رمان دلارای پارت 57 - رمان دونی

 

خودش را پایین کشید و پرسید :

_ کدوم پات درد می‌کنه؟

دلارای آرام با بغض زمزمه کرد :

_ چپ

علیرضا دستش را روی زانویش گذاشت :

_ اینجا

دلارای بی حال سرش را بالا انداخت :

_ نه

علیرضا دستش را پایین تر کشید و مچش را کمی فشرد

قبل از اینکه دوباره بپرسد ( اینجا؟ ) دلارای چنان جیغ دردناکی کشید که آلپ‌ارسلان شاکی از اتاق بیرون زد :

_ چیکارش کردی؟

دلارای بلند به گریه افتاد و علیرضا جواب داد :

_ من چیکارش کردم؟
تو چیکارش کردی؟ پاش شکسته

ارسلان ابرو بالا انداخت :

_ من به پاش چیکار داشتم؟

_ از من میپرسی؟

آلپ‌ارسلان با اخم جلو آمد

دلارای هق هق کنان فریاد زد :

_ نزدیک من نیا

ارسلان تیز نگاهش کرد :

_ خفه

_ ازت متنفرم

_ من بیشتر! حالا ببند ببینم چه مرگت شده

دلارای بغض کرده نالید :

_ به بابام میگم

ارسلان بی توجه به جیغ دردناکش مچ پایش را میان دستش گرفت و همانطور که چکش میکرد خندید :

_ خوبه بابا شناس شده واسه ما!

علیرضا دلش سوخت :

_ فشار نده پاش رو

_ فشار نمیدم! پاشو برو خونت تو هم دیگه

دلارای ملتمس گفت :

_ نه نرو

ارسلان با اخم نگاهش کرد :

_ ساکت باش تو

دلارای جیغ زد :

_ ساکت بودم که پامو شکستی!

_ ساکت نباشی اون یکیم می‌شکنم!
در ضمن نشکسته ، مگه الکیه که بشکنه؟
ضربه خورده چند روز تکونش ندی خوب میشه

علیرضا گفت :

_ نمیخواد دکتر ببینش؟

_ نه خودم درستش میکنم

دلارای دستش را روی صورتش گذاشت و آرام اشک ریخت

دلش به حال خودش می سوخت

خود بیچاره اش که اینطور بی گناه کتک خورده بود و ارسلان پشیمان نبود

دلش پدر و مادرش را میخواست
حتی برادرهایش را

دلش برای خانه‌شان تنگ شده بود

دیگر اینجا بودن را دوست نداشت

اصلا دیگر آلپ‌ارسلان ملک‌شاهان را نمیخواست

خواست کمی به راست بچرخد

پایش تیر کشید و زخم های بدنش سوخت

با شدت بیشتری اشک ریخت

زیرلب بی صدا لب زد :

_ دیدی؟ اومدی؟ تهش همین شکلیه!
همینقدر زشت و کریه
پله‌ی آخر دوست داشتن آلپ‌ارسلان ملک شاهان همینقدر سیاهه
تهش تو میمونی با زخمای کمربند و یک تن آش و لاش
حالا که آخرش رو دیدی پاشو بریم
شاید هنوز دیر نشده باشه….

دلارای کوچکی که کور و کر شده بود و شیدای ارسلان بود پرسید :

_ پس یک خرداد چی؟!

دلارای عصبی زمزمه کرد :

_ خفه شو فقط خفه شو

علیرضا که از جا بلند شد چشمان اشک آلودش را باز کرد و ملتمس لب زد :

_ توروخدا نرو

علیرضا نگاهش به آشپزخانه انداخت

ارسلان دور بود

کنار دلارای زانو زد و آرام جواب داد :

_ ارسلان اروم شده کاریت نداره دیگه

_ میترسم ازش!

_ نترس قول میدم دیگه کاریت نداشته باشه
ارسلان رو کسایی که دوستشون داره حساسه!

دلارای پوزخند زد :

_ منو دوست نداره!

_ شاید دوست نداشته باشه اما تو رو جز دارایی خودش میدونه

دلارای پوزخند زد

دوستش نداشت

برایش جز دارایی هایش بود

مثل ماشین یا خانه اش!

اصلا ارزش او بیشتر بود یا ماشین پارک شده در پارکینگ برج؟!

باید از ارسلان میپرسید!

با نفرت لب زد :

_ ازش متنفرم! نمیخوام اینجا بمونم

صدای ارسلان از پشت سر آمد :

_ اما میمونی! علیرضا داره میره

علیرضا از جا بلند شد :

_ کاری نداری؟

_ چندتا مسکن و باند و بتادین از داروخونه‌ی سرکوچه بگیر بده به نگهبان بیاره بالا

علیرضا سری به نشان تایید تکان داد و سمت در رفت

دلارای رو به آلپ‌ارسلان زمزمه کرد :

_ میخوام برم

آلپ‌ارسلان دست به سینه بالای سرش ایستاد :

_ خب پاشو برو

نگاهی به پای ورم کرده اش انداخت و با پوزخند ادامه داد :

_ عه راستی نمیتونی!

