رمان دلارای پارت 274 - رمان دونی

 

 

 

دلارای آه کشید و نقاب خنده را کنار گذاشت

 

هاوژین گریان را زیر سینه اش خواباند و آرام زمزمه کرد

 

_ جان مامان … گرسنه ای؟

چند روز دیگه مامانی برات هرچی بخوای می‌خره

 

هاوژین با شدت سینه‌اش را مک می‌زد

 

می‌دانست گرسنه نمی‌مانَد

شیرش کم بود اما تعداد دفعات شیردهی را بالا برد

 

دکتر نامرد تنها حالش را با آن حرف ها بد کرده بود

 

از عذاب وجدان شب ها خواب نداشت!

 

غمگین آه کشید

 

نگران بود…

اگر بلایی سرش می‌آمد

 

به دیوار گچی تکیه داد و همانطور که دخترک را آرام میان دستانش لالایی میداد زمزمه کرد

 

_ خدایا … تو حواست به بچم هست نه؟

اگر من بمیرم هیچکسو تو این دنیا نداره

 

غمش تا فردا بیشتر شد

 

هاوژین سرش را در سینه‌ی مادرش پنهان کرده و گوشه شالش را مک میزد

 

دلارای بالاخره معذب و ترسیده از مردی که آدرسش را داده بودند پرسید و باورش نمی‌شد چطور بقیه سرش ریختند

 

هر کدام چیزی میپرسیدند

 

قصد فروش دارد یا خرید

گروه خونی اش چیست و آزمایش داده یا خیر

سیگار می‌کشد ، مواد مصرف می‌کند، قلیان می‌کشد یا….

 

 

 

 

 

 

 

مثل بره ای که میان گرگ ها اسیر شده بود هاوژین را به خودش میفشرد و بغض کرده در دل خدا را صدا می‌زد

 

آزمایش ها را که داد تماس الهه توانست کمی آرامش کند

 

_ کجایی دلی؟ پاشو بیا اینجا این زنِ بلیط داشت رفت

تنهام

 

تا خانه ای که آدرس داده بود در اتوبوس گریه کرد و هاوژین پا به پایش دل زد

 

الهه با دیدنش فهمید یک جای کار می‌لنگد

 

در خانه‌ی بزرگ را به رویش باز کرد و همراه خودش از میان‌ نگهبان ردش کرد

 

دلارای نتوانست سکوت کند

 

نیاز داشت با کسی حرف بزند تا شاید کمی آرام بگیرد

 

الهه وحشت زده هاوژین را از بغلش گرفت و روی مبل نشست

 

_ دیوونه شدی؟

این چه فکریه چرا خر شدی؟

تو بچه داری این فکرو از سرت بیرون کن

 

بینی‌اش را بالا کشید و گرفته زمزمه کرد

 

_ آزمایشامو دادم پولشو اونا حساب کردن

کارت ملیمو نگه داشتن که اگر پشیمون شدم فرار نکنم

اول باید برم پول آزمایشارو بدم

 

الهه بهت زده سعی کرد منصرفش کند

 

نمایشی لبخند زد و بحث را تمام کرد

 

گفت روی این موضوع بیشتر فکر میکند اما چنین قصدی نداشت

 

الهه یک نفر بود

نوزاد پنج ماهه‌اش که گرسنه نمانده بود تا درک کند!

 

 

 

 

 

دوساعت بعد کلافه از دست او بلند شد

 

_ من میرم خونه

 

الهه پوف کشید

 

_ چرا؟ این یارو هواپیماش الان بلند شده دیگه

دیرتر برو حالا که تنهام

انقدر تو اون اتاق با بوی نم و گچ تنها میمونی از آخر دیوونه میشی

 

_ تو هم داری اینجا دیوونم می‌کنی

 

الهه پوف کشید

حق با او بود

هاوژین را دمر روی پتو گذاشت و بلند شد

 

_ پس بیا حال و هواتو عوض کنم خوشگله!

