دلارای بی حال نالید
_ دختر منه
پاهایش لرزید
ارسلان بازویش را نگه داشت تا زمین نخورد
_ پدرش منم!
دلارای چشمانش را بست
دنیا روی سرش آوار شده بود
کاش میمرد اما دخترکش را نمیگرفتند
کاش مرده بود….
با اشک هق زد
_ بچهی من پدر نداره
بچهی من فقط چند روز پدرشو حس کرد اونم وقتی بود که مادرش التماس میکرد تا بتونه جونشو نجات بده و پدرش نشه قاتلش!
آلپارسلان دندان هایش را روی هم فشرد
طوری که صدای سایششان را شنید
کاش دلارای نبود
کاش دخترک اینطور زار و مریض و بی جان روبرویش نبود تا مشتش را در دهانش فرود می آورد
خودش هم باورش نمیشد تا چه اندازه این جملات آتشش زده!
انگشتانش را از دور بازوی دلارای رها کرد
او بی جان روی زمین افتاد و ارسلان بی توجه به صدای ناله اش سمت در رفت و دستور داد
_ لا تدخل بدون إذن مني
(بدون اجازهی من وارد نشه)
دلارای بهت زده جیغ کشید
_ ارسلان …
آلپارسلان از در گذشت از مردی که پشت سرش می آمد پرسید
_ اين جميلة؟
(جمیله کجاست؟)
قبل ازینکه مرد جواب دهد سروکلهی جمیله پیدا شد
پیراهن قرمز رنگی به تن داشت و گیلاس شراب به دست میخندید
قبل ازینکه بتواند حرفی بزند بازویش میان انگشتان ارسلان اسیر شد
با خشم عقب کشید و به دیوار کوباندش
_ اوضاع بهم ریخته ، همه چیز خراب شده اون وقت تو چه غلطی میکنی؟!
جمیله وحشت زده نگاهش کرد و آلپارسلان دوباره عربده زد
_ گفتم چه غلطی میکنی؟
مشروب میخوری و با مردا میپلکی؟
من برای چی به تو پول میدم دوزاری؟
جمیله به خودش آمد
خودش را جمع و جور کرد و ترسیده توضیح داد
_ آقا من حواسم به همه چی هست
خودتون گفتید به دختره دست نزنم وگرنه تا قبل ازینکه شما بیاید….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
وای این چه جور پارت گذاشتنه
خدایییییی ما خوریم این رمان میخونیم
خاک تو سر ارسلانننن
خاک تو سر جمیله
خاک تو سر علیرضا
خاک تو سر داراب
خاک تو سر حاج ملک شاهان و فرهمند
و از همه مهم تر … خاااااک تو سرت نویسنده دو زاری آشغال تو سه تا رمانت اندازه دویست تا زمان منو حرص دادی پدرسگ دیگه نمیکشم سنگ قبر تو بشورم الهی نکبت
تو ماتیک مارو ساییدی تو این ساییدی خدا لعنتت کنه
نفس عمیق بکش بعد تا ۱۰ بشمار تا آرام شی عزیزم انقدر این رمان ارزش نداره
پر محتوا.. پارتا مزخرف شدن.
الان.. قصدت از اینکارا چیه مستر آلپ ارسلان؟؟!
خدا لعنتت کنه ارسلانننننننننننن
خیلی دیگه نویسنده دیگه اغراق میکنه
پسر تا این حد لاشی آخه….😐🙄💔تو کشور غریبه دختر بیچاره 😐💔
شکرخدا رمانه اگه واقعی بود من از این حجم بدبختی این دختر اعتصاب دشوری میکردم😂😁🙂
ای بابا این که خوبه پسرا بیشتر از اونچه که فکر کنی و به مغزت خطور کنه لاشی هستن فرا تر از تصورت!
و ای کاش این مدل پسرای لاشی با دخترای هرزه برن تو رابطه تا همه راحت بشن به خدا 😑ولی متاسفانه برعکسه آدم خوب گیر آدم عوضی می افته
کاش تو این پارت یه سریا کامنت نزارن چقدر کم، نویسنده نمیاد پارتای vip رو همشو یکجا رایگان بزاره برای این همه دنبال کننده که!
علی تو چرا انقد سنگ نویسنده رو به سینه میزنی 😐
نکنه خودت نویسنده ای 😱
یا فک و فامیلشی😂
نه بخدا😂😂آخه یکم فکر کنید منطقی میگم الان نویسنده کلی از پارتای vip رو داره رایگان براتون میزاره چندان عقب نیستید و خب این کارش خوبه بیاید منطقی فکر کنیم
باشه ولی نویسنده نمیزاره که
اون کانال فیکه میزاره مگه نه 🤡
این کانال فیکه قبلا دوتا ادمین داشت محمد و گلی، که اونارو نویسنده وقتی شکایت کرد برکنار شدن الان خوده نویسنده اداره میکنه
ولی قبلا بهتر بود🥲🤌
هعی اصن یاد دورانی که با هومن بود افتادم 🤌
از مدرسه جیم میزد 🤌
ارسلان سر اینکه فروشنده با دلارای مثه فقیر ها رفتار کرد دعوا کرد 🤌
ازدواجشون تو کلانتری🤌
رفتن تو همون محل کار ددی ارسلان 🤌
ارسلان اومد جلو مدرسه دلارای گفت من شوهرشم🤌
ارسلان زیرپایی داد به داراب کلش خورد به میز🤌
ریدن ارسلان به عروسی دلارای و هومن🤌
چقدر اتفاق افتاده بود حالا نصفش یادم نیس🥲🤌
همینا هم خوب یادته من هیچ یادم نمیان
فک کنم اینارو دو سه سال پیش خوندم
چه وزه ای ام هست بین هر خط چهار تا خط فاصله میندازه که زیاد به نظر بیاد 😑😑
حالم داره از ارسلان بهم میخوره
خیلی داره کش پیدا میکنه از طرفیم کم بودن پارت و فاصله ای میفته باعث میشه جذابیت داستان از بین بره هرچند نویسنده قلم زیبایی داشته باشه
خدایی ما رو مسخره کردین با این پارتا😬😬😬
به شعور مخاطب توهین میکنین
پارتا کلا هر کدوم ی جمله از دلارای و دوتا جمله از ارسلانه
یه دیالوگم اون وسط یا علیرضا میگه یا جمیله
مگه آدم مرض داره این رمان بخونه من ک دیگه نمیخونمش مسخره
چرا انقدر کممم؟/:
خیلی دیگ داره کشش میده رمانو
سیصدتا پارت گذشته کی دیگه ارسلان خوب میشه با دلی پس
عجب👀 👀
خیلی کوتاه و مسخره 😐