دلارای نالید :

_ خیلی کثافتی

_ هیش

_ بی شرف

_ دوباره کتک نخوری دلی داری بدجور میری رو مخم

دلارای دستش را روی صورتش گذاشت و گونه های دردناکش را لمس کرد

کاش غرورش اجازه میداد از ارسلان آینه بخواد تا بفهمد چه بلایی سرش آورده

در خانه را که زدند ارسلان از نگهبان مشما را تحویل گرفت و کنار دلارای برگشت

دلارای بی حال چشمانش را باز کرد

ارسلان دستور داد :

_ ببند چشماتو

_ چرا؟

ارسلان پنبه آغشته یه بتادین را نزدیک صورتش آورد

چشم های ترسیده ی دلارای همراه پنبه چرخید

ارسلان خندید :

_ برای این!

دلارای با درد چشمانش را بست و کم کم لبخند ارسلان محو شد

پنبه رو روی زخم کنار لبش گذاشت

رد انگشت های خودش را روی پوست دخترک میتوانست به راحتی تشخیص دهد

آرام پوف کشید و سعی کرد خودش را متقاعد کند مقصر دلارای بوده است

پنبه خونی را کنار انداخت و پنبه ی دیگری برداشت

دلارای نالید :

_ بسه

ارسلان جوابش را نداد

با اخم پنبه را روی زخم پیشانی اش کشید

دلارای هق زد :

_ آی

ارسلان دندان روی هم فشرد :

_ الان تموم میشه

دلارای هق هق کنان نالید :

_ ازت متنفرم

ارسلان جوابش را نداد

در سکوت زخم های صورتش را ضدعفونی کرد و آرام شروع به باز کردن دکمه های پیراهنش کرد

دلارای بهت زده چشم باز کرد :

_ چه غلطی میکنی؟!

_ درش بیار ببینم بدنت زخم نشده

دلارای بغض کرده سرش را به نشان نفی بالا انداخت

_ نمیخوام

_ یعنی چی؟!

دلارای صدایش را بالا برد :

_ یعنی همنیکه شنیدی
خوشم نمیاد دستت به بدنم بخوره

ارسلان پوزخند زد :

_ از کی تا حالا؟

دلارای عصبی شد
درد داشت
تنش می‌سوخت
زخم هایش خونریزی داشت و پایش تیر می‌کشید

حال هم ارسلان به تمسخر گرفته بودش!

_ از همین الان به بعد

_ درش بیار کاریت ندارم فقط می‌خوام زخماتو پانسمان کنم

_ نمیخوام ، خودت میزنی خودتم پانسمان میکنی؟

ارسلان بی توجه به او بی اعصاب دوطرف پیراهن را از هم کشید

دکمه ها روی زمین افتادند و دلارای جیغ زد :

_ برو عقب

توجهی نکرد

دو طرف پیراهن را باز کرد و بی تفاوت نسبت به اعتراض دلارای مشغول چک کردن بدنش شد

باند کشی را که دور مچ پایش بست صدای هق‌هق دلارای بالا رفت :

_ آی ، دستش نزن توروخدا ، آخ پام

ارسلان پوف کشید

دلش به حال دخترک سوخت

کلافه و عصبی از دست خودش آرام گفت :

_ چیزی نیست واستا الان تمومه

دلارای با درد زار زد :

_ نمیخوام درد میکنه

_ الان تموم میشه

_ دست نزن بهش ، آخ خدا

_ نشکسته فقط ضرب دیده

بی اعصاب صدایش را بالا برد :

_ اصلا من چیکار به پات داشتم؟!
کی اینطوری شد؟

دلارای با نفرت هق زد :

_ هلم داد پیچ خورد ، عوضی

ارسلان باند را بست و فاصله گرفت :

_ پاشو مسکن بخور یکم بخواب

_ میخوام برم خونمون

گفت و چنان دردناک به گریه افتاد که ارسلان دلش سوخت

کنارش نشست و گوشه ی انگشتش را روی گونه دخترک کشید :

_ یکم بخواب میبرمت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی

  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه بیت
دانلود رمان شاه بیت به صورت pdf کامل از عادله حسینی

    خلاصه رمان شاه بیت :   شاه بیت داستان غزلیه که در یک خانواده ی پرجمعیت و سنتی زندگی میکنه خانواده ای که پر از حس خوب و حس حمایتن غزل روانشناسی خونده ولی مدت هاست تو زندگی با همسرش به مشکل خورده ، مشکلی که قابل حله غزل هم سعی میکنه این موضوع رو بدون فهمیدن خانوادش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی

  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقه‌اش است. آیهان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی

  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با امیریل احمری و خانواده ی احمری آشنا میشه که هنوز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
31 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mahoor
mahoor
2 سال قبل

