رمان دلارای پارت 315 - رمان دونی

 

 

 

 

نگاهی به فندک میان انگشتانش انداخت و ادامه داد

 

_ سیگار نکش بچه اینجاست پدر نمونه

 

آلپ‌ارسلان با حرص نخ سیگار را پایین آورد و پچ زد

 

_ چشم رئیس!

 

دلارای محلش نداد

 

خسته بود

انگار روزهایی طولانی خواب راحت به چشمانش نیامده بود

 

حالا می‌توانست بخوابد و به تنهایی هاوژین و دوری از او فکر نکند

 

بخوابد بی آنکه نگران باشد هر لحظه آلپ‌ارسلان پیدایشان می‌کند

 

میدانست محال است او اجازه دهد به اتاق سابق برگردند پس بدون مخالفت بالشت ها را روی تخت چید و جای هاوژین را اماده کرد

 

بیش از نیمی از تخت را بالشت چید تا زمانی که بچه غلت میزند از تخت پایین نیفتد

 

شیشه شیر و دماسنج را همراه فلاسک آب روی پاتختی گذاشت و دستمال مرطوب و پوشک را روی زمین چید

 

حالا روی تخت تنها به اندازه یک نفر جا مانده بود

 

بی توجه چراغ خواب را خاموش کرد و کنار هاوژین خوابید

 

ارسلان سیگارش را برداشت و وارد تراس شد

 

 

ساینا ساعتی پیش رسیده بود

 

برخلاف انتظار ارسلان برخورد سردی نداشت

 

مثل قبلا گرم و صمیمی بود

 

دقایقی طولانی در باشگاه قدیمی سه طبقه که ارسلان قصد داشت شعبه جدید شود گشت و درباره تک تک قسمت ها نظر داد

 

ورودی ها ، اتاق ها ، پشت بامی که برایش برنامه های عجیبی داشت و فضای خروجی

 

اگر لحظات آخر به جعبه‌ای که فرستاده بود اشاره نمی‌زد ، ارسلان باور میکرد که او به عنوان طراح آنجاست ، نه خواهر صدف

 

 

به اتاق که برگشت دلارای و هاوژین خواب بودند

 

آرام سمت تخت قدم برداشت

 

ناخوداگاه پتو را با احتياط بالا آورد تا روی بچه را بپوشاند اما لحظه آخر پشیمان شد

 

اگر دلارای تنها ملحفه سفید رنگ نازکی رویش انداخته بود حتما دلیلی داشت!

 

پوزخند زد

باید اعتراف میکرد دخترکِ۱۷ ساله ای که با لباس مدرسه قایمکی به خانه اش می آمد مادر شده و خوب هم از عهده مادری کردن برآمده بود!

 

هاوژین کنار مادرش آرامش داشت ، حالش خوب بود و در آغوش او بودن را به همه چیز ترجیح می‌داد

 

 

نفسش را بیرون داد و پتو را به جای هاوژین، روی دلارای کشید

 

خواست دور شود اما پاهایش یاری نکردند

 

انگشت اشاره اش را به آرامی روی گونه‌ی دلارای کشید

 

لاغر شده بود

 

زیرچشمانش گود افتاده و نگاهش طراوت قدیم را نداشت اما هنوزم زیبا بود

 

موهای کوتاه به چهره اش می آمد اما باید فکری به حال نامرتبیشان می‌کرد

 

دستش را نوازش وار روی چانه‌اش کشید

 

حالا که کسی تماشایش نمی‌کرد میتوانست به خودش اعتراف کند با نبود دلارای چیزی در زندگی اش کم بود

 

شاید برای دقایقی دلتنگ شده بود

 

دلتنگ تهران و پنت هاوسی که دلارای صبح زود به جای مدرسه آنجا می آمد و ثانیه ای از ارسلان جدا نمی‌شد

 

