آسانسور ایستاد اما نه در طبقهی ارسلان
مردی که خودش را نماینده ساختمان معرفی کرده و جنجال به پا کرده بود با دیدنش اخم کرد
دختر بچه ای همراهش بود
دست دختربچه را کشید :
_ صبرکن ما از پله میریم
دختربچه اخم کرد :
_ چرا؟ خسته میشم
دلارای نگاهش را دزدید و مرد با نفرت پوزخند زد :
_ هواش آلودست بابایی!
دلارای عصبی دندان روی هم فشرد
در آسانسور که بسته شد کلافه زمزمه کرد:
_ ولش کن به جهنم ، روزتو بخاطر این عوضی خراب نکن
پشت در خانه ارسلان که رسید لبخند زد
فکر درس و کنکور و همسایه را پشت در گذاشت و زنگ را فشرد
بلافاصله روی پله پرید و خودش را کنار کشید
چندثانیه بعد در خانه باز شد
ارسلان احتمالا نمیتوانست ببیندش
با شیطنت صدایش را بالا برد :
_ در رو باز بذار برو
صدای ارسلان خشک و متعجب بود :
_ کجایی؟
دلارای خندید :
_ برو دیگه
_ کجایی دلی حوصله ندارم
_ تو هیچ وقت حوصله نداری عزیزم!
گفت و دستش را روی دهانش گذاشت
عزیزم آخر جمله را ناخودآگاه گفته بود!
_ داری سگم میکنیا
از پشت دیوار بیرون نیامد :
_ مگه نگفتی سوپرایز؟ خب منم سوپرایز دارم برات دیگه اینقدر ساز مخالف نزن
_ حاضر جواب شدی
صدایش اینبار عصبانی نبود
انگار قصد دلارای را فهمیده و سرگرم شده بود…
دلارای ریز خندید :
_ برو دیگه
ارسلان حرفی نزد
دلارای مشکوک پرسید :
_ رفتی؟
کسی جواب نداد
دوباره گفت :
_ ارسلان اونجایی؟
سکوت بود و سکوت
از پشت دیوار سرک کشید :
_ میام بیرون اگه اونجا باشی …
ادامه نداد
هیچ تهدیدی به ذهنش نرسید
سکوت که ادامه پیدا کرد از پشت دیوار بیرون آمد و آرام سمت خانه رفت
در را باز کرد
خبری نبود
کفش هایش را از پایش بیرون آورد و روی پنجه سمت راهرو رفت که دستی دور بازویش حلقه شد و به دیوار کوبیدش و هم زمان با دست دیگر کمرش را چنگ زد
وحشت زده جیغ کشید و هر دو دستش را روی صورتش گرفت
ارسلان کنار گوشش لب زد :
_ چی اون زیر قایم کردی بچه؟
دلارای زیر دستش پیچ و تاب خورد :
_ ولم کن
_ دستتو بردار
_ نه
_ بردار گفتم
_ نامردی کردی! قول دادی بری تو
_ من قول دادم؟!
دلارای از پشت دست هایش خندید
ارسلان جدی پرسید :
_ من قول دادم؟
دلارای دوباره خندید :
_ نه
_ بردار دستتو حالا ، گریم دلقک زدی رو صورتت به عنوان سوپرایز؟
دلارای قهقهه زد :
_ مسخره
_ برنمیداری دستتو؟
دلارای سرش را به نشان نفی تکان داد
ارسلان کمرش را ول کرد :
_ به جهنم
از راهرو که گذشت و دور شد دلارای دستش را برداشت و با عجله سمت اتاق دوید
صدای آلپارسلان از پذیرایی آمد :
_ چیکار داری میکنی اونجا؟
صدایش را بالا برد :
_ الان میام
_ زود تر
توجهی نکرد
آرایشش را چک کرد و موهایش را روی شانه هایش ریخت
دکمه های مانتو را باز کرد و لباس هایش را یک به یک از تن درآورد
لباس های زیرش را روی زمین انداخت و دستش را سمت کیف دراز کرد تا لباس رقص عربی را به تن کند
ازینکه در مقابل الپارسلان برهنه باشد کمتر خجالت میکشید تا با این لباس
لباسی که تماما تور بود حتی در قسمت های خصوصی بدنش
پولک های روی سینه و باسنش زیر نور لوسر خانه ی آلپارسلان برق میزد
لبش را گزید و نفس عمیقی کشید
در اتاق را باز کرد و آرام از گوشه راهرو که به جایی دید نداشت وارد پذیرایی شد
الپارسلان را میدید که بی حوصله روی کاناپه لم داده و با موبایلش سرگرم است
فلش رادر دستش چرخاند
پاهایش از شدت هیجان میلرزید
سیستم را روشن کرد و موهای بازش را روی شانه هایش ریخت
صدای آهنگ عربی در فضا پیچید
با قدم هایی شمرده جلو رفت
روبهروی ارسلان که رسید زیرچشمی نگاهش کرد
گیلاس شرابش در دست راستش بود
دکمه های پیراهن مردانه اش تا روی سینه باز بود
ابروی راستش بالا پرید و نگاهش کم کم از پاهای دلارای بالا آمد
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
میشه زودتر آپلود کنی؟؟
مثلاً یکی دو ساعت زودتر
7 خیلی دیرههه
نمیشه پارتا رو ظهر یا ی دو ساعت زودتر بزاری؟؟؟
7 خیلی دیره
خیلی خوب،لطفا پارتارو پیشتر کنیدددد
خوب بود ولی ب شدت کم 😐
چیه اخه 2خط همش
بیشتر بنویس
اانقد بدم میاد رمانارو اینجوری میزارن که جذابش کنن 😐😐
که چی مثلا
جالبه ماهم اینده این رمانو میدونیم
دیگه انقد خوندیم ک همه مث همدیگس
و راحت حدس میزنیم
ولی خب میره رو نرو آدم 😐😐
اومدم همینو بگم دقیقا👌🏻👌🏻😐
خیلی هیجانی بود ولی کم بوددد
رمانش قشنگه کنجکاوم بخونم ولی کار دلارای رو قبول ندارم حقیقتا
البته اگه خانواده ازاد تری داشت اینطور نمیشد
چون توی رمانه قطعا ب هم میرسن ولی توی واقعیت درصد کمی داره همچین چیزایی و هرچقدر ادم عاشق باشه نباید ریسک این کارو ب جون بخره چون خودش اسیب میبینه اونم توی جامعه ی ما که همه چیز رو توی باکرگی میبینن
دقیقا
من دوستم همه چیزشو پای عاشقی داد درست مثل دلارای
اخرم خودکشی کرد
اون عوضیم رفت استرالیا با یکی دیگه
هیچ وقت نباید برای عاشقی همه چیزتو بذاری وسط
بشدت موافقم
حقیقت و واقعیت جامعه ما اینه کساییم ک بیشتر رمان میخونن رنج سنی نوجونه و میتونه تا حدودی مشکل ساز بشه چون این داستانارو باور میکنن و حتی شاید انجام بدن و این واقعا اسیب میزنه به فرد
پارتتتتتت میخام داری خعلی خدب پیش میرییی
پارتارو بیشتر کن🥲😭😭😭💔
اومدم همینو بگم دقیقا👌🏻👌🏻😐