کی پارت های بعدی رو میزارن؟؟
کسی میدونع،..!؟
لطفا راهنماییم کنید

نگار
نگار
2 سال قبل

کامنتا رو که میخونم اکثرا از وحشیگری یا به اصطلاح “غیرت” ارسلان ذوق مرگن!!
تو رو خدا سلطه گری وحشیانه و تملکانه مردان نسبت به زنان رو اینقدر رمانتیک نبینید!!!!!
بعدم اونایی که خوششون اومده از رفتار ارسلان بعد از کتک زدن دلارای که زخماشو پانسمان کرده….آیا میدانید که شما به مازوخیسم متمایل هستید!!!
امیدوارم خواننده دلارای رو بیشتر ازین مازوخیسم و حقیر و بدون عزت نفس نشون نده و لاقل اینبار کوتاه نیاد از حقش

یکی
یکی
2 سال قبل
پاسخ به  نگار

احسنت که حق بود ✨
حوصلم نبود بگم تو تکمیلش کردی 😂✨💙

مهشید
مهشید
2 سال قبل
پاسخ به  نگار

دقیقا

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

الهی هم غیرتی هم عصبیه هم دلسوز کلا ارسلان فاز مشخصی نداره😑😒
دلارای هم که کلا عاشقه راس میگن عاشق اگه معشوقش نخواد بدبخته😔😔😔
ولی کلا رمان قشنگیه😊

SARA
SARA
2 سال قبل

من برعکس شماها اصلا دلم نسوخت کیف کردم از غیرتی شدنش😂

Dely
Dely
2 سال قبل
پاسخ به  SARA

خودتم جای اون دختر بودی کیف میکردی؟!
ارسلان یه آدم بیشعور و نفهمه که هیچ چیزی از احترام و شخصیت سرش نمیشه بعد از این که با بی‌رحمی یه دختر رو زده کیف کردی؟ آفرین تبریک میگم!

:)
:)
2 سال قبل

بچهایی ک میگید دلارای گناه داره و دلم واسش سوخت واقعا فازتون چیعععععع؟
ی پارت میگید حقشه ی پارت میگید اخی گناه داره ؟💔😂😂

آذرخش
آذرخش
2 سال قبل

آفرین😂

عطیه
عطیه
2 سال قبل
پاسخ به  آذرخش

ایناآخر به هم میرسن یا نه ؟؟😢

آتاناز🌹
آتاناز🌹
2 سال قبل
پاسخ به  :)

خو هم خنده هم مظلوم

آتاناز🌹
آتاناز🌹
2 سال قبل
پاسخ به  آتاناز🌹

خنگ

آتاناز🌹
آتاناز🌹
2 سال قبل

من گذاشتم دوپارت دو پارت میخونم اینجوری بهتره 😂

mahdieh1383
mahdieh1383
2 سال قبل

چه باحاله ارسلان
خودش میزنه،دلشم میسوزه
خوشم اومد😐😂

۰
۰
2 سال قبل
پاسخ به  mahdieh1383

واقعا نمیفهمم شماهایی که اینجوری میگید اگه این بلا سر خودتونم بیاد خوشتون میاد نه؟ اصلا ذوق مرگ میشید یکی دست روتون بلند کنه بعد پانسمان کنه

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

وجداانن این چ وضعشه لابد آخر سر بعد این همه کتک و تحقیر ارسلان عاشق دلارای میشه؟ چ مزخرف

:)
:)
2 سال قبل

اصلا رمانش عاشقانس دیگهههه
پس نمیخوان عاشق شن پس قراره چیکار کنن ؟

SARA
SARA
2 سال قبل
پاسخ به  :)

کلا رمانای این مدلی تهش این شکلی زورکی میچسبونن بهم انگا زوره 😂

یکی
یکی
2 سال قبل
پاسخ به  SARA

دقیقا اصلا همه رمانا همش همینه چیره دیگه نه خوندم که غیر عشق باشه ،البته که اصلا نمی خونم ولی از این خوشم اومد
نویسنده کیف کن😂

یکی
یکی
2 سال قبل
پاسخ به  :)

کدوم رمانی عاشقانه نیست؟
انصافا می‌خوام بدونم🤔😂

Raha
Raha
2 سال قبل

آخی چقد دلم سوخت براش😢
تهش این شد
آلپ ارسلان ملک شاهان رو خواستن آخرش میشه این!
حالا چطور میخواد با این حال بره خونه خدا میدونه!!!

....
....
2 سال قبل

الان پنج روزه داستان داره تو خونه ارسلان روایت میشه بابا بسه حالم بهم خورد😂💔بدبخت دلارای خورد و خاکشیر شد😬

:)
:)
2 سال قبل

بخدا خیلی کمه اگه واقعا میتونی یکم بیشترش کن 🌹🌹

یکی
یکی
2 سال قبل
پاسخ به  :)

دقیقا من یادم می‌ره قبلش چی شد اگه می تونی

راد
راد
2 سال قبل
پاسخ به  یکی

اره
برو پارت قبل بخون

ستایش
ستایش
2 سال قبل
پاسخ به  :)

خودش میزنه بعد دلش میسوزه اخه تو تعادل روحی داری ایا🤨😡 دلارای بیچاره🥺🥺
دلم براش خیلی سوخت🥺🥺

دسته‌ها
31
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x