 

صدای موزیک که بالا رفت دلارای متعجب خندید

 

_ عقلتو از دست دادی؟ صدا میره بیرون

 

الهه دستش را کشید و بلند خندید

 

_ من چهارساله اینجا کار میکنم

دیگه کاری بهم ندارن نگهبانا

 

دلارای همراهی اش کرد

 

روزها بود نخندیده بود

 

الهه جلویش شروع به رقصیدن کرد و هاوژین ذوق زده جیغ کشید

 

دلارای با دیدن شوقش تلخ خندید و او هم دست هایش را در هوا رقصاند

 

دخترکش از اول زندگی‌اش تا به امروز صدای موسیقی شاد را به این بلندی نشنیده و از شدت ذوق مدام جیغ میکشید

 

 

 

 

 

 

الهه با پایان آهنگ سوم نفس زنان روی کاناپه نشست اما دلارای مقابل هاوژین دست هایش را بهم کوبید و کمی بالا پایین پرید

 

صدای قهقهه های هاوژین دوباره بلند شد

 

الهه خندید و جیغ کشید

 

_ اینو ببین مطرب خانم

من از سه ماهگیش دیدمش تا حالا اینطوری خوشحال نبوده

این خیلی قرتیه دلی خدا بهت رحم کنه

 

دلارای خواست بنشیند که صدای آهنگ عربی در فضا پخش شد

 

ناخواسته عقب رفت و خندید

 

دلش برای این حال و هوا تنگ شده بود

 

دست هایش را با ریتم آرامی در هوا چرخ داد و پایین آورد

 

موزیک کمی تند تر شد

 

اینبار نوبت حرکات کمرش بود

 

به چهره بهت زده الهه خندید و هم زمان با تند تر شدن ریتم موزیک باسن و کمرش را لرزاند

 

مگر چند سالش بود؟

 

هنوز نونزده سال هم نداشت

 

دخترهای هم سن او هر ماه در تولد و مهمانی دوستانشان بودند و او فکر سیر کردن دخترکش

 

با یک حرکت موهایش را باز کرد و سرش را چرخاند اما به محض بالا گرفتن صورتش چشمش به زنی ناآشنا افتاد

 

 

 

 

 

 

 

ناخواسته جیغ کشید و عقب رفت

 

الهه با دیدن زن از جا پرید و روی صورت خودش کوبید

 

_ وای خدا مرگم … آیدا خانم مگه شما بلیط نداشتید؟

 

آیدا چشم از دلارای برنداشت اما اخم کرد

 

_ اینجا چه خبره الهه؟ باید از تو اجازه میگرفتم برمیگشتم خونم؟

 

الهه به سفیدی رنگ دیوار شد و دلارای سمت هاوژین رفت

 

_ ما .‌.. ما میریم

 

آیدا تشر زد

 

_ بمون سر جات خانم

بدون اجازه اومدی خونه‌ی من حالام فلنگو میبندی؟

از کجا معلوم چیزی برنداشته باشی؟

 

دلارای در سکوت نگاهش کرد و سعی کرد بغض نکند

 

تحقیر تا کجا؟

 

الهه زن را کناری کشید و با التماس کنار گوشش پچ پچ کرد

 

دلارای بی توجه به آن ها لباس های هاوژین را پوشاند و اشکی که روی گونه اش چکید را پاک کرد

 

همان چنددقیقه شادی هم به او و هاوژین طفلک نیامده بود…

 

بچه را برداشت و لرزان سمت در رفت که زن متفکر صدایش را بالا برد

 

_ صبر کن خانم

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گناهکاران ابدی جلد اول به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه رمان :   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاب سوخته به صورت pdf کامل از پروانه قدیمی

