تماس را وصل کرد و نفس عمیق کشید

سعی کرد آرام باشد
هربار که اسم ارسلان روی موبایل می‌افتاد از استرس تمام بدنش بی حس می‌شد!

_ ا..الو؟

آلپ‌ارسلان خونسرد شکایت کرد

_ من که بالاخره میفهمم تو اونجا چه مارمولک بازی در میاری که هربار زنگ میزنم صدات میلرزه

دلارای پوف کشید
آلپ‌ارسلان و شک های همیشگی‌اش!

اینبار اما شک ها حقیقت داشتند

_ سلام ، خوبی؟

ارسلان جوابش را نداد و او ادامه داد

_ چیکار میخوام بکنم مثلا؟

_ از خودت بپرس
من توئه آب زیرکاهو نشناسم باید برم بمیرم

دلارای غرید

_ هربار زنگ میزنی منو تهدید کنی؟
یک بار شد بگی عزیزم حالت چطوره؟

صدای ارسلان خندان و سرگرم شده بود

_ عزیزم حالت چطوره؟

دلارای دهانش را کج کرد

_ عزیزم تورو که نمیبینم عالی‌ام!

_ فهمیدی چرا هرسری تهدیدت میکنم؟!
جنبه نداری پررو میشی

دلارای آرام و مضطرب پرسید

_ چه خبر؟ کی میای؟

_ دلت تنگ شده؟

اینبار کاملا صادق جواب داد

_ تنگ شده ، تو چی؟

ارسلان بعد از مکث کوتاهی خندید

_ من تو رو نمی‌بینم آرامش دارم!

_ خوش خنده شدی

_ تاثیر دخترای عربه!

دلارای با غیض پشت چشم نازک کرد

_ بی‌شعور

_ هیش … چندهزار کیلومتر ازت دور باشمم میتونم زبونتو کوتاه کنم

دلارای پوف کشید
چه قدر دلتنگ صدایش بود

اگر بچه را قبول نمیکرد؟
مجبور می‌شد همراه پسرش برود

آن زمان تحمل دوری آلپ‌ارسلان با وجود یادگاری‌اش سخت تر میشد

در دل دعا کرد مهر پسرک به دل پدرش بیفتد و زمزمه کرد

_ برو زبون دخترای عربو کوتاه کن

_ دخترای اینجا از همون لحظه اول در برابر من غلاف کردن

دلارای کلافه پوف کشید

_ میشه این هفته ای یک بار که به من زنگ میزنی از دخترای اونجا نگی؟

آلپ‌ارسلان به سرگرمی لب زد

_ نچ ، زنی که شوهرشو به امون خدا ول کنه محکومه از دوست دختراش بشنوه!

دلارای با حرص صدایش را پایین آورد

_ چیکار کنم؟ میخوای سک‌*س چت کنیم؟!

آلپ‌ارسلان اینبار قهقهه زد

_ ببین یاد گرفتی

_ آره استادم حرفه‌ای بوده!
قطع کن انقدر منو حرص نده

صدای گریه پسربچه ای بلند شد
آلپ‌ارسلان با جدیت پرسید

_ کجایی؟

دلارای آب دهنش را فرو داد

_ خونه