونیکا ملک شاهان ولش کنید این روانیووو زیادی تو ارسلانههه
ولی یه حس گوهی میگ داره راس میگ توروخدااا بیاین این حس گوهو پاک کنین از مننن🥺😭😭

Maedeh
Maedeh
2 سال قبل
پاسخ به  مارال:)

بیا حولو یدونه بزنم حافظتم پاک میشه راحت میشی
بابا یان رمان خیالیه
دیگه هیچ کسی جز به جزو زندگیشو یادش نیست
یا تشابهه اسمیع
امکان ندارد مارال جان

good girl
2 سال قبل
پاسخ به  مارال:)

خواهرمم اصلا این رمان تخیلیه اصلا واقعی نیست که این خانم به اصطلاح محترم خودشو جا زده خواهر ارسلان، اصلا ارسلانی وجود نداره که این خواهرش باشه 😂😂😂

Tamana
Tamana
2 سال قبل

ای بابا
خب بخون دیگه لعنتی
گناهش گردن خودشون هس گردن تو رو نمیگیرهه

دسته‌ها
112
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x