دهان باز کرد حرفی بزند که صدای آشنایی را از دور تر شنید
_ ارسلان
صدای هنگامه بود
دلارای هیجان زده دست هایش را در هم قفل کرد تا واکنشی نشان ندهد
خوب میدانست هنگامه دلخور است
ارسلان اما کج لبخند زد
_ بهش گفته بودم این ساعت پا نشو مثل اسکلا بیا دنبال ما
دلارای سرعتش را آرام کرد تا ارسلان جلو بیفتد
هنگامه به محض رسیدن به آن ها با بغض دست کوچک هاوژین را بوسید
_ وای وای وای … اینجارو
شاهزاده خانوممون چقدر خوشگله
ارسلان جواب داد
_ خداروشکر به عمهاش نرفته
دلارای آرام سلام کرد
هنگامه شبیه به آلپارسلان پشت چشم نازک کرد و آرام تر جواب داد
هاوژین ناخن هایش را در پوست شانهی پدرش فرو برد و نالید
_ مهمه
دلارای vip, [02/18/2025 10:24 ق.ظ]
#part1516 🖤
ارسلان آخی گفت و با خشم مچ دست بچه را گرفت
صدایش رو به دلارای شاکی بود
_ پنگولای اینو نمیگیری چرا؟ پوستمو جدا کرد
هنگامه با عشق دستانش را سمت هاوژین دراز کرد
_ بیا بغلِ عمه
او اما بد عنق چهره درهم کشید و سرش را در گردن آلپارسلان فرو برد
دلارای مؤدبانه توضیح داد
_ بدخواب شده
برای همین نِق میزنه
هنگامه بی توجه به او آرام دست هاوژین را گرفت
_ بریم پفک بخریم؟ چی دوست داری؟ بیا بغلم بریم بستنی بخریم
_ بده براش
هنگامه باز هم محلش نداد
هاوژین را سمت خودش کشید و خندید
_ بیا ببینم خاله ریزه
دلارای چشمانش را در حدقه گرداند و دست به سینه منتظر ماند
دلارای vip, [02/18/2025 10:24 ق.ظ]
#part1517 🖤
هاوژین چند ثانیهای به چهرهی ناآشنای هنگامه خیره شد و بلافاصله لب چید
چشم هایش مثل شخصیت های کارتونی پر اشک شد و بعد چنان جگرسوز به گریه افتاد که ارسلان دست های هنگامه را کنار زد و هاوژین را پس گرفت و گونهاش را بوسید
_ چیه بابا؟ این ننه من غریبم بازیا رو از کجا یاد گرفتی توله سگ؟
دلارای خم شد و آرام مچ پای توپول دخترک که برهنه بود را بوسید
_ امیدوارم با حاجبابام بدخلقی نکنه
مریضه … ناراحت میشه
هنگامه غمگین به ارسلان اشاره زد و او کمر دلارای را گرفت
_ این هیولایی که زاییدی با بابای خودشم بدخلقی میکنه
چه برسه باباهای جدید
دلارای آرام خندید و هنگامه اشاره زد
_ بریم؟ بچه خوابش گرفته
_ ماشین داری مگه؟
_ ماشین هومن دستمه
_ ما با تاکسی میریم
هنگامه یکی از چمدان ها را از دستش گرفت و اعتراض کرد
_ مزخرف نگو دیگه ، خودش که نیست
دلارای vip, [02/18/2025 10:24 ق.ظ]
#part1518 🖤
ارسلان خسته خندید
_ بخاطر ماشین نه ، بخاطر رانندهی ناشی ماشین
هنگامه مشتی در بازوی ارسلان کوبید و هاوژین با اخم نگاهش کرد
_ پارسال گواهینامه گرفتم بیشعور
تا حالام تصادف نکردم
هاوژین سرش را جایی که هنگامه مشت کوبیده بود گذاشت و شاکی به او خیره شد
هنگامه اما با عشق گونه اش را محکم بوسید و ذوق کرد
_ دورت بگردم بابای وحشیتو دوست داری
این تحفه رو هیچکس نمیتونه تحمل کنه
تا رسیدن به برج دلارای در سکوت صندلی عقب نشسته و هاوژین خوابآلود را روی دستانش لالایی میداد
هنگامه با او کمی سرسنگین بود اما در عوض هر دقیقه سوالی از ارسلان میپرسید که البته جواب درست و حسابی دریافت نمیکرد
زمانی که از هومن و خانوادهی ارسلان میگفت ،گوش های دلارای هم تیز شد
_ هومن دیگه برنگشت پیشِ حاجی
با دوستش شریکی یک لوازم تحریری زدن
آلپارسلان بی توجه سرش را به پشتی صندلی تکیه داد
_ به من چه؟ مشتاق دونستن احوال پسرِ زنِ صیغهای بابام باشم یا نامزد سابق زنم؟
دلارای vip, [02/18/2025 10:24 ق.ظ]
#part1519 🖤
دلارای شاکی پچ زد
_ ارسلان!
ارسلان با چشمان بسته خندید
_ دروغ گفتم مگه دخترحاجی؟
دلارای چپ چپ نگاهش کرد و هنگامه ادامه داد
_ حاجی بعد اون بلایی که سرش آوردی کمتر میره حجره
دیگه محبوبیت گذشته رو نداره
ارسلان پوزخند زد
_ نمیتونه بره به مردم گیر بده آخه
رسوایی خودش پشمای همه رو فرونده!
مامانت چطوره؟
هنگامه مکث کرد
_ مامان من همونطوریه ولی مامانِ تو خوب نیست داداش بزرگه!
ارسلان جوابی نداد
هنگامه دوباره گفت
_ بهش بگو اومدی ، ببر بچه رو ببینه
هرچند فردا بالاخره همه میبیننش
دلارای همانطور که آرام موهایِ هاوژین را نوازش میکرد پرسید
_ مگه چه خبره فردا؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 165
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ایشالا پارت بعد سال نو😑😑😑😑😑😑
نظرتون چیه خودمون بشیم نویسنده؟مابقی دوستان رو جمع کنیم و یه کانال بزنیم و ادامه دلارای رو خودمون تایپ کنیم
به این شکلی که من میبینم تا 40 سالگیم در به در به دنبال دلارای هستم..
آخخخ بمیرم دختر فردا دیگه برای همیشه باید با بابات خدا حافظی کنی😭😭
رفت برای هشت ماه دیگه!