رمان دلارای پارت 353 - رمان دونی

 

 

_ آره هومن خودش دیده

کی قراره بیاید شما؟ به دلارای میگی؟

حداقل به خاکسپاری برسه

وگرنه خیلی داغون میشه ارسلان

 

کلافه پوف کشید

 

همین را کم داشت

 

دخترک از او شاکی می‌شد…

 

اگر زودتر رضایت داده بود قبل از مرگ میتوانست یک بار دیگر پدرش را ببیند

 

_ کی قراره دفن کنن؟

 

_ احتمالا فردا

 

_ لعنتی … نمی‌رسیم تا فردا

 

_ میخوای چیکار کنی ارسلان؟

 

_ نمی‌دونم ، فکر نمیکردم انقدر سریع تموم کنه

 

هنگامه آه کشید

 

_ آره .‌.. خدابیامرزش خیلی چشم به راه دلی و هاوژین بود

 

_ جلوی دلارای همچین حرفی نزنی هنگامه

 

_ مگه دیوونم؟ حالا که نیومدید دیگه

 

#part1506 🖤

 

_ فرداشب بلیط گرفتم

 

_ تا اون موقع دفن کردن

 

_ بهت زنگ میزنم

 

_ ارس…

 

تماس را قطع کرد و به دیوار روبرو زل زد

 

روزها بود دخترک ساز رفتن می‌زد و او مقاومت میکرد

 

حال که راضی شده بود چنین اتفاقی حقش نبود!

 

میدانست اگر دلارای قبل از دفن نتواند ببیندش هرگز ارسلان را نمی‌بخشد

 

شاید بازهم وانمود می‌کرد هیچ اتفاقی نیفتاده

شاید باز هم می‌ماند و به روی خودش نمی آورد

شاید باز هم کنارش می‌ماند اما هیچ چیز مثل گذشته نمی‌شد

 

همه چیز بعد از آن رنگ اجبار می‌گرفت

 

مخاطبین موبایلش را بالا و پایین کرد و زیرلب با خود غرید

 

_ تقصیر تو بود … این حداقل کاریه که میتونی بکنی

بخاطر دلی ‌…‌ بخاطر آرامشِ هاوژین

 

با حرص موهای خودش را چنگ زد

 

هیچ زمان خیال نمی‌کرد بخاطر هیچکس چنین خفتی را به جان بخرد!

 

#part1507 🖤

 

عصبی روی مخاطب مورد نظرش مکث کرد و بالاخره بعد از چندین دقیقه زمزمه کرد

 

_ امیدوارم ارزششو بفهمی دلی…

 

روی دایره سبز کوبید

 

بوق ها پشت سرهم در گوشش پیچید و بالاخره صدای محکم حاج ملک شاهان

 

_ بله؟

 

ارسلان پوزخند زد

 

_ سلام عرض کردم حاج ملک شاهان

 

پشت خط سکوت برقرار شد

 

آلپ‌ارسلان منتظر ماند

 

امکان نداشت حاجی سلامی را بی جواب بگذارد!

 

_ خدا امروز به ما نظر کرده که صدای شمارو می‌شنویم…

علیک سلام!

 

ارسلان پوزخند زد

 

_ زنگ زدم تسلیت بگم!

به هرحال رفیق شفیقتون بود

 

حاجی هم پوزخند زد

 

درست شبیه به خودش

 

#part1508 🖤

 

_ شرمنده کردید پسرحاجی!

ما باید زنگ میزدیم در اصل

خدا بیامرز پدر زنِ من نبود ، پدر زنِ تو بود

 

ارسلان سکوت کرد

 

بعضی اوقات فراموش می‌کرد اگر به طعنه و تکه انداختن باشد ، پدرش از او استاد تر است

 

_ چی میخوای ارسلان؟

هر دو خوب می‌دونیم تا بحثِ مرگ و زندگی نباشه تو راضی نمی‌شی صدای منو بشنوی

چیه اونی که برای آلپ‌ارسلان ملک‌شاهان اونقدر ارزش داره که حاضره شماره‌ی دشمن خونیش رو بگیره؟

 

ارسلان آرام پچ زد

 

_ باید بپرسی کیه ، نه چیه…

 

حاجی منتظر ماند

 

ارسلان ادامه داد

 

_ دلارای!

 

_ حرفت رو بزن پسرجون

کش نده الکی

هنوزم مثل گذشته هایی

مثل بچه‌گیات میترسی ازم مگه نه؟

 

ارسلان غرش کرد

 

_ اونی که باید بترسه من نیستم

 

#part1509 🖤

 

حاجی تشویقش کرد

 

_ پس نترس! سرتو بگیر بالا و خواستتو بگو

همونطوری که یادت دادم

 

_ تو هیچی جز بدبختی یاد من ندادی

 

یاد داده بود

سال های اول زندگی‌اش این مرد اسطوره‌اش بود

 

پیرمرد آرام خندید

 

_ خودتو گول نزن آلپ‌ارسلان

به خودت دروغ نگو

 

_ بس کن

 

_ من یادت دادم بچه جون!

یادت دادم که اگر حقیقت رو کتمان کنی روزگار اونقدر میچرخونت که همون حقیقت بخوره تو صورتت

پس شجاع باش

 

صدای عصبی ارسلان کمی بالا رفت

 

حالش بهم میخورد ازین مردِ همیشه حق به جانب

 

_ کشش نده حاجی که من عقم میگیره از هم صحبتی با تو

بخاطر نشنیدن صدات دور مادرمم خط کشیدم پس واسه من سفسطه نکن که متنفرم از دلیل و برهانای مزخرفت

ازت یک کمک می‌خوام

برای اولین و آخرین بار تو زندگیم

 

#part1510 🖤

 

پیرمرد پوزخند زد

 

_ همین غرور کاذبت زمینت زد

 

صدای ارسلان بالا تر رفت

 

_ نه تا الان زمین خوردم نه ازین به بعد زمین می‌خورم

اونی که منتظر زمین خوردن منه آرزوشو با خودش تو گور می‌بره

 

_ چون ترسویی!

از ترس باخت شروع نمیکنی

چون از بچگی یاد گرفتی فرار کنی

مثل همین الان که فرار کردی

 

ارسلان تلخ پوزخند زد

 

_ میدونی چیه … حق با توئه!

شایدم من یه زمانی زمین خوردم

 

حاجی با پیروزی تایید کرد و ارسلان ادامه داد

 

_ ولی مطمئنم تو نمی‌بینی زمین خوردنمو

چون نه تا به حال کنارم بودی و نه ازین به بعد قراره باشی

اگر زمین بخورم و رو زمین بمونمم زن و بچه‌ام کنارمن…

 

برای ثانیه ای حس کرد حتی صدای نفس های پیرمرد هم رفت

 

انگار هیچ کس انتظارش را نداشت دخترک به سلامت زایمان کند!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 171

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m

  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر روز، به همان اندازه برایت مهم باشد. و هر وقت

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دل کش
دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی

  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی ذاشتم بره… لب مرز که سهله… اگه لازم بود تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تیغ نگاه به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

        خلاصه رمان:   دختری که توی خاندان بزرگی بزرگ شده و وقتی بچه بوده بابای دختره به مادر پسرعموش تجاوز میکنه و مادر پسره خودکشی میکنه بابای دختره هم میوفته زندان و پدربزرگشون برای صلح میاد این دوتا رو به عقد هم درمیاره و پسره رو میفرسته خارج تا از این جریانات دور باشه بعد بیست

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شهر بازي
رمان شهر بازي

  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بخاطر تو pdf از فاطمه برزه کار

    رمان: به خاطر تو   نویسنده: فاطمه برزه‌کار   ژانر: عاشقانه_انتقامی     خلاصه: دلارام خونواده‌اش رو تو یه حادثه از دست داده بعد از مدتی با فردی آشنا میشه و میفهمه که موضوع مرگ خونواده‌اش به این سادگیا نیست از اون موقع کمر همت میبنده که گذشته رو رازگشایی کنه و تو این راه هم خیلی‌ها کمکش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
زهرا
9 ساعت قبل

بابا سر جدت زودتر زودتر خب پارت بزارررر دیگگگ

lili
lili
10 ساعت قبل

خوب بود ولی دلیل نمیشه تا سه ماه دیگه پیدات نشه اینجوری مخاطبات کم میشن فکر نکن کنجکاو میمونن.

Pary
Pary
18 ساعت قبل

دمت گرم بعد این همه انتظار نسبت به پارت قبل طولانی تر بود
باریکلا

آخرین ویرایش 18 ساعت قبل توسط Pary
دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x