دلتنگ روزهایی که دختربچه‌ای چشم و گوش بسته برای کنار او بودن خطر می‌کرد و کوتاه نمی آمد

 

نگاهش سمت هاوژین رفت

 

دخترکِ بدعتق ثمره همان روزها بود

 

ثمره ای که هنوز هم وجودش را باور نداشت

 

قبول پدر شدن خودش برایش راحت تر بود تا بپذیرد دخربچه‌ای که بعضی روزها در کوچه مدرسه پیاده اش میکرد مادر شده است!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 36

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه‌ ویرانی جلد دوم pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :         گلبرگ کهکشان دختر منزوی و گوشه گیری که سالها بابت انتقام تیمور آریایی به دور از اجتماع و به‌طور مخفی بزرگ شده. با شروع مشکلات خانوادگی و به‌قتل رسیدن پدرش مجبور می‌شود طبق وصیت پدرش با هویت جدیدی وارد عمارت آریایی‌ها شود و بین خانواده‌ای قرار بگیرد که نابودی تنها بازمانده کهکشان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم

    خلاصه رمان :         دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست پر از رمز و راز پر از تنهایی گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح میدهد در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ گرگ ها متفاوتند متفاوت تر از همه نه مثل سگ اسباب دست انسانند و نه مثل شیر رام می شوند گرگ، گرگ است

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد سوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول

    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره…مایک حتی با هم نوعان خودش هم

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
39 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
z. m
z. m
10 ماه قبل

من دلارای رو تمومش کردم از نظرم واقعا عالی بود قلم خوانا و زیبایی داشت واقعا ماجرا های رمان زیبا و هیجانی بود خوشم اومد:)
فقط شخصیت آلپ ارسلان در کنار دوست داشتنش، خیلی زیاد رو مخم بود:/خیلی سر این رمان حرص خوردم عصبی شدم غصه خوردم تا تموم شد.
فقط از نظرم خیلی از قسمت هاش میتونست جور دیگه ای اتفاق بیوفته مثلا کاری که ارسلان کرد باهاش و فیلمی که پخش کرد ازش خیلی عصبی شدم اونجا ولی قسمت بارداری دلارای و طول زمان بارداریش واقعا اشک میریختم و میخوندم خیلی زایمان سختی داشت حقش این نبود . دلارای خیلی گناه داشت خیلی زیاد اون از زندگیش از خانوادش از بلا ها کتک هایی که خورد ارسلان که کلا خودش بزرگترین زجر بود براش:( خیلی گریه کردم خیلی اشک ریختم سر این رمان برای همه ی یختی هایی که دلارای کشید و در کل خیلی عصبی شدم
کلا چیزی که تو این رمان بیشتر از هرچیزی بهش دقت کردم شخصیت خیلی خودشیفته و واقعا عصبی کننده الپ ارسلان و شخصیت و مظلومیت و سختی های چندصد برابر زندگی دلارای بود.
فقط یه سوال من این رمان رو توی پی دی اف تو سایت رمان بوک خوندم و دقت کردم که از پارت۲۹۲ به بعد توی پارتگذاری اتفاقاتش متفاوت هست. میخواستم بدونم رمان اصلی کدومه و کدوم رو ادمین ادامه داده؟
دوستان در هر صورت پیشنهاد میکنم که اگه خسته شدین از این کش دادن های بیخود پی دی افشو بخونین خیلی آدم وار تمومش کرد فقط یکم پایانش باز بود اما مهم این بود که بلاخره آلپ ارسلان به اشتباهاتش پی برد و به عشقش اعتراف کرد:)
در کل رمان زیبایی بود باز هم تو همین نمونه بنویسید انشاءالله که موفق باشید
و میتونم اعتراف کنم یکی از زیباترین رمان هایی بود که داستانش به دلم نشست و خوندم:)

Suتل
Suتل
10 ماه قبل

😔😔😔😔دلارای بیچاره …اخرش نمیدونم چرا چشام سوخت گلوم سوخت…اشکام ریخت…چقدر عاجز و عاشق بوده دلارای فقط برای کنار کسی موندن انقدر از خودش مایه گذاشته…شبیه این دختر رو دیدم…خدا کنه اخرش خوب تموم شه دلارای و امثال دلارای خیلی زیادن گناه داره نویسنده لااقل تو داستان تو اخر دخترایی مث دلارای خوب تموم کن…چون همیشه پسرا اینجور دخترا رو میندازن کنار میرن دنبال به هرزه خیابونی که پلنگ باشه نه معصوم و پاک مث دلارای

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط Suتل
ساناز
ساناز
10 ماه قبل

بچها بنظر من خوب داره پیش می‌ره یعنی منظورم اینه ک یجایی ارسلان رو باید پشیمون نشون بده یا نه وگرنه ک شیشصدتا پارت باید بزنن تو سر و کله هم

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط ساناز
Anisa
Anisa
پاسخ به  ساناز
10 ماه قبل

اره دقیقا تازشم از قبل بهتر پارت میزار قبلا هر یک ماه یکبار بود، توجه کنین شده هر یک هفته ی پارت لطفا کمتر اعتراض کنین بچه ها شاید اون مثه منو شما همیشه بیکار نباشه ک روز ب روز پارت بده😂😅🦋

سایه
سایه
10 ماه قبل

بدی این رمان اینه که هر چی میخوام مثل ارسلان برگردم عقب یادم بیاد خاطره هاشونو هیچی یادم نمیاد از بس که طولانی شد هیچی به ذهنم نمیرسه ماهی یه بار میام میخونم که فقط ببینم اخرش چی میشه اونم بخاطر اینکه دوس ندارم یه رمانو نصفه ول کنم.نمیدونم چی بگم واقعا متاسفم

black girl
black girl
10 ماه قبل

میدونید جالبیش کجاست؟::///
اینکه نویسنده تو هر سه تا کانال عمومی مرگ ماهی و ماتیک و دلارای هر روز بر تحریک خواننده ها به خرید وی آی پی متن بلند بالا میده که بدو داره گرون میشه اونجا پارت گذاری منظمه و حتی یه دونه پارت عقب افتاده ام نداریم😐😂و این پارتا از وی آی پی میاد من جای اونی که پول داده و بازم این وضع پارت گذاری داغون و داره بودم نویسنده رو زنده زنده خورده بودم

آلما
آلما
پاسخ به  black girl
10 ماه قبل

و یه نکته جالب دیگه 😂 😂
برخورد ادمیناش رو دیدین ؟؟؟ بیاین اصلا راجبش صحبت نکنیم 😂 😂 😂 😂
😐

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط آلما
black girl
black girl
پاسخ به  آلما
10 ماه قبل

حس میکنم زنده میخوامشون یه فاز منت گذاشتن دارن انگار ما التماس کردیم توروخدا رمان بنویس که حالا اینجوری زر مفت بزنه و هر روز یه بازی در بیاره….

آلما
آلما
پاسخ به  black girl
10 ماه قبل

دقیقا

kamand
kamand
10 ماه قبل

نویسنده جون خوشمل تمومش کن بهت قاقالی لی بدم ولا من صدف وساینا یادم نمیاد

Hani
Hani
پاسخ به  kamand
10 ماه قبل

راست میگی وی بودن😂

فاطمه
فاطمه
10 ماه قبل

خدا مرگت بده نویسنده داستان جدید درست نکن تو رمان همینو تمومش کن ب خوشی تا نیومدم بزنم تو دهنت

♡ روا ♡
♡ روا ♡
10 ماه قبل

اینقدری که سر دلارای حرص میخورم شر درسام حرص میخوردم الان همشونو ۲۰ گرفته بودم

سیم سیم
سیم سیم
10 ماه قبل

شیر مادر و نان پدر حلالت نویسنده… تو رو جون عزیزت ادامش بده تا زود تموم شه، دلمون ترکید دیگه

Zarigoli
Zarigoli
10 ماه قبل

چرا این رمان اینقد مورچه ای پیش میره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  Zarigoli
10 ماه قبل

مورچه چیه لاک پشت

کیوی خانم🥝
کیوی خانم🥝
پاسخ به  Zarigoli
10 ماه قبل

والا صد رحمت به مورچههههههه

♡ روا ♡
♡ روا ♡
10 ماه قبل

اینقدری که سر دلارای حرص خوردم سر درسام حرص میخوردم تا الان ۲۰ شده بودم

♡ روا ♡
♡ روا ♡
10 ماه قبل

اینقدری که سر دلارای حرص خوردم سر امتحانام حرص میخورم تا الان ۲۰ گرفته بودم

♡ روا ♡
♡ روا ♡
10 ماه قبل

خدا کنه نویسنده از خر شیطون بیاد پایین تمومش کن دیگه یعنی میشه دلارای بیدار شه ارسلان داد نکشه ولش نکنه پیشش بمونه اییی خدااا

♡ روا ♡
♡ روا ♡
10 ماه قبل

واتتتت ارسلانه دیگه یه لحظه گفتم این ارسلان نیست
پس نتیجه میگیریم هر کی عقده ای یا مغروره بی احساس نیست
هیچ آدمی بی احساس نیست بعضی ها احساسات خودشون بروز نمیدن

♡ روا ♡
♡ روا ♡
10 ماه قبل

این پارت آرامش خاصی توش بود
ولی کم بود خیلی کم

به تو چه 😐
به تو چه 😐
10 ماه قبل

من کلاس هفتم بودم که این رمان شروع کردم به خوندن الان دهمم و این رمان تموم نشد 😐

بانو
بانو
پاسخ به  به تو چه 😐
10 ماه قبل

این چیزی نیست من دیپلم گرفتم
کنکور دادم
دانشگاه میرم هنوز تموم نشده میترسم ازدواج کنم و بچه دار شم ولی این رمان تموم نشه

آلما
آلما
10 ماه قبل

این طوری که معلوم حالا حالاها داستان ادامه داره تموم بشو نیست

رویا
رویا
10 ماه قبل

دقایقی دلش تنگ شده نه تو رو خدا نانو ثانیه ای تنگ شده

بی اعصاب 😐
بی اعصاب 😐
10 ماه قبل

یا بسم الله 😐 مطمئنید این ارسلان خودمونه😐 به عنصر اف ای قسم این ارسلان نیس😐

Hani
Hani
پاسخ به  بی اعصاب 😐
10 ماه قبل

به خدا منم شک کردم

پا به پای بدبختی های دلی
پا به پای بدبختی های دلی
پاسخ به  بی اعصاب 😐
10 ماه قبل

هعی شیمی فشار اورده ها

بانو
بانو
10 ماه قبل

وای خدا ارسلان بعد 315 پارت جهنمی حالا فهمید دقایقی دلتنگ شده 😐
واقعا نویسنده چیزی مصرف می‌کنه😶
سه سال و نیم وقت گذاشتیم برا دلارای و ارسلان و پدر و مادراشون و کش مکش داستان حالا باز دیده نمیتونه داستان جدید بسازه و دلارای را از این بدبخت تر کنه ، هاتف و صدف و ساینا و کوفت و زهرمار اضافه کرده
آخه گذشته ارسلان چه ربطی داره ما حالاش را موندیم باز بیل میزنی آمار گذشته را در بیاری داستان انتقام و این چیزا بسازی 😑😶
ای خداااا

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط بانو
پا به پای بدبختی های دلی
پا به پای بدبختی های دلی
پاسخ به  بانو
10 ماه قبل

وای من تحمل اینکه دلی بفهمه ارس قبلا عاشق بوده رو اصلااااااا ندارم

دسته‌ها
39
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x