موهایش را چنگ زد و محکم کشید
ارسلان آخی گفت و بی آنکه سرش را بلند کند کمرش را چنگ زد
تشنه بود!
تشنه ی آرامش و اشتیاقی که به او داشت و تا به حال برای هیچ زن دیگری حس نکرده بود!
انگار فاصله حریصش کرده بود!
مثل ببری که روزها گرسنه اش نگه داشته بودند و حالا آهویی لذیذ روبرویش میرقصاندند!
دلارای نفس زنان با چشمان بسته لب زد
_ ارسلان…
ارسلان جوابش را نداد
دست هایش روی بدن دخترک میگشت و تلاش میکرد آسیبی با او نرساند
دلارای ملتمس نالید
_ ارسلان
سر آلپارسلان کمی بالا آمد
حال خیره دخترک بود که دلارای آرام زمزمه کرد
_ نکن
دستان آلپارسلان روی بدنش خشک شد اما دلارای با ناله ادامه داد
_ خودتو … کنترل نکن
موهایش را چنگ زد و سرش را بالا کشید
اینبار او بود که با خشونت لب های مردانه اش را میبوسید تا نفس کم بیاورد
ته ریش روی گونه هایش را نوازش کرد و بوی تنش را نفس کشید
آنقدر دلتنگ این مرد بود که انگار با هربار بوسیدنش حفره ای در قلبش پر میشد!
چطور نفهمیده بود تا این اندازه وابسته اش است؟
چطور تا به امروز خیال میکرد تنها دلبستگی اش در این دنیا هاوژین است؟
او هاوژین را دوست داشت…
شاید بخاطر اینکه یادگار این مرد بود!
ثمره عشقی که به آلپارسلان داشت
چشمانش را بست و خودش را به ارسلان سپرد
این مرد بلدش بود!
*
خسته بود
خسته اما آرام
دلش میخواست بعد از ماه ها چشم هایش را با خیالی آسوده ببندد اما نوازش انگشت های آلپارسلان میان موهایش اجازه نمیداد
انگار میترسید بخوابد و همه چیز رویا باشد
سرش روی قفسه سینه ی آلپارسلان بود و صدای تپش های منظم قلبش را میتوانست تشخیص دهد
ارسلان دود را بیرون فرستاد و همانطور که با یک دست سیگار را بالا نگه داشته بود ، دست دیگرش را میان تارهای موی دخترک چرخاند
بی اعصاب پچ زد
_ رید به موهات زنیکه احمق
دلارای آرام قفسه سینهی برهنه اش را نوازش کرد
_ بلند میشه
ارسلان سیگار را به لبش چسباند و زمزمه کرد
_ میگم یکی بیاد درستش کنه
کج کوتاه کرده
دلارای کمرنگ لبخند زد
ارسلان بی مقدمه پرسید
_ چطور اینجارو پیدا کردی؟
متوجه منظورش نشد
_ کجارو؟
_ دبی! کلاب من
دلارای بهت زده جواب داد
_ نمیدونستم مال توئه
فقط یکی بهم پیشنهاد داد به جای فروختن کلیه بیام اینجا
ارسلان زیرلب غر زد
_ غلط کرد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 793
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ای لعنت بهت
لعنتتتت
باز کهتو مردی نویسنده
ای تو روحت باشه بعد دو هفته هنوز پارت نذاشتی
کلا نویسنده عادتشه که خب کلا اردیبهشت و خرداد تا اواسط تیر به خاطر امتحانا نمیزاره بعد از اواسط تیر تا اواسط اذر هر موقع عشقش کشید پارت میده بعد از اواسط اذر تقریبا تا اواخر دی ماه دست و دلباز میشه کمییی فقط بعد دوباره اوایل بهمن تا اواخر اسفند هر موقع عشقش کشید پارت میده
هفته اول فروردین به خاطر عید دست و دلباز میشه دیگه بعد از هفته اول غیبش میزنه
چرا پس پارت نمیده 😭موندیم تو خماری همینطور
لعنت
این نویسنده دوقطبیه حتما ببریدش دامپزشکی