    خلاصه رمان:   نگاه پر از نگرانیم را به صورت افرا دوختم. بدون توجه به استرس من به خیارش گاز می زد. چشمان سیاهش با آن برق پر شیطنتش دلم را به آشوب کشید. چرا حرفی نمی زد تا آرام شوم؟ خدایا چرا این دختر امروز دردِ مردم آزاری گریبانش را گرفته بود؟ با حرص به صورت بیخیال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ستاره های نیمه شب

    خلاصه رمان:   مهتاب دختر خودساخته ای که با مادر و برادر معلولش زندگی می کنه. دل به آرین، وارث هولدینگ بزرگ بازیار می دهد. ولی قرار نیست همه چیز آسان پیش برود آن هم وقتی که پسر عموی سمج مهتاب با ادعای عاشقی پا به میدان می گذارد.       به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیلاژ به صورت pdt کامل از ریحانه کیامری

  خلاصه رمان:   سیلاژ «sillag» یه کلمه‌ی فرانسویه به معنی عطر به جا مونده از یه نفر، خاطره‌ای که با یه نفر خاص داشتی یا لحظه‌هایی که با هم تجربه کردین و اون شخص و خاطرات همیشه جلو چشماته و به هیچ اتفاق بهتری اون رو ترجیح نمیدی…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شهلا
شهلا
1 سال قبل

میگم چند روز یبار پارت جدید میاد؟؟

یاسم
یاسم
1 سال قبل

پارت 276رو ندادید پارت 275 هم حذف شد. خیلی ممنون/:

Par
Par
1 سال قبل

چیشد😐 پارت قبلی دلارای هاوژینو داد دست الهه مواظبش باشه مثلا کار خارج از شهر داره
تو لین پارت الهه کجا دوباره اومد هاوژینو برد و لزمایش دادو دوباره برگشت پیش الهه😐 پارت خوده نویسنده نیست از مکالمه هاشونم معلومه

Par
Par
1 سال قبل

یعنی چی آغا پارت قبلی دلارای بچه رو داد دست الهه دو سه روز مثلا کار خارج از تهران داشت یهو چیشد با بچش رفت آزمایش و دوباره رفت پیش الهه😐😐 خوده نویسنده نیست این پارت

یاسم
یاسم
1 سال قبل

:////////

زرا
زرا
1 سال قبل

اره 😍😍وییییییی چ جالب بشه

ارسلان جنتلمن
ارسلان جنتلمن
1 سال قبل

دلارای با پیشنهاد ایدا وسوسه میشه ازاونجایی هم که ایدا همش میره کشورهای عربی احتمالا برای دلارای اونجا کار جورمیکنه وبعدشم ارسلان کارش اونجاس دلارای رو میبینه و اونموقع هست که داستان جذاب میشه 😍

کیمیا
کیمیا
1 سال قبل

خیلی کوتاه بود پارت بدی

Yas
Yas
1 سال قبل

ووویییی🥺🥺🥺 الان حتما میگه قشنگ میرقصی بیا برای من کار کن😱😱😱 خدایا آخر عاقبت این دلارای فلک زده رو ختم به خیر کن
بلند بوگو آمیننننن

ماهایا
ماهایا
1 سال قبل

چقدر کوتاه بود پارت
ارسلااننن کجاییییی

======
======
1 سال قبل
پاسخ به  ماهایا

معلوم نیست کدوم قبرییه
حالا اگه دنبال دلی بود به قصد کشتنش دو روزه پیداش میکرد حالا که میخواد نجاتشون بده تا ۱۰۰ سال دیگه هم پیدا نمیکنه😑😑😑😑😑💔💣💣💣💣💣💣

بی اعصاب
بی اعصاب
1 سال قبل
پاسخ به  ماهایا

هیچ معلوم نیست اصلا….الان فقط دوهفته می خواد با این زنه حرف بزنه ارسلان که معلوم نیست کدوم قبرستونیه…حتما تو بیمارستان بعد اینکه کلیشو داد این ارسلان قصد داره که بیاد…چون اونطور که نشون داد فقط آدرس بیمارستان میتونن گیر بیارن😑😐😐😐😐

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x