خواست دور شود که قدم اول پایش روی جغجغهی هاوژین رفت
دلارای خواب آلود از صدای جغجغه چشم باز کرد و نالید
_ ببین داغ نشده باشه
ارسلان مطیعانه پشت دستش را روی پیشانی بچه چسباند
_ تب نداره
دلارای سری تکان داد و چشمانش را بست
دقیقه ای زمان نبرد که نفس هایش دوباره منظم شد
ارسلان خسته روی کاناپه دراز کشید
کاناپه ای که برای قد و هیکل او کوچک بود اما چاره دیگری نداشت
معذب آرنجش را روی چشمانش گذاشت و زیرلب غر زد
جایش آنقدر ناراحت بود که تا نزدیک صبح خوابش نبرد
عصبی با چشمان سرخ شده اینترنتی تختی بچگانه سفارش داد و زمان تحویلش را صبح اول وقت زد
اولین خرید که به خودش مربوط نمیشد!
تا به حال تنها لباسهای برند مردانه یا عطر و ادکلن سفارش داده بود و بس
هیچ وقت فکر نمیکرد زمانی تخت نوزاد سفارش دهد
چشمانش تازه گرم شده بود که کسی بازویش را تکان داد
صدای دلارای زمزمه وار بود
_ ارسلان … پاشو
خواب آلود آرنجش را روی صورتش گذاشت
خسته بود
دلارای محکم تر تکانش داد
_ پاشو آلپارسلان
پلک هایش را به سختی از هم فاصله داد و روی کاناپه نیمخیز شد
_ چی شده نصفه شبی؟
دلارای نگران نالید
_ بچه داغه
کلافه چشمانش را بست
_ بچه کدوم خریه؟!
دلارای اینبار با صدایی بلند غرید
_ ارسلان!
هوشیار شد
کلافه پوف کشید و ایستاد
_ چی شده گفتی؟
دلارای دندان هایش را روی هم فشرد
_ هاوژین … تب کرده
دستی به گردنش کشید و سمت تخت راه افتاد
صدای دلارای میلرزید
_ داره تو تب میسوزه
نیم نگاهی سمت او انداخت
رنگش پریده بود و مردمک های لرزانش از روی هاوژین کنار نمیرفت
_ باید چیکار کنیم؟
با پرسش دلارای بالاخره چشم از بچه برداشت و خیرهی آلپارسلان شد
میدانست باید چه کار کنند اما….
آرام زمزمه کرد
_ باید لگن پیدا کنیم!
_ لگن از کجا بیارم نصفه شبی؟!
مگه ایرانه که تو حموما لگن باشه؟
نگاهش را دزدید
_ تو آشپزخونهی پایین … قابلمه بزرگ هست حتما
آلپارسلان بدون حرف سمت در را افتاد و دلارای گوشه تخت نشست
بغض کرده سرش را میان دستانش گرفت
_ چه مرگته دلی؟
مگه بچه ای؟
تمومش کن
تلخ پوزخند زد
قطره اشک روی گونه اش چکید و زیرلب پچ زد
_ نمیتونم…
آلپارسلان با قابلمه ای بزرگ برگشت و تا نیمه آب ولرم کرد
انتظار داشت دلارای را کنار هاوژین ببیند اما او بغ کرده دورتر نشسته بود
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 33
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
دوستان نویسنده رفت تعطیلات پارت بعد انشالله بعد امتحان های دی ماه
داستان جعبه چیه؟دلارای چشه؟بیس بار این پارتو خوندم😐
همون جعبه ای که یسنا بود فکر کنم فرستاده بود برای ارسلان اما فقط گفت توش گل سرخ خشک شده است فکر کنم دیگه چیزی نگفته بود و من احتمال میدم این یسنا و صدف خواهرش یه ربطی به ارسلان و معاشقه هاش قبل از دلی داره
وای جعبه رو دید، بیچاره تر از دلی هم هس🥺
کدوم جعبه؟ تو از کجا فهمیدی ؟ الان دفعه
سومه که این پارتو میخونم.
یک جعبه خواهر صدف فرستاده بود توی پارت های قبل گفته بود بعد عکس ارس و صدف وعلی و خودش بوده
کدوم جعبه؟
کدوم جعبه؟؟؟
یه دختره بر ارسلان جعبه گل سرخ فرستاده که دلارای الان دیده احتمالا
بابا لامصب پارتارو طولانی تر بزار، خسته شدیم بخدا یذره ادم باش
دلارای چشه؟
والا این چش نیست گوشه 😂😂
به خدا دیگه نمی کشم رد دادم
هیییی خدااا
تو دبی و امارات و اینا لگن پیدا نشه…بیمارستان ک پیدا میشه😂💔تا آخرین لحظه طب خانگی اعمال میکنین😂😂💘💘
نویسنده داره پیشرفت میکنه
لطفاً لطفاً پارت ها رو منظم بزارید بخدا ما دیگه یادمون نمیاد رمانو
لعنتی اینجوری تمومش نکن ادامش کوووووووووووو
نویسنده هم دیگه یادش نمیاد اگه یکم بیشتر فکر کنی متوجه میشی که ارسلان در چندین پارت قبل واس دلارای لباس سفارش داد و با دلارای اومد خرید دیگه رد دادیا
اینقده طول میده نوشتن رو خودشم یادش میره چی نوشته دیگه
دقیقا
منم بد رد دادم خواهر
الهی تنها نیستی هممون رد دادیم
فکر کردم فقط منمممم که اون دوتا پارت پشت سر هم از جلو چشمم رد میشهههه
بابا اون پارتی که ارسلان میخواست از دل دلارای در بیاره فقط و فقط و فقط یه بار توی عمر ارسلان قابل دیدن بود
آره ولی بلاخره نویسنده یه جور میگه انگار ارسلان از اول فقط واسه خودش خرید کرده
کی چرا یادم نی کدوم پارت؟؟؟
دیگه اینقدر دیر به دیر پارت میده حق داری یادت بره
با دلارای رفته خرید تنها نرفته واسش بخره که
یه بار هم دلی خودش با گوشی ارس سفارش داد همین
نویسنده آلزایمر نداره که رمان خودشو بهتر از من و شما میشناسه
چرا هی میاین میگین نویسنده خودش هم یادش رفته فلان پارت فلان اتفاق افتاد
بابا حتما یه دلیلی داره که اینجوری مینویسه خب
ستاد حمایت از نویسنده هااونم چ نویسنده هایی
منظم ،فعال،…
من از نویسنده دفاع نکردم فقط این حرف مخاطب ها چند وقته رو اعصابم بود خودمم از دیر پارت گذاشتنش شاکی ام ولی روال و طرز نوشتنش به خودش مربوطه و منطقی نیست که شخصیت ها و مکان های رمانش رو یادش بره حداقل از من و شما بهتر میدونه
😒
باش گلم باش عزیزم من که حرفی نزدم در هر صورت ارسلان بوده که فقط واسه خودش خرید نکرده غیر اینه
نه اگه یادت باشه یه قسمتم بود که برا دلی یه لباس یقه اسکی خرید