سلام ، من داخل chrome زدم رمان دلارای پیدیاف اورد اولین سایت که اومد بالا سایته رمان بوک بود دانلود رمان دلارای از حنانه فیضی آخرش هم خوب بود دلی و آلپ کنارهم هستن و خوشحالن کنار هاوژین صاحب اهورا هم میشن
آخرش خیلی غیر حرفه ای تموم شده، ذهنمون نمیتونه بپذیره که این نوع نوشته تهشه🤕
نمی دونم شایدم فیکه
دقیقا نویسنده خیلی از شخصیت آلپ ارسلان دور شد اونجا منم خوندمش اصلا ارسلان یهو ازین رو به اون رو شد مگه میشه اخه ولی دوست دارم پایان اینم ببینم توی سایت اون احتمالا فیک
منم خوندمش میگن که فیکه
پارت جدید کو؟
دوباره رفت سالی یه بار؟
دوستانی که گیر رمان دلارای هستین هنوز بعد سه سال.. کاملش اومده کافیه یه سرچ کوچیک کنین و پی دی افشو دانلود کنین .. دیگه لازم نیست هردوماه ی پارت بخونین فک کنم اولین سایت نیست دومین سایتیه که میاد واستون
برای بار هزارم اون فیکهههه
انگار این همه آدم اینجا به عقلشون نمیرسه اونو برن بخونن
امیدوارم فیک باشه. پایانش که اصلا خوب نبود
بچه ها یه رمان قشنگ بگین بخونم
بی رمانی فشار آورده…
طومار
آمال
داو اول
در همسایگی گودزیلا
طنین افتاده در ثمین (البته تا یه جایی رایگانه بقیش پولی)
دمت گرم خدایی
رمان های بانوی قصه ، پائیز آغاز زندگیست ، گل سر شکسته پرنیان شب ، انتقام و آبرو ، سه سوت ، عمارت سیاه، رد های ماندگار، اسطوره، فرمیسک ، سفر به دیار عشق ، حسرت تنهایی من، جگوار و شهر بازی رمانهایی هستند که خیلی دوستشون دارم
عشقی بمولا
پروانه میخواهد تورا. دالاهو. این دوتا خیلی قشنگن و تموم شدن رمانای درحال پارت گذاریم ماتیک و آووکادو
پروانه میخواهد تورا و ماتیکو خوندم
اون دوتارم ی سر بزنم
دمت گرم ستون
وایی ننم من دیگ ی سال شد این رمانو میخونم اقا خسته شدم بیا تمومش کن جان ننت
تو باز خوبه یه ساله
من سه سالههههههههههه
سه سالللللل😐😶
کی پارت دارین 🥺🥺
انشالله سال دیگه😂😂
خوبه دو ماه مونده
😂😂
عجیب این پارتو دوست داشتم:)
وقتی همه چیز خوب است، میترسم!
ما به لنگیدن یک جای کار
عادت کرده ایم…!
-هوشنگ ابتهاج
نظرم برای این پارت🤦🏻♀️
دقیقا، وقتی همه چیز داره خوب پیش میره یعنی یه جای کار داره میلنگه
قانون زندگی هم همینه
تا یکم خوشی زندگی به گریه میندازتت 🙂
هستی؟
جانم خواهر ؟؟
حالا یادم اومد چیکارت داشتم 😂😂
اومدی یادم بنداز بگم
منتظر مردن همشون باش
از نویسنده بعید نیست همه چیو یهویی بهم بریزه
😂دیقا ، ولی من اصلا دلم نمیخواد دلی ازگذشته ارس بدونه چون واقعنی نابود میشه 💔
کدوم گذشته؟؟
فکر کنم منظورش زمانی که ارسلان دنبال دلارای بود
شاید هم دوران بچگی ارسلان رو میگه که بنظرم دوران بچگی دلارای بدتر هم بود ارسلان به عنوان یه پسر محدودیت هایی کمتری داشت اما دلارای واقعا بچگی یا یهتر بگم کل دوره زندگیش بد بود
چی میگی بابا
این ساینا و خواهرش که معلوم نیست چکاره ان تو رمان رو میگه
اهوم اینو منظورمه
اوه یس
چند بار خواندم تا باور کنم پارتو
عجیب از ارسلان همچنین چیزی انتظار ندارم
خوبه انگار کم کم داریم ب یه نتایجی میرسیم اگ گند زده نشه
عجب چرا تموم نمیشه