آلپارسلان قدم اول را سمت بچه برداشت
دلارای آب دهنش را فرو داد
شک نداشت او بی توجه به دخترشان راه خودش را ادامه میدهد اما اینطور نشد
بالای سر هاوژین ایستاد و همانطور که موبایل را با یک دست گرفته بود با دست دیگر زیربغل هاوژین را گرفت و روی هوا بلندش کرد
_ چه سوالایی میپرسی هنگامه
از کجا بدونم بچهی کیه؟
اومدم خارج بزام بچم مقیم اینجا بشه!
هاوژین را از بازویش بالا گرفت و ادامه داد
_ قطع کن بعدا بهت زنگ میزنم
منتظر حرفی از او نماند
تماس را قطع کرد و موبایل را در جیبش فرستاد
با اخم به بچه زل زد
موهایش را با حالت بانمکی بسته بودند و چشمان آبی رنگش سرخ بود
دستش را زیر چانه اش کشید و صدای جیغ بچه بلند تر شد
عصبی پوف کشید و همانطور که بچه را زیر بغلش میزد به جمیله ناسزا گفت
هم زمان رو به یکی از بادیگارد ها که مشغول جابه جایی صندلی ها بود غرید
_ من هي والدة هذا الطفل؟
( مادرش کیه؟)
صابر ایستاد و نگاهی به هاوژین انداخت
دخترک با ان لپ های آویزان شبیه به نقاشی بود
_ واحدة من الفتيات سیدی ، وصل جديد
( یکی از دخترا آقا ، جدید اومده)
هاوژین دیگر هق هق نمیکرد
خسته از اشک ریختن سرش را روی شانه آلپارسلان گذاشت و بغض کرده دلارای را صدا زد
_ مَهمَه
ارسلان معذب اخم کرد
در عمرش بچه ای را در آغوش نکشیده بود
_ اين والدته؟
(مادرش کجاست؟)
صابر نگاهی به اطراف انداخت و سر تکان داد
_ لا اعرف سيدي
(نمیدونم آقا )
با اشتیاق نیشش باز شد و یک قدم جلو آمد
_ هل علي أن أحضنه؟ سوف أجد والده
(میخواید من بغلش کنم؟ مادرش رو پیدا میکنم)
هاوژین با درد سرش را در گردن آلپارسلان فرو برد و نامفهوم غرغر کرد
آلپارسلان دستش را محکم تر دور کمر دخترک حلقه کرد
ناخواسته لبش کش آمد
بچهی یک ساله چطور شکم داشت؟!
به صابر اعتماد داشت اما پسرک سر به هوا و شیطان بود
پسر ۱۶ ساله ای که از ۹ سالگی در کلاب بزرگ شده بود
خانواده ای نداشت و آلپارسلان تنها به دو دلیل پذیرفتش!
اول هیکل بزرگش که از همان بچگی مطمئن بود میتواند نگهبانی دهد و دوم اینکه دستش کج نبود
برای او که اکثر اوقات در کشورهای دیگر بود همچین افرادی غنیمت به شمار می آمدند!
بچه را سمتش دراز کرد
بچه ی مردم به او ربطی نداشت
پسرک خودش در ناکجا آباد همراه دلارای بزرگ میشد و او حتی نمیدانست چه شکلیست
حسی بد سراسر وجودش را گرفت اما به روی خودش نیاورد
با اطمینان از اینکه صابر فارسی نمیداند غرید :
_ گور بابای دلی و تولهاش!
گفت و خبر نداشت دختری در چند متری چطور صدای شکستن قلبش را شنید!
صابر با نیش باز گونه ی هاوژین را زیر انگشتانش گرفت و لپش را کشید
_ سمین!
(تُپلو!)
هاوژین با بدعنقی جیغ کشید
دردش نگرفته بود اما دختر آلپارسلان بود!
صابر بلندتر خندید و اخم آلپارسلان عمیق شد
_ هذا الطفل ليس لديه أعصاب!
(اعصاب نداره این بچه!)
آلپارسلان از میان دستان صابر بیرون کشیدش و سمت آسانسور رفت
_ لست منزعجًا. قل لأمه أن تصعد إلى الطابق العلوي وتلتقطه مني!
(لارم نکرده . بگو مادرش بیاد بالا از من تحویل بگیرش!)
سوار آسانسور شد و دکمه را فشرد
دخترک در آینه به خودش خندید و صداهای عجیب غریب درآورد
در آیینه خیره اش شد
چشمان زیبایی داشت
چشمان مروارید هم همین رنگ خاص را داشت
هاوژین ناگهان دستش را روی آیینه کوبید و جیغ کشید
به سرعت عقب گرفتش و از آسانسور بیرون آمد
با خودش هم دعوا داشت!
هر دو اخم داشتند!
دخترک از او هم بی اعصاب تر بود
وارد اتاق شد و در را بست
سال ها در این اتاق زندگی کرده بود
همان سال هایی که حاج ملکشاهان طردش کرد و او را به غربت فرستاد تا آبرویش حفظ شود!
تلخ پوزخند زد و گوشه تخت نشست
دلش نمیخواست دخترک را از آغوشش بیرون بیاورد
به قول صابر تپل و بانمک بود اما حوصله نداشت
مسیری طولانی آمده بودند و خسته بود
بچه را روی تخت گذاشت و بی توجه به غرغرهایش سمت حمام رفت
چه اهمیتی داشت کودکی را روی تخت رها کرده بود؟
با خیال راحت دوش گرفت و صورتش را شیو کرد
خواست برهنه از حمام خارج شود اما یاد دختربچه افتاد
زیرلب ناسزایی گفت و حوله ای دور کمرش بست
از حمام که بیرون زد خیره هاوژین ماند
سینه خیز خودش را به لبه تخت رسانده بود
دستش را به پتو گرفت و خودش را جلوتر کشید
زیر بدنش خالی شد و سقوط کرد اما قبل از برخورد به زمین آلپارسلان خودش را با دو قدم بلند به او رساند و در هوا بغلش کرد
هاوژین جیغ کشید و دوباره شروع به گریه کرد
آلپارسلان با اخم روی تخت پرتش کرد
مطمئن بود دردش نگرفته اما دوباره به نشان اعتراض جیغ کشید
صورتش در هم فرو رفت
با اعصابی خراب پوف کشید
دستمال سفید رنگی از روی میز چنگ زد و دست های کوچک بچه را گرفت
زخم روی چانهاش را تمیز کرد و میان جیغ هایش غرید
_ ننهات جیغ جیغو بوده یا بابات که این از آب دراومدی توله؟ ببند دهنتو سرم درد گرفت
هاوژین بلند تر جیغ کشید و آلپارسلان بعد از پرت کردن دستمال در سطل آشغال هدفونش را برداشت و روی گوش هایش گذاشت
سیگاری برای خودش آتش زد و پاهایش را روی میز گذاشت
چشمانش را بست
پسرک او کجا بود؟
او چه عادت هایی داشت؟
جیغ میکشید؟
بداخلاق بود؟
چشمانش چه رنگی بودند؟
هنوز هم طبق گفته های دکتر سونوگرافی تپل بود؟
خوب غذا میخورد؟
اصلا بچه به این سن غذا خور بود یا نه؟
پوزخند زد
شاید وقتی مادر بچه برای تحویل گرفتنش می آمد این سوال را میپرسید!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خیلی دیر دیر پارت میزاری
گفتم اگه امشب نیاد دیگا نمیخونم
این فقط منتظره پارتاش بالا بره🖕
بچه ها کامل رمان رو پی دی اف گزاشتن که بخریم،کسی خریده؟؟
برای منم سواله آیا کسی خریده رمان رو؟
نخرینا من خریدم تا همینجا رو نوشته ادامشو هر زمان ک نویسنده بزاره توی پی دی اف گذاشته میشه
کجا
ادمین ممنون فقط لطفا زود تر یکی دیگه بزارید دق میکنیم
نویسنده زیر لفظی میخاد
آخه چرا دیر به دیر پارت میده گنا داریم به خدا
میام پارت جدیدو بخونم اول میرم پارت قبلیو میخونم که یادم بیاد چی بود و چی شد بعد پارت جدیدو میخونم
تا الان همینجوری پیش اومدم
هعپ
سلام بچه ها نویسنده رو فحش ندید اون همه اش رو چند سال پیش نوشته تموم هم شده اونی که تو چنل میزاره رو هم فحش ندید اون خودش از تلگرامی جای میزاره ولی تا میتونید اونی که پارت های این رمان رو تو تلگرام میزاره رو فحش بدید چدن رمان رو خرید حالا واسه اینکه پیچش طرفدار زیادی داشته باشه یه نیم چوس پارت میزاره
اگه کاملش بلدی بگو ما هم بخریم مشکل اینه که کاملش پیدا نیست
قبلا تو یکی از سایت ها کاملش بود خیلی هم نظر درموردش دادن (البته شاید الکی بود پول رو بفرستی رمان رو نفرستن) و اینکه قیمتش اون موقع ۲۶هزار تومن بود داخل روبیکا نظرات زیادی دومودش دادن اکثر خوب بود منم از همون طریق با این رمان آشنا شدم وگرنه سالی یه بار به زور رمان میخوندم اولین رمان و آخرین رمانی میشه که آنلاین میخونم
سلام یه کانال تلگرام هست از اینجا جلوتر هست جمیله دلارای رو گذاشته سردخونه ارسلان هاوژین بغلش هست در سردخونه رو باز میکنه دلارای رو ببینه
بنطر من ارسلان همینه که هست وباهمه اینجوریه واخلاقش اینه تخسیر دلارای که گند زد به زندگی خودش مثلا ازاول خودش لخت شد واویزون ارسلان شد درسته که عاشق وفلان ولی خوب اخلاق ارسلان رو میدونست وازاول بهش گفت واسه یه شب میخوامت وبس بعد به خواست خودش باردار شد ونظر ارسلان براش مهم نبود وبازور وکتک وشلاق وبازداشت عقد کردن واخرش الفرارررر حالا داره زندگی دخترشو به گوه میکشه عجب این دلارای اعصاب خردکنه😑😑😑😑😑
بچها پی دی اف امده کامل فروشیه ۱۹تومن
گوگل بزنین میاد
اره منم دیدم یکی بره بخره تروخدا
پی دی آف من خریدم کامل نیست تا همین جا که خود نویسنده نوشته هست
پی دی اف کامل نیست کهه.تاهمینجاست فقط
ا.گه دقت کنید وقتی کامنت ها ۳۰۰رو رد میکنه پست بعدی رو میزاره
من فشاری شدم سر این رمان
یه رمان خوب معرفی کنید فشارشو کم کنه
گناهکار، پارلا، قرارنبود، تقاص، تا تلاقی خطوط موازی، هفت خط، خانوم باش و دیگه ….😁 اینا زیادی خوبن
گناهکار عالییییییه بخونین
شخصیتش آرشام مث ارسلانه
داش اون کراشمه آخه آرشام کبیر و با ارسلان مقایسه میکنن
مرسیی
چرا پارت گزاری ها منظم نیس 🥺هر روز اینجا پلاسیم
حالا می بینین دلی یکی دیگه از دخترارو برا گرفتن بچه میفرسته .
منم این طوری میگم
نه جمیله دلارای رو میندازه سردخونه بعد ارسلان هاوژین بغلشه میره در سردخونه رو باز میکنه ک دلارای روببینه
من یه رمان دیگم خوندم این هنوز ادامه داره،چرا انقد مزخرف پارت میزارید
.|.|.|.|.|.|.|
خیلی قشنگ بوووود
خب نویسنده به حول قوه الهی رف کما
اوفففففففف بسه داداش حالا نری کما چی میشه بیا پارت بده این رمان تموم کنیم من برم سر سریالام به خدا یک ساله بخاطر این رمان کل سریالامو ول کردم عه بسه دیگه
با اینکه نویسنده گاو نفهم بی شعور آشغالی بیش نیس
ولی
ولی
ولی
من این پارت رو هر جند ساعت یه بار میخونم
به دلم نشسته بد جوووررر
مخصوصا اونجاش که هاوژین میخواد خودش رو از تخت بندازه پایین ارس میگیرش 🥹
رمانتون عالیه اگه میشه لطفا زود به زود پارت بدین
انشالله خودم بادستای خودم این نویسنده سه نقطه رو کفن کنم (آمیننننننننننننننننننننننن)
به امید حق علیه باطل و به احتمال صدیبه نود اورا زنده زنده در آتش منقل کباب مینماییم🤚🏻☺😂
تروخدا اگه پولداری برو رمانشو بخر بیا برا ماهم تعریف کن
پی دی افش داخل گوگل هست ۱۹ تومن ولی کامل نیست
اگ من دستم ب این نویسنده برسه حتما ب گاییدن میکشمش بخدا بت پول میدیم فقط زودتر پارت بده
من یه پول سیاهم به نویسنده